معرفی کتاب کوآلای خاکستری

  • ۱۰:۰۰

کوآلای خاکستری

نوشته فاطمه بهبودی

 

برعکس بقیه کتابهای نشر صاد، این کتاب مجموعه داستان کوتاه بود. راستش...داستان کوتاه که نه، بیشتر شبیه فلش فیکشن بود. داستان خیلی کوتاه. حداقل در مفهوم، نه تعداد کلمات. هر داستان اونقدری طول نمی کشید که فرو ببرتش تو خودت، مثل نیش زنبور بود. می زد می رفت. ولی جاش می موند.

یکی از چیزایی که بهش افتخار نمی‌کنم اینه که کتاب ایرانی کم خوندم. اکثر کتابایی که خوندم یا انگلیسی بودن، یا از انگلیسی ترجمه شده بودن، یا...کسایی نوشته بودنش که عین خودم بیشتر کتاب ترجمه ای خوندن. برای همین بعضی وقتا زبان نوشتاری فارسی اصل برام بیگانه به نظر میاد. یا زبان عامیانه نوشتاری.(!) خیلی از اصطلاحات، یا حس ایرانی‌طور رو نمی تونم درک کنم یا بنویسم. خب...این کتاب به شدت ایرانیزه بود، برای همین بیشتر احساس می کنم نیش زنبور توصیف مناسبیه براش. به مغز انگلیسیزه(!) شده من نیش زد و رفت.

داستان ها انقدر ساده و خوب بودن که نمی دونم دربارشون چی بگم. از چند دقیقه به جانباز شیمیایی گرفته تا مادری که با وجود همه شواهد و مدارک مخالف، احساس می کنه زندگیش بدون پسر یه چیزی کم داره(!) تا نگهبانی که صندلیش کنار دستشویی بیمارستانه! آره...خیلی ساده. هر چی بیشتر میخوندم، بیشتر یاد این پست می افتادم که می گفت نویسنده وقتی میخواد داستان بلند بنویسه، خودشو باید پشت قلم/لپتاپش حبس کنه. ولی داستان کوتاه بین مردم...تو دنیای بیرون پیدا مشه. تو مترو نشستی و یه «جرقه» می خوره که حس میکنی باید یه داستانی پشتش باشه...و پشتش «بشه». میدونید چی میگم؟ حتی اگه پشت خانم چادری توی کوچه که چادرشو یه طور جالبی بسته داستانی نباشه، باید داستانه ایجاد بشه. وگرنه داستانه همونطور شناور می‌مونه و دو سه نفر دیگه که پسش بزنن، تو دنیا گم و گور میشه...

جالب تر از خوندن خود داستان، تصور کردن جرقه های پشت هر داستان برای نویسنده بود.

 

از داستانای مورد علاقم:

حاج آقا عزتی

ما هم مثل تسوایگ

 اعتصاب رنگ ها

 آقا!دستشویی کجاست؟

کوآلای خاکستری(که گناه و پتانسیل زیاد داشت. کلی فکر کردم درباره اش قبل از اینکه بخونمش)

 

یک نوستالژی گس(فقط به خاطر یه جملش، که با اینکه خیلی ساده بود، خیلی عجیب گفته شد...باهاش همذات پنداری کردم.)

مهر و عاطفه مرده مادر.

 

یک روز خیس بارانی(نفسمو گرفت. فکر کنم نفس شخصیت اصلی هم گرفت)

 

یه چیز دیگه هم که دوست داشتم بهش اشاره کنم نحوه توصیف کردن نویسنده بود. از اونجایی که کلی از بهار جوانیم رو صرف پیدا کردن توصیف مناسب در نقطه و تعداد کلمه مناسب کردم، میتونستم احساس کنم که نویسنده هم مثل من این مشکلو داشته. یعنی مثلا وقتی میخواسته بگه خیانچه از نقطه الف به نقطه ب رفت، و سر راه خیانچه یه در و دو تا مانع وجود داشته، نمی‌دونه باید چه‌قدر سفر خیانچه از الف به ب رو توصیف کنه. مثلا قدم هاش رو وصف کنه؟ نحوه پریدنش از رو مانع رو توضیح بده، جنس در، و اینکه دستگیره با چه صدایی چرخیده رو بگه؟ نکنه کم توضیح بدم خواننده سرش گیج بره؟ نکنه زیاد توصیف کنم خواننده حوصلش سر بره؟

نویسنده این کتاب هم انگار همچین مشکلی رو داشته، و مشکل بزرگتر اینه که اینا داستان کوتاهن! و نویسنده باید دست از یه سری از توصیف هاش بشویه، و با عذاب وجدانش کنار بیاد.

حالا من که اینطور احساس میکنم. اگه درسته، از همینجا به نویسنده عزیز خسته نباشید میگم که با توصیف فوبیاش انقدر خوب کنار اومده و توصیف کم و زیاد نداشت.(دست تکان دادن با لبخند)

در کل، کتاب از پنج نزدیک سه و نیم میگیره، و خوندنش خالی از لطف نیست.

 

این پست برای مسابقه نشر صاد نوشته شده :)

Violet J Aron

وایییییی جقدر جذاب بید0___0

پی دی افشو نیست برم بخونم؟

تنها کتاب ایرانی درست و حسابی ای که خوندم اسمش جاده ی زندگی بود:)) 

اولین کتابی بود که توی عمرم خوندم. کتاب های ایرانی از لحاظ نثر و قلم یه جوری ان. انگار روون و دوستانه نیستن... فکر کنم خودت بهتر بدونی چی میگم!

 

وای این قضیه ی توصیفات!!! چقدر منم درگیرشم!!

نه...
نمیدونم چی شده چه ها شده که همه پی دی افا رو از اینترنت جمع کردن. موندم چطوری...بازار سیاه کتاب رو جمع کردن که بازار سفید یه نفسی بکشه...
خیلی خوبه...ولی بعضی وقتا که یه پی دی افی رو پیدا نمی کنم گلی حرصم میگیره.
آره...ولی بعضیاشون انگار هفت قلم آرایش کردن، بعضیاشون ساده ساده ان. نمیشه...با خیلیاشون ارتباط گرفت.
شایدم تقصیر مغزم انگلیسیزه ماست.

اصلا ها....
درده درد!
عشق کتاب

منم تصمیم گرفتم بشینم هرچی کتاب تالیفی ایرانی هست رو بخونم. بعضیاشون خیلی خوب مینویسن:) ولی بعضیاشونم خب... به خاطر ضعف نشر و صرفا پول زیادشون(!) کتاب های مزخرفی هستن!

ولی به هرحال... معرفی خوبی بود:)

ممنون:))

غیرممکنه که @_@ ولی موفق باشی...:) خوباشو بیا به ما هم معرفی کن...مخصوصا فانتزی.
جز مه آلود تا حالا ایرانی نخوندم(یه کتابیم بود که اسمشو یادم نمیاد ولی ایرانی بود...اونم به زور خوندم...) کتاب خانم سالمی هم که جدید اومده بیرون میخواستم بخرم که خیلی گرون بود...چشمام اتساینی شد(@) و بیخیال شدم.
ممنون که خوندی.:)
صبا ...

چقدر معرفی کتابت خوووب بود!

از دقتی که داری و نوع نگاهت هربار بعد از خوندن نوشته هات جدا لذت میبرم! آفرین عالیه:) 

(سرخ شدن)(چشم ستاره ای) 
من...
حجم زیادی از جمله های توی دفترچه جمله‌های من از آرشیو شماست... اینکه لذت بردید باعث افتخارمه...خیلی!
ممنون که می خونید. :*)

(امیدوار رو به افق قدم برداشتن)
سُولْوِیْگ 🌻

خیلی خوب گفته بودی، واقعا جالب به نظر می رسه.

ایشالا بخونمش... :دی

:)

(به خودش قول داده بود که دیگر به کسی جواب :) ندهد، ولی چه کار کند؟ ترک عادت موجب مرض است)
سرکار علیه

اره منم نسبت به نویسنده ها همچین حسی دارم و میگم چطور میشه ادم همچین چیزی به ذهنش برسه و بنویسه!

یادمه یه جایی گفته بودید که بیشتر از خود داستان توی نویسنده غرق می شید...
منم همین حسو دارم! مثلا وقتی میشنوم دوستام نمیرن بیوگرافی نویسنده و و ته توی وبلاگ شخصیشو در بیارن تعجب می کنم!
فاطمه ‌‌‌‌

من با داستان کوتاه خوندن یه کم غریبه‌م. همیشه فکر می‌کنم باید تهش یه چیزی برام داشته باشن. و خیلی وقتا نمی‌تونم اون چیزو پیدا کنم! معرفیت باعث شد دلم بخواد منم این کتابو بخونم و فقط چند دقیقه با اون شخصیتا باشم، همین :)

 

+ لینک پستت رو برای نشر صاد (یا ایمیل یا پیام تو سایت‌شون) بفرست اگه می‌خوای تو مسابقه شرکت داده بشی :) البته احتمالا می‌دونستی خودت. من یادم رفته بود اولش :))

چه خوب! فکر کردم این حس چند دقیقه با شخصیت بودن رو خوب منتقل نکردم...که خب...کردم انگار! خدا رو شکر!
البته، این کتابم یه سری داستان رو مخ داشت که هی می گفتم کی تموم میشه کی تموم میشه...

(به جست و جویش برای یک مجموعه داستان جذاب ادامه می دهد)

+اوه ممنون! توی وبلاگ لاجوردی دیدم...کلا یادم رفته بود باید بنویسم این پستو منم:|
نشر صاد

سلام

روزتون بخیر و سلامتی :)

 

پست معرفی شما به‌دستمون رسید و در بخش مسابقه‌‌های کتاب‌خوانی هر وبلاگ یک کتاب رایگان قرار گرفت. ممنون که در اولین قدم همکاری نشر صاد با وبلاگ‌نویس‌ها همراه ما بودید.

ممنون از توجه شما :)
Nobody -

چه خوب گفته بودی ازش :)) منم کتاب ایرانی کم خوندم، داستان کوتاه ایرانی که اصلا نخوندم! می ذارمش توی لیست که بخونمش به زودی :]

{ارجاع به پاسخ سولویگ}
:)
صبا ...

ممنونم عزیزم

لطف داری:*:*

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan