پاورقی 1

  • ۲۰:۱۹

یک:

شب پیش مختارنامه نگاه میکردم. قسمت مورد علاقه ام بود. آنجایی که همسر زهیر داستان یوستن او به کاروان امام حسین را تعریف می کرد  آنجا مانده بودم از قدرت زن، که توانست علاقه مردی را از دنیا به آخرت برگرداند. 

فردایش، هنگام عبور دسته ها از پیش چشمم، حسرت می خوردم که تکان دادن علم و کوبیدن طبل چه احساسی دارد. خیال پردازی میکردم که روزی با تعدادی از دوستانم، هیئتی تشکیل میدهیم که همه در آن دختر باشند. علمداران، طبل کوبان، زنجیر و سینه زنان. عصبانی بودم که آن همه قدرت دختران کجا رفته و چرا ....

در این فکرها بودم که صحنه ای مثل صاعقه خشکم کرد و لبخند به لبم اورد: دو دختر کوچک که علم یا حسین سیاه و قرمزی را با هزار سختی تکان می دادند.

دو:

شهر ما آنقدری بزرگ است که بشود اسمش را شهر گذاشت و آنقدر کوچک است که اگر پانزده سال در آن زندگی کنی، برایت مثل اونلی میشود چون همه همدیگر را میشناسند. 

تاسوعای امسال هر چقدر سوت و کور بود، عاشورا کولاک کرد. با شمارش من، حداقل پنج دسته ی متفاوت از جلویمان رد شدند. فقط مشکل این بود که از هر دسته مداحی متفاوتی پخش میشد و صداها در هم آمیخته بودند.

با خود فکر کردم که اگر امام حسین برمیگشت، وضع ما خنده دار نبود؟ هرگروه به ساز خود می رقصیدند و یک استراتژی جنگ میریختند، طوری که شمر سرش از رنگ های مختلف علم ها گیج می رفت و عمر سعد میماند به کدام گروه حمله کند و جواب فریادهای کدامشان را بدهد.

تازه این وضعیت شهر اونلی مانند ما بود

سه:

در صف نذری ایستاده بودیم. خواهر کوچکترم در صف مردانه، که کوتاه تر بود، ایستاد. وقتی نذریش را گرفت، پیش ما هم ایستاد تا بگیرد. وقتی نوبت ما شد، من خیلی بی سر و صدا از صف بیرون رفتم. مادرم نذریش را گرفت و با عصبانیت به من گفت:مثلا خواستی باشعور بازی در بیاوری؟ نترس، به پلنگ تیزدندان رحم کردی. بقیه همه چهار تا چهارتا میگیرند.

همان لحظه، مادربزرگم زنگ زد که نذری گیرش نیامده. چشم غره ها از همه طرف گلوله باران کردند.

احساس کردم خدا به من نشانه ای داده که کارم اشتباه بوده. که نباید باشعور بازی در میاوردم.

نمی دانم. شاید نمی خواستم ناشعور بازی در بیاورم.

 

میدانم که باید از این اتفاق کوچک نتیجه بزرگی بگیرم.

ولی چه نتیجه ای؟

چهار:

اگرچه داستان تاسوعا و عاشورا غمگین ترین داستان...نه... واقعه ی تاریخ است، ولی حتی غمگینانه ترین داستان ها با حداقل ده، و حداکثر پنجاه بار شنیده شدن، تاثیر خود را از دست میدهند. چطور، خیلیها هنوز بعد از این همه شنیدن داستان گریه می کنند؟

چطور...شما گریه می کنید؟

پنج:

با حسین و یا حسین یک نقطه تنها فاصلست. 

ولی یا حسین گفتن کجا و... با حسین بودن کجا. 

 

ناشناس

این پاورقی بود الان؟ :| میدونی پاورقی یعنی چی؟ 

نه من نمیدونم پاورقی چیه
ولی شما کتاب جودی ابوتو خوندی؟ خیلی قشنگه
پاورقی اسم یه رشته پسته که موضوع خاصی ندارن و فقط به -نظرم جالب اومدن
ناشناس
هاع با ناشناس موافقم
وایولت

ملت اعصاب ندارن انگار. 

آقا یا خانم ناشناس ایشون خودش نویسنده اس و معنی پاورقی رو خیلی خوب میدونه. فقط اسم این پستش رو گذاشته پاورقی.

حرص نخور جانم. همینکه یه نفر اومده پیام داده خودش خیلیه. آنقدر ذوق کردم پنج نفر نظر دادن :)) 
لنی ..

خیلی خوب، با نظم و محکم مینویسید. لذت بردم از خوندن پست هاتون :)

 

یه کم ذوق مرگ شدم با این حرفتون :)) اخه شمت خودتون یکی از خوش نثر ترین وبلاگا رو دارید
اریگاتو گوزایماس :))
چارلی ‌‌‌

به نظر من «پاورقی» خیلی هم عنوان مناسبیه.‌ امیدوارم پاورقی‌ها رو‌‌ ادامه بدین :)

و چارلی هم موافقه، محکم و بدون تردید بیان می‌کنید حرف‌هاتون رو. انگار که کاملا می‌دونید که چی می‌خواین بگین :) نه فقط اینجا، که توی کامنت‌هاتون هم مشخصه این :)

+ گانبارو! 

( اگر‌ درست گفته باشم‌ D: )

واقعا متشکرم ازتون. فقط  اگر ذهنم یاری کنه دو تا ایده بفرسته بیاد خیلی خوب میشه. 
ممنون که خوندید :) 
+امممم. ببخشیدا ولی گانبارو یعنی چی؟؟؟ من خودم زیاد بلد نیستم... 
ناشناس

عزیزم . 

پاورقی یعنی موضوع های مختلف . درسته .

اما پاورقی ها اصولا کوتاه , کم حجم هستند. اینی شما به عنوان پست پاورقی نوشتی خودش یه کتایه ! 

ممنونم از تذکرتون
یادم میمونه :) 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan