- چهارشنبه ۱۴ اسفند ۹۸
- ۲۳:۴۸
فقط برای نور طلایی رنگی که از باریکه بین ساختمان ها می گذرد زندگی می کنم. برای سایه درختی که مثل هزار دست هیولا روی زمین می افتد. برای نور ستاره ها، که هر شب درخشان تر می شوند. برای آسمان شب، که هرروز ابی تر می شود. برای ماه، که جایی، در سرزمینی بسیار دورتر از اینجا، روی سطح دریاچه ای تصویرش را تماشا می کند.
دیگر نمی توانم برای خانه زندگی کنم. برای مادر و پدرم، برای دختر بچه ای که هنوز چیزی نمی داند، برای مدرسه، برای سرویس و چهار نفر دیگری که در آن هستند. برای سیصد نفری که در مدرسه می شناسم. برای راهی که از مدرسه تا خانه می روم، برای پارک سبز سبز...
می خواهم برای دریا زندگی کنم. برای افق، برای چیزهایی که ندیده ام. برای جاهایی که نرفته ام. برای مزه هایی که نچشیدم، برای آدمهایی که نشناخته ام.
می خواهم از این زندان بیرون بپرم. فرار...موضوع قرنطینه و کرونا نیست. موضوع فرار است. موضوع دنیای بیرون است.
موضوع...پنجره است.
- دست به قلم
- ۵۱۸