- پنجشنبه ۱۴ فروردين ۹۹
- ۰۲:۰۶
نمیشه گفت بدترین سیزده به دری بود که داشتم. شاید از یه نظر هم خوب بود. اکثر اوقات با هیجان سیزده به درها رو شروع می کردم و با حوصله سر رفته تموم. فقط فکر اینکه یه جایی تو حومه شهر شکوفه های گیلاس(آره این اطراف داره) دارن توی باد تکون میخورن و کسی نیست که نگاهشون کنه، باعث میشه غمگین بشم.
البته نه اینکه شکوفه های گیلاس خیلیم دوست دارن آدما بیان محل زندگیشونو به نابودی بکشن!
*--*
خب...
میخواستم درباره چی حرف بزنم؟ درباره کتاب و فیلمای نوجوون گونه و عاشقانه؟ فکر کنم. هرچی دارم فکر میکنم البته اون نطقی که نصفه شب تو تاریکی برای باران در باب این ژانر کردم یادم نمیاد. یه خلاصه فقط میتونم براتون بگم.
هشدار:بندهای زیر فقط نظرات من هستن و نظرات من قابل احترامن، اگرچه فاقد ارزش.
ژانر دبیرستانی...نمی دونم...بهتره بهش گفت ژانر نوجوونی. فیلم ها و کتاب های غربی که خوندم(برای همشون صدق نمیکنه) خیلی...سیاه بودن.
دیشب یه خواب دیدم، که با یه دوستی یه جور بورسیه خاص گرفته بودیم به یه دبیرستان آمریکایی. جدا از اینکه معلم ریاضی یه مقدار وحشی بود، جو مدرسه ترسناک بود. قیافه و لباس های ترسناک، گروه های دوستی که دور هم جمع می شدن زیاد، و اینکه من و دوستم مدام توسط یه سری قلدر دنبال می شدیم و قشنگ شبیه تونلی بود که آلیس توش افتاد. هرج و مرج و آشوب. (اگه به پارتی هایی که اون وسط مطسا توخاب من برگزار می شد اشاره نکنیم، البته)
یعنی ذهن خود من ناخودآگاه دبیرستان غربی رو با توجه به اطلاعاتی که ازش دارم اینطوری می بینه. ممکنه این به خاطر فرهنگ و یا حقیقت موجود در غرب باشه. وجود فلدر ها، بی بند و باری ها و... که نویسنده های میخوان مثلا نقدش کنن. ناامیدی نوجوون، دست زدن به خودکشی و ... همه چیز سیاه
از اون طرف، نسخه ژاپنی عاشقانه ها و نوجوون گونه ها، دقیقا نسخه امیدوار کننده رو نشون میدن. توی اوها هم نقد هست. قلدرها، مشکلات نوجوون ها، احساسات و عشق به میزان خییییلی زیاد. ولی توصیفشون به امید و تغییر ختم میشه. توصیف هیجان انگیز و احساسی از دوران نوجوانی.
مثلا یه دیالوگ تو مزایا منزوی بودن:
نظرت درباره دبیرستان چیه؟ - مزخرفه!
یا یه دیالوگ تو کتاب شگفتی:وای حتی اگه چند صد دلار هم دستی بگیرم حاضر نیستم به اون دوران برگردم.
انگار نوجوون بودن یه دوره وحشتناک و ترسناکه که فقط باید ازش....رد و از شرش خلاص شد. درحالیکه تو نسخه ژاپنیش، دوران نوجوانی پر از جادو، عشق و یادگرفتنه.
حتی اگه اینو در نظر نگیریم که عاشقانه ها و دبیرستانی های ژاپنی از نظر داستانی هم هیجان انگیزتر و متنوع ترن و منطقی ترن. ما دبیرستانی کمدی داریم(عشق جنگ است، خداحافظ استاد ناامیدی)، کاراگاهی داریم(هیوکا)، موزیکال داریم(دروغ تو در آوریل) و خیلیشاون نقد های اساسی هم میکنن به ماجراهای قلدری، معلم های آزاردهنده، دوستی ها و فشار جامعه و...
بعد هم میرسیم به بخش عاشقانه، نه دبیرستانی. صرفا عاشقانه. نمی دونم، شاید به خاطر انیمه های عاشقانه ای که دیدم، توقعم خیلی رفته بالا از عاشقانه. اینکه عاشقانه ها باید احساسات عمیق رو نشون بدن، اینکه باید منطقی باشن، باید آروم آروم جلو برن، وشخصیت ها باید مثل انسان ها،دلایلی برای عاشق شدن داسته باشن. اینکه یه شخصیت توی داستان، تنها نقشش عاشق شخصیت دیگه بودن نباشه. اینکه وقتی شخص الف، عاشق شخص ب شده، حتما داره یه جنبه هایی از شخصیتشو نشون بده که در اون دیده یا میخواسته...
در حالیکه در خیلی از عاشقانه های اونطرفی، یا از ترفند عشق در یک نگاه استفاده شده، یعنی نویسنده به خودش زحمت نداده که واسه اینا عشق جور کنه، یا روند عاشق شدن غیرمنطقی بوده.
الان که دوباره این متن رو میخونم، احساس میکنم یه اشتباهی کردم. آره...ما نوجوون گونه ها و عاشقانه های سیاه ژاپنی داریم.(خیلی زیادم داریم. و تا حد خیلی وحشتناکی هم داریم). خوب های غربی و آمریکایی هم داریم. شاید نباید از لفظ غربی و ژاپنی اشتفاده می کردم و همون میگفتم خوب و سیاه.
ولی انگار....تعداد نوجوون گونه های سیاه غربی خیلی بیشتره. حداقل من بهشون زیاد برخوردم.
این همه چرند گفتم که چی بگم؟ واقعا هر چی فکر می کنم یادم نمیاد. :| فکر کنم میخواستم بگم زیاد تحت تاثیر دبیرستانی های سیاه قرار نگیریم، اینکه دنیای نوجوونی خیلی خیلی انیمه ایه(در باب این لغت انیمه ای خیلی حرف دارم بزنم) و اینکه...به پدر و مادر خود احترام بگذاریم و شب هم مسواک بزنیم و در خانه بمانیم و کرونا را شکست بدهیم و با شکوفه های گیلاس که در باد تکان میخورند هم وسوسه نشویم. :)