گریزی به سوی کتاب(8)

  • ۲۳:۰۴

شائو:پایین آمدن خورشید

کتاب شائو، نوشته اوسامو دازای، دارای نه بخش بود، که هرکدوم حرفهای زیادی برای گفتن داشت.

داستان اصلی، با اینحال، تیر خلاص حرف و مفهوم رو بخش هشتم:قربانیان زد. در این بخش، دازای بالاخره خودش رو در نقش اوهارا، نویسنده فاسد معرفی کرد، و از زبان کازوکو بهمون حرفی که از اول میخواست بزنه رو زد.

قصد ندارم حرف های ریاکارانه مثل:«از الکل دست بکشید و به پیشه باشکوهتون برگردید.» بزنم. چون میدانم شما سپاس و قدردانی آیندگان را با فسق و فجور بیشتر از برگشتن به پیشه باشکوهتان به دست می آورید. ما قربانیان دوره اخلاقیات هستیم.

اون از انقلابی حرف میزنه که اکنون نتیجه اش رو می بینیم. زمان اون، زمان پس از جنگ و زمان پایین آمدن خورشید بوده. و ما به عنوان خواننده و آیندگان، سند واضحی از طلوع دوباره خورشید هستیم. با این بند، دازای عملا مای خواننده رو مسخره می کنه. چون همینکه ما این جمله رو داریم میخونیم به این معنیه که حرف هاش درست از آب درومده. به این معنیه که فسق و فجوری که تو زندگیش داشته، بیشتر از پیشه باشکوهش اون رو صاحب قدردانی کرده.(از کلمه ما بیشتر منظورم خواننده ژاپنیه. چون به خاطر قربانی شدن دازای ها و اوهارا ها در دوران فسق و فجور، الان میتونن در دوران اخلاقیات زندگی کنن)

 

دوست ندارم از اون جمله های قلمبه سلمبه بگم مثل:«دازای در این کتاب با قلم تلخ و گزنده خود، از انسانیت و تیرگی زنده بودن انتقاد کرد.» یا چیزایی مثل این. پس فقط جمله هایی که موقع خوندن هایلایت کردم و یادداشت هام رو می نویسم...

 

پارسال هیچ

پیارسال هیچ

و سال قبلش هم هیچ اتفاقی نیافتاد.     (سروده ای از جنگ که در روزنامه ژاپن چاپ شد)

 

می گن اونایی که گل های تابستانی را دوست دارند در تابستان هم می میرند.

من گل رز رو از همه بیشتر دوست دارم که در چهار فصل سال رشد میکنه. پس یعنی باید سه بار دیگه هم بمیرم؟

معروف ترین جمله اوسامو دازای:

آیا کسی هست که تباه نشده باشد؟

 

وقتی وانمود می کردم باهوشم، می گفتند به به چه هوشی. وقتی وانمود میکردم در نوشتن ناتوانم، می گفتند:خب نمیتواند بنویسد. وقتی ادای دروغگو ها را در آوردم مرا دروغگو خواندند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا در میاورد و ساختگیست.

تنها از یک چیز میتوان مطمئن بود: آدمی برای بقا باید ادا دربیاورد

 

هیچ دلیلی پشت عشق نیست. من هم در ارائه این دلایل به ظاهر منطقی زیاده روی کرده ام.

یادداشت من: شاید برای همین است که خود من عشق های با دلیل را، که میان شخصیت های داستان است و پله پله بالا می رود بیشتر دوست دارم. چرا که آن عشق ها عشق واقعی هستند بلکه دوست داشتن هستند و دوست داشتن از عشق برتر است.

 

فرزانه ترین سران همیشه عشق و انقلاب را دو کار احمقانه خوانده اند. اما از وقتی شکست خوردیم دیگر به سخنانشان اعتقاد نداریم و به این رسیده ایم که حقیقت زندگی دقیقا مخالف چیزی است که آنها به ما آموخته اند...این چیزی است که میخواهم به آن باور داشته باشم:انسان برای انقلاب و عشق زاده شده است.

یادداشت من:اولین آماده سازی ها برای انقلاب شخصیت اصلی.

 

آن دست از ریخت افتاده و پف کرده برای مادر من نبود. مال زن دیگری بود. دستان مادر من کوچک تر و نرم است. دستهایی که خوب می شناسم.

یادداشت من:مثل دستهای مادربزرگی که در شهری که داخل کمد نیست زندگی می کرد. دستانی طلایی پر چین و چروک.

 

-چقدر پیر شده.     +نه تو عکس بد افتاده. تو عکسی که دیروز ازش چاپ کردن جوون و شاداب بود. احتمالا این روزا بیشتر از همیشه خوشحاله.

+ چرا؟        - چون امپراطور هم رها شده.

 

کسانیکه رو به مرگند زیبا هستند. ولی زندگان از مرگ گریزان، یک جورهایی پلید و آلوده به خونند.

 

من به جای خدا جای حق نشسته ام و اندکی عذاب وجدان ندارم.

 

شاید نباید ظاهری که این جماعت برای گذران زندگی به خود می‌گیرند، هر قدر هم که زشت باشد، خوار شمرده شود و مورد بیزاری باشد. زنده‌بودن. زنده‌بودن. تعهدِ کلان و تاب‌ناپذیری‌ست که آدم زیر آن تنها با دلهره نفس می‌کشد

یادداشت من:شاید برای من و شاید برای شما قابل درک نباشد. نیاز غرق و خفه کردن خود در عیاشی و نابودی، برای کسی که در ابتدای نوجوانی قرار دارد سخت است. چون در این زمان، همه چیز ممکن به نظر می رسد و تعهد زنده بودن هنوز برایم بار سنگینی نشده.

+یک قسمت، نائوجی نقاش عیاشی را نکوهش می کرد، که دلیلش برای عیاشی، خوشگذرانی بود.«هیچ رنجی پشت عیاشیش نبود.» انگار معتقد بود عیاشی وسیله ای برای فراموش کردن درد، یا تنبیه کردن خود به خاطر درد داشتن است. نه وسیله لذت و شادی.

++ژاپنی ها به اندازه کافی عجیب و غریب هستن. به گفته یه مترجم، به شکل خاصی تنهان. ولی یه نویسنده آلن پو طور ژاپنی دیگه زیادی عجیبه. خلاصه اینکه، اگه از چیزای عجیب خوشتون میاد داستان زندگی اوسامو دازای چیز خوبیه.

ویرایش:این پست در سه مرداد 99 نوشته شده، ولی نمیدونم چرا هیچوقت منتشرش نکردم. به نظرم برای الان مناسب تره...و فکر کنم لازمه یه بار دیگه هم بخونمش. خدیا! یه طاقچه بی نهایت و کلی وقت اضافه دیگه بندازه تو دامنم! لطفا!

نظراتم تاریخ گذشته و گنگن، ولی فعلا ایده ای ندارم که چطوری از این گنگی درش بیارم. شاید بعدا ویرایشش کردم.

ویرایش دوباره، 19 آذر 99: با نوشتن این پست، به این نتیجه رسیدم که باید برم شائو رو بخرم و دوباره بخونمش...

Violet J Aron

اوسامو... دازای؟؟؟؟

مگه اوسامو دازای نقش اصلی سگ های ولگرد بانگو نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0___________________0

وای این یه نکته خیلی جالبه....نمی دونستم دیدیش که بخوام بهت بگم. نویسنده سگهای ولگرد بانگو اسم و قدرت شخصیت ها رو گذاشته اسم نویسنده ها و کتابهاشون. مثلا اسم قدرت دازای «nolonger human»ـه که اسم یکی از کتاباشم هست...و دازای واقعی هم خیلی دوست داشته خودکشی کنه....


-میگم، کامنتتو تو وبلاگ برقرار دیدم، همونی که کتاب معرفی می کنه. منظورش از معرفی فکر کنم این باشه که معرفیو تو وبلاگت پست کنی، بعد لینکشو بفرستی....
Violet J Aron

همش رو دانلود کردم ولی فقط قسمت اولشو دیدم. خیلی قشنگه. خیلییییییییی. یه پسر عشق خودکشی:))) 

واقعا؟؟ چه کار جذابی! این طوری یه یادی هم از نویسنده ها میکنه. الان به شخصه علاقه مند شدم این کتاب رو بخونم. ولی فعلا آّشار یخ در اولویتهههههههههه.

 

 

-راستش پرسیدم ازش. گفت هر جور دوست داری می تونی واسمون بفرستی. نگفت توی وبلاگت پست کن. فکر کنم نوبادی هم کتاب معرفی کرده باشه. شاید بهتر باشه از نوبادی هم بپرسم.

ولی یه چیزی... توی قسمت کتابخوانیش وبلاگ نویس ها میان و حدود70 صفحه از کتاب مورد علاقشون رو به اشتراک می ذارن. یعنی اون همه رو تایپ میکنن؟ تنها راه تایپ نکردن اینه که پی دی اف کتاب رو داشته باشن و به صورت ورد درش بیارن

اره اره! اصلا فکر نمی کردم انقدر دوستش بدارم...چون طرفداراش خیلی افراطین، ولی ت دو فصل اول قشنگ بود!


-اوه...خب نمی دونم...
نهههه نه اینکه کلشو بیا بنویسن. میرن تو قسمت منو، بالای وبلاگ که عکس تقویم رو داره، اونجا مینویسن که امروز ما انقدر خوندیم...
❣️𝐴𝐼𝐿𝐼𝑁 ❣️

ففففففففففققققققققققطططططططططط به خاطر دازای بودنش میخونممممممممممممم:"

دازایم:"

عر:"

+دقت کردی ی چیزیو؟ شخصیت دازای توی سگ های ولگرد خیلی شبیه به مدل نوشتنشه، از اون مدلا که کلی باید فکر کنی و اینا تا بفهمی چی داره میگه، مطمئنم نویسندش کلی در مورد همه نویسنده هایی که توی بانگو حضور داشتن اطلاعات داشته و ازشون کتاب خونده:"

D:

فکر کنم اصلا دلیل نوشتن مانگا برای نویسنده همین دازای بوده. چون اعتقاداتشو خیلی توصیف می کنه در طول داستا.... من تا کتابشو نخونده بودم نمی تونستم شخصیت انیمه ایشو درک کنم...
عشق کتاب

جمله هاش چه خوبه*_*

آره *_*
The UтaNa

من جدیدا همه جا برمی خورم به دازای اوسامو :)

از نویسنده هایی که تو طرف تاریک اند و حرف هاشون رو به قولی sugar coat نمی کنند خوشم میاد.

نمی دونستم کتابش ترجمه شده ...باید بخونمش:)

 

پ.ن.اینم یکی از دستاوردهای جذاب ژاپنی هاست که با انیمه کردن هر چیزی کاری می کنند که آدم هایی ازون سر دنیا بهشون جذب بشند :)) یه درصد فکر کن حافظ و سعدی و سایر دوستان و همه شخصیت های شاهنامه دست ژاپنی ها بود :)) چه چیزا که نمیشد !XD

یونیورس دویینگ :دی
کلا نویسنده های "ادبیات" ژاپن همینطورین. موراکامیم با شدت کمتر...ولی یه غصه خاصی توش موج می زنه... یه مترجمی یه بار گفته بود که ژاپنی ها یه تنهایی خاصی دارن...

تازه یه کتاب دیگه هم داره... no longer human به فارسی نه‌آدمی. اونم خیلی دوست دارم بخونم!!

پ.ن: قلبم وای میسته وقتی بهش فکر می کنم @_@ 
چند روز پیش هم داشتم ارسلان سنکای رو میدیدم...(همونی که شخصیت اصلیش اد آروم مو نقره ایه!) و دلم خواست برم حق مالکیت شاهنامه رو تقدیم کنم به ژاپنیا...
The UтaNa

دقیقا :))

راست میگه...همین حس تنهایی و تاریکیشونه که باعث میشه که منم جذبشون بشم (یاد اوز افتادم که به گیل گفت ما با تاریکی هامون بهم متصل شدیم.)

 

مرسی! باید هر دوش رو بگیرم :)

 

پ.ن.وای ارسلان *^* چقدر کاوایی آخه! طراحی های آراکاوا سنسه واقعا عالی بود :)) تلفظ ژاپنی اسم های ایرانی هم خیلی بانمک بودXD اینقدر خوشم میومد می گفتند گنج رکن آباد!

میگم دقت کردی که آراکاوا یه علاقه ای داره به تاریخ ایران و آریایی ها ؟ تو فول متال هم زرکسز عملا همون تخت جمشید بود و آمستریس هم آلمان و در نتیجه ادوارد و آلفونس آریایی محسوب میشدن به عبارتی. 

کاش اون روز رو ببینیم که همه دارند برای رستم و اسفندیار و سهراب فن گرلی می کنند :))

وای من این جمله رو یادم نمیاد @_@
باید برم دوباره بخونمــش!

پ.ن:آره واقعااا! 
داستانش خیلی شونن طوره، زیاد هیجان و توییست نداره ...ولی همچنان دارم به خاطر وجود بازیگر اد(این تئوری توطئه هه خیلی رو مغزم تاثیر گذاشته!) نگاش می کنم!

خیلی وسوسه برانگیزه! ولی...من موندم چه شیپ هایی ممکنه از توش در بیارن(لرزیدن)
•miss writer•

حدس میزدم یه ربطایی به بونگو استری داگز داشته باشه :)

چه جالب!

:)
Violet J Aron

یعنی اخرین چیزی که بهش فکر میکردم مامان ناروتو بود0____0

توی شیپودنه دیگه؟ اخه گرافیکش بالاست.

 

 

اره واقعیه. من دانلودش کردم:)))

ولی همین امروز امده توی این سایته. احتمالا تازه هم منتشر شده. فعلا ترجمه اش نمیاد:(((

 

بیشامون.... آهان... همون خانم موطلاییه که رقیب یاتو بود رو میگی؟ :D



اره دقیقا! اگه جلد چهار داره پس چرا اسمش سه گانه ی صعود بود؟؟؟ ولی فکر نکنم ساید استوری باشه. 300 و خورده ای صفحس. انگار ادامه ی داستانه. جارون متأهل... واییییییی.

من حدس میزدم اون باشه...ولی مطمئن نبودم...
خیلی نازه مامانش! اصلا یه چیز.... بهش میگن فلفل قرمز تند کونوها!

هوه هوه (این مثلا صدای شادی بود)
امشب میخونمش. (اصلا هم فردا پرسش ندارم)

:"|
چند صفحست؟ اندازه جلدای قبلیشه؟ شاید مثلا داستان یه شخصیت دیگه باشه...مثلا آوای سکوت
Violet J Aron

آره!! خیلی گوگولیه! ولی اصلا شبیه ناروتو نیست!

 

راستی، زن ناروتو چقدر چشمای عجیبی داره... نقشش توی داستان زیاد میشه؟ بالاخره باید چندتا کار کرده باشه که ناروتو ازش خوشش بیاد؟ مگه نه؟

توی قسمتای اول وقتی توی مدرسه ناروتو رو اذیت میکردن درخفا خیلی  واسش دعا میکرد. ولی نمیرفت کمکش:/

فازش چی بود؟

 

نه بابا...

نگاش کردم.

بازم جارون داشت از زبون خودش حرف میزد.

توبیان و رودین هم بودن:)))

واقعا امشب میخونیش؟؟؟ خوش بحالت:(((



توبیان:/

توی بیان. 

در بیان:دی

منظورم توبیاس بود

چرا! ته چهره ناروتو رو داره، ولی موها و چشماشو ناروتو از باباش به ارث برده :)

اصلا من قبل از اینکه با ناروتو آشنا باشم با هیناتا آشنا بودم. فکر می کردم نابیناست...ولی اون یه جور قدرت چشمی به اسم بیاکوگانه...
باورت نمیشه...که اون چند تا کارم نکرده :| چند بار یه حرکتای خفنی زده...نحوه مبارزه اش هم باحاله...ولی خودش خیلی...آرومه! (البته پس زمینه داستانی قشنگی داره...)
نباید به هم می رسیدن :(
خجالت می کشید :دی


:دی
نگران نباش...اون شب نخوندمش. صبح جزوه داشتم می نوشتم...(کل صبحو) خوابم برد سریع!
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan