- سه شنبه ۱۸ شهریور ۹۹
- ۱۴:۱۶
اسم کتاب ایتاچی شیندن(ماجرای حقیقی ایتاچی)، نور و تاریکی، واقعا برازندش بود. این کتاب توسط تاکاشی یانو، زیر نظر کیشیموتو نوشته شده و ماجرای ایتاچی از کودکی تا پیوستن به آکاتسوکی رو نشون میده. اگرچه داستان توی یه آرک فیلر در انیمه نشون داده شد، یه جزئیاتی رو جا انداختن. به جز اون، نکات خیلی خیلی ظریفی درباره انسان بودن، وظیفه، جنگ و صلح و ایتاچی واقعی تو کتاب توضیح داده شده.(با اینکه تایم لاین کلا نابوده. در ادامه میگم چرا)
این کتاب رو از لینک های اول و دوم میتونید دانلود کنید. در ادامه پست هر کی آرک ایتاچی تو شیپودن رو نگاه نکرده، با احتیاط بخونه.
و اگه هم کسی ندیده ناروتو رو، با خوندن پست گیج نمیشه. پس در هر صورت ادامه بدید.
کتاب به دو بخش روشنایی روز و تاریکی شب تقسیم شده بود، ولی زندگی ایتاچی اوچیها به نظر من سالاد مخلوطی از روشنایی و تاریکیه، و خط باریکی بین این دو مفهوم تو زندگیش نیست. از کجا میتونیم بفهمیم؟ از قسمتی از کتاب روشنایی، که دانزو ازش میپرسه اگه بین ده تا از افرادت، یکی بیماری مسری داشته باشه، میکشیش تا بقیه زنده بمونن، یا نه؟ و جواب داد می کشتش. بدون فکر کردن به اینکه ممکنه راه درمانی هم وجود داشته باشه.
داستان ایتاچی، داستان کسیه حاضره هر کاری بکنه که از «جنگ» جلوگیری کنه. ولی نه از اکتچوال جنگ، از جنگی که جنگ میدونه. اول که شیپودن رو تموم کردم، نگاه ساسوکه آخر داستان برام قابل درک نبود که می گفت می خواد قوی ترین آدم دنیا بشه و همه سیاهی ها رو خودش داشته باشه. اما حالا می فهمم.
چون ایتاچی از سیاهی عظیم نمی ترسید. از تاریکی های کوچک درون قلب های مردم می ترسید. اگه تسوکیومی آزاد بشه، مردم دوباره به همون روش قبلیشون بر می گردن و اشتباهات قبلشون رو تکرار می کنن.
در مقابل نگاه ایتاچی، ما نگاه ناروتو رو داریم.
ایتاچی، جنگ رو از بالا نگاه کرده. زشتی های جنگ رو به صورت یه «کل» دیده. به صورت جسد های دردآلود که روی هم تلنبار شدن. ولی ناروتو یکی از اون جسد های دردآلود بوده. ناروتو «جزء» بوده برای همین هر زندگی براش ارزشمنده. اما این نوع نگاه تو دنیای شینوبی ها بعضی وقتا کار نمی کنه. شاید توی داستان به این تقابل جزء در برابر کل نرسیده باشیم، ولی واقعا مقابل هم هستن. بعضی وقتا باید جزء فدا بشه، تا کل زنده بمونه. برای همینه که ساسوکه(با خاطرات و ایده آل های ایتاچی) و ناروتو در کنار هم میتونستن رهبرهای قدرتمندی بشن. اما...
به دلیل اینکه شاید فلسفه خود کیشیموتو به مال ناروتو نزدیک تر بود، آخر داستان ساسوکه به عنوان شر، بدی و تجسم ایندرا تصویر شد، و مثل بقیه حریفای ناروتو تالک-نو-جتسو شد!
جدا از بحث فلسفه جدیدی که یاد گرفتم، کتاب ایتاچی شیندن، نشون داد پشت اون خونسردی و سکوتی که از ایتاچی میدیدیم، واقعا ایتاچی ای بوده که پشیمونی های بزرگی داشته. (اگه میتونستم...شاید میشد....)
آهان و اینکه...تو این کتاب فهمیدیم که واقعا تایم لاین کیشیموتو نابود بوده برای ایتاچی. البته نه به بدی مال کاکاشی.(هیچ تایم لاینی به بدی مال کاکاشی نیست. هیچی!)
وقتی ساسوکه بدنیا میاد، ایتاچی چهار، نزدیک پنج سالشه. که میشه پنج سال اختلاف. از اون طرف وقتی ایتاچی خاندان رو میکشه، 13 سالشه و ساسوکه 7 ساله است. که میشه نزدیک 6، 7 سال اختلاف سنی! همین باعث گیجی خیلی فن فیکشن نویس ها شده.
پ.ن:من همیشه گفتم، که داستان و دنیای ناروتو با هم نمی خونن. اصلا دنیا، دنیاییه که مردم از بچگی به سلاح انسانی تبدیل میشن. اونوقت داستان انقدر گل و بلبل باشه؟ چرا واقعا؟
پ.ن2:آخه کیشیموتو...تو ایتاچی رو در شونصد حالت به خفن ترین حالت ممکن کشیدی. بعد وقتی نوبت جلد میرسه...میشه این؟ از طراحای کاور انیمه یاد بگیر!
پ.ن3:چند وقته موقع نوشتن یه کلمه ای یادم میره، و مجبورم مترجمو باز کنم و انگلیسیشو بزنم تا فارسیش یادم بیاد. :/ مجبورم به جای واژه یاب، آبادیس بذارم دم دستم.
پ.ن4:بعد ایتاچی شیندن نشسته بودم پای ناول شیکامارو، که اونم از روش فصل رو ساخته بودن. ولی یه قسمت هایی از نگاه و افکار شیکامارو خیلی جالب بود. حالا به نظرتون...میتونید یه پست ترجمه از بخش های غیر گیج کننده ناول شیکامارو ور تحمل کنید؟
پ.ن5: روز بلاگستان فارسی مبارک :)
پ.ن6:فکر کنم ستاره این پست روشن نشد(شد؟)...نمی دونم چرا . برای همین پ.ن5 تاریخ مصرفش تموم شدش:/