درد فراق فرزند+نیچوان(مثنی)

  • ۰۰:۰۹

این هفته اصلا پست گذاشتم؟ اصلا احساس میکنم این هفته فقط خوابیدم و مدرسه رفتم. این وسط مسطاشم داشتم کتاب می خوندم(هردو در نهایت می میرند) و روزی شونصد ساعت به زور معلم زبان ترسناکمون(کاف سنسی) با هم تیمی زبانم حرف می زدم.

هم تیمی یاد شده، یک فن حسابی است از برای بی تی اس. از قضا، به کتاب و انیمه شوجو(عاشقانه) نیز علاقمند است. از این نردهایی که میخواهند همه را به مسلک خود در بیاورند. بنابراین در میان تمریناتمان، من مجبورم ابتدا با زبان خوش و به آرامی موضوع را از میزان کیوتی جیمین به مونولوگ تغییر بدهم. اگر افاقه نکرد، از چماف(کتاب زبان) اسفاده می کنم. فقط مشکک این است که کتاب زبان هشتم خیلی کوچول موچول است بچم.

 

کتابخونه جانمان کلی رونق گرفته. 35 تا کتاب جمع کردیم و تونستم بالاخره کلید کتابخونه رو تصاحب بکنم. در کمال تعجب، انقلاب های فرهنگی جدی هم داره مشاهده می شه از جانب دوستان. از جمله چندتا سمینار و نشست و تغییرات کلاسی از سوی نیچو(مبصر کلاس) و کمکهای شب عیدی به پیشنهاد نیچوی اصلی.

(نکته:ما دو عدد نیچو تو کلاس داریم. نیچوی اصلی، نیچو با جذبه و خفنی است که برتر از او یافت نمی شود در مدیریت و عقل و هوش و درایت. نیچو فرعی، که کارش فقط ماژیک آوردن از دفتر است، بغل دستی اینجانب است.(مراجعه کنید به این تا درک کنید عمق فاجعه مرا)

-*---*

یک کمی حرفهای جدی(و یه مقدمه انیمه ای) بزنیم.

خب من از هفته پیش جمعه به خودم قول داده بودم که یک هفته تمام به هیچ عنوان به کتابم فکر نکنم، درباره اش حرص نخورم، و به این فکر نکنم که یک ماه تا پایان موعود اتمام پیشنویس دومم مانده و من....

قرار است از فردا شروع کنم با انرژی نشستن پای پیشنویس دوم اورسینه. باید بنشینم. ته تلاش من برای قهرمان شدن نباید خوارزمی زبان باشه.

هلن مسخرم میکنه. میگه برای اورسینه مثل این مامانای خیلی مهربون و همیشه نگرانم که مدام گیر می دن به آینده و خوشبختی جوونشون.

اینو که میگه، یاد یه خاطره می افتم از مادربزرگم که همیشه مامانم تعریف میکنه. میگه وقتی رفته بود کربلا هر جا که می رفته میگفته ابولفضل بچم. ابولفضل بچم.(گویا مشکلی برای یکی از بچه ها، که هویت و مشکل هنوزم برای من ناشناختست پیش اومده بوده) انقدر اینو میگه و میگه، که مردم هم تا صداشو میشنیدن ناخودآگاه می گفتن ابولفضل، بچش. ابولفضل بچش. هیچکسم نمی دونسته اون بچه اصلا کیه، مشکلش چیه. فقط می گفتن ابولفضل بچش.

بی ربط بود، ولی به نظرم گفتنش قشنگ بود.

خب...خیلی آسمون ریسمون بافتم. کلی حرف دیگه هم دارم که باید بذارمش برای پست بعد. بالاخره یه نظمی گفتن، یه حوصله خواننده ای گفتن...

 

ترس:چرا بعضی پاراگرافهای بعضی وبلاگا به هم خوردن؟ رمزگشاییشون کردم باید از سر به ته بخونیشون. نکنه همتون یهو با هم یه زبان رمزی اختراع کردید؟ یا سندروم بلاگفا...؟

 

دردودل:شنبه امتحان ریاضی داریم.

پز:داشتیم. مدرسمون حوزه انتخاباتی شد :)

 

__PARNIAN __

افرین. افتخارینگ یو.

+خیلی وقته اینجوری شده. تازه کلی از قسمتای میزکار مثل مالکعیت معنوی و امار وبلاگ هم باز نمیکنه. سندروم بلاگفا فک کنم...

:)))

+ به قول جولیک سان، بیان(فا)؟
بعضیا میگن ازبعد اون ماجرای هواپیما اینجوری شده و داستان داره...
اگه اینطور باشه که.. :(
دیگه به بیان بیچاره و عزیز ما هم رحم نمی کنن. تنها خونه امیدمون :(
free bird

سلام :))

میخوای منم اینجا از تهیونگ بگم‌ سرت کاملا خورده شه ؟ D: 

جواب ترس : واسه من خیلی وقته اینطوریه ، صفحه رو ریلود می‌کنم ؛ درست میشه :))

منم اولش فکر می‌کردم از عمد چپه می‌نویسن که هرکی حوصله نداره اون قسمت رو نخونه و فقط خواننده های اصلیشون اونا رو بخونن :) 

وای ننههههه تو رو خدا این بلا رو سر من نیاررررررررر


چقدر ذهن ما جاسوس گونه است :/
سُولْوِیْگ .🌈

ابوالفضل بچه‌ش؟ =))))))

چه کلاس و بچه‌های خفنی. به بچه‌های ما بگی کتاب، اکثرشون نمی‌دونن با کدوم "ک" نوشته می‌شه. اونایی هم که می‌دونن، رمانای اینترنتی و دیگر خزعبلات از این دسته رو می‌خونن. به جز چند نفر البته.

ترس: چیز خاصی نیست، صفحه رو ری‌لود کنی درست می‌شه.

من فکر می‌کردم مشکل از سیستم منه، نگو از بیانه. 

همشون که اینطوری نیستن. یه سریا خیلی لطف و مهربونی کردن، چند تا کتاب آوردن. چند تا عضو ویژه هم از کلاسای دیگه داشتیم..
ولی واقعا، عذاب وجدان گرفتم از اینکه اولای سال ازشون بدم میومد. واقعا دوستای دوران راهنمایی...یه چیز دیگن.(بازم نه همشون)
ترس:بلاگفا هم همین جوری شروع مشد دیگه. اول یکی دو تا لینک، چند تا عکس بعد یهو...شپلوخ
Call me whatever u want :*

از کلاستون خوشم میاد :) کاش منم اونجا بودمممم

مدرسه ی خواهر منم حوزس از الان داره دعا میکنه تعطیل شه فردا :دی

من خودم اولاش از بچه های تیزهوشان کلللللا بدم میومد. کلاس و استان و اینا حالیم نبود(تکمیل ظرفیت بودم)
ولی الان....خب...خیلی با هم متفاوتیم از همه نظر ولی از بودن باهاشون لذت می برم.

الان اعلام کردن مدارس کل استانمون تعطیل شدن :)
در کمال بدجنسی میگم..مزش رفت. اگه فقط ما بودیم بهتر بود ±__±
گربه بزرگ

ماهم حوزه شدیم:)))))) امتحان زیست داشتیم:|

انصافا جیمین بامزس ولی کوک خوشمزه تره و البته بنده ته ته رو بیشتر می پسندم:| میبینی هنوز فنشون نیستم چقدر دوسشون دارم توهم تلاشتو بکن:)))))))))))))

ذهنت انگار کمی به هم ریخته. سرت خیلی شلوغه مگه نه؟:)

(علامت لایک)
با کمال تاسف، من از هم تشخیص شون نمی دم و قدرت فرابشری تشخیص جانکوک از جبمین و چن چانیول و بکیون و تهون و کوک رو ندارم :)
ایکاش شلوغ بود. دوستام بهم میگن خیلی بدو بدو میکنی ولی خودم حس بدردنخوری مفرط دارم :(
گربه بزرگ

اینایی که تو نام بردی از محدوده ی بی تی اس خارج و وارد محدوده ی اکسو شد:)) دوستت مولتی فنه:) بهش بگو مواظب خودش باشه:)))))))))))))))))))

اوره میدونم. تازه دایرکشنرم هست. 

بگمم احتمالا گوش نده :)
Call me whatever u want :*

عیحححح بدجنس :دی

تازه دانشگاها هم تعطیل شدن

*زبون درازی*

:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan