نفس نفس زنان می نویسم + اه نگاه کن....آدم ژاپنـــــــی!

  • ۱۷:۳۱

اول:

دقیقا حس معتادیو دارم که ترک میکنه و دوباره، این بار بدتر به دام اعتیاد گرفتار میشه...ولی دیگه مواد نداره :((فکر کنم این جمله رو تو یه پست دیگم گفته بودم نه؟)

گریز به سوی کتاب هم تموم شد...یهو به خودم اومدم دیدم گردونه تموم شده و من دیگه نمیتونیم فرار کنم. برای همین سر جام وایسادم و به دوردست خیره شدم که کلی کتاب دیگه منتظرم بودن تا به طرفشون بدوم. از اونطرف، پشت سرم زندگی داشت بهم چشمک میزد. برعکس اون جمله قشنگ «ادبیات گریزی است به سوی زندگی» من عملا داشتم از زندگی فرار می کردم. 

کتاب خوندن بی حسم میکرد...لمس شده بودم طوری که لازم نبود به اورسینه نصفه کاره، امتحانات در حال نزدیک شدن، درس های نخونده، زبان رها کرده و.. فکر کنم. این وسطا هم هی حرفای مهران مدیری رو در باب کتاب خوندن و فوایدش می شنیدم و می گفتم:«خب...من که دارم کتاب میخونم دارم کار مفیدی میکنم دیگه مگه نه؟ ارزش وقتم رو داره مگه نه؟» و همین باعث میشد آروم بشم.

بعد از بیست و پنج و نیم تا کتاب خوندن(یکی از کتابهای موراکامی نصفه موند) و به نصف رسوندن چالش گودریدز، میخوام اعتراف کنم.

اعتراف کنم که هیچ چیز....هیچ چیز رو به اندازه کتاب خوندن دوست ندارم.

اعتراف کنم که واقعا تنها دوستی که در هر زمانی میشه بهش روی آورد کتابه. حتی انیمه هم نیست.

اعتراف کنم که وقتی کتاب میخوندم، واقعا ازشون لذت می بردم. دوباره اون حس غرق شدن بین کلمات و صفحات و احساسات و رفتارها رو داشتم. 

اعتراف کنم که کتاب نوشتن بدون کتاب خوندن غیرممکنه و اگه مغز نویسنده باک باشه، باید هر ازچندگاهی توش سوخت بریزی تا یادت بیاد کتاب خوندن چطوریه. که کسایی که دارن کتابتو میخونن، متوجه کلمات زیبا و دلنشینت نمیشن. اصلا نمی فهمن کی ضمیر به کار بردی و کی اینتر زدی. اصلا توجه نمی کنن به توصیفات دقیقت از مکان ها واشخاص. کسایی که کتابت رو میخونن فقط متوجه روح کتاب میشن.

اعتراف کنم که یادم اومد داستان چیه. یادم رفته بود. واقعا یادم رفته بود داستان فقط یه روایت از زندگی هاست. باید یذاری زندگی ها حرکت کنن، روی همدیگه بلغزن، با هم ترکیب بشن، همدیگه رو نابود کنن...باید بذاری تو دنیایی که براشون خلق کردی راه خودشونو پیدا کنن.

اعتراف کنم که خیلی چیزها یاد گرفت. درباره خونه، خانواده، عشق، نوجوانی، وطن،مرگ، والدین، سیاهی، دروغ، حقیقت و...کتاب. بیشتر از همه درباره کتابها یاد گرفتم.

پس...ممنون بابت این زمان سحر آمیز...کامی-ساما :)

(مقایسه شود با این پست!)

 

دوم:

از لذت های دنیا اینه که نصفه شب، وقتی خودتو خواهرت خوابتون نمیبره، پاورچین پاورچین بری هندزفری مادر رو از زیر دستش کش بری و با در بسته تا ساعت چهار و نیم ناروتو(به قول باران زاهد الکی) نگاه کنی. ساعت خواب کودک هم برود به..بهشت.

از رنج های دنیا این است که بدانی همچین شبی هرگز تکرار نمی شود. چون یا اینترنت قطع است، یا فیلیمو بسته، یا تو خوابی، یا خواهر.

اما لذتی بزرگتر از این در دنیا این است که نصفه شب، بارانت بپرسد:آبجی...یه جایی تو توکیو بگو. و تا صبح یک سفر google earth گونه به توکیو بروید و برگردید.

 

سوم:

- ماریا ماریا...اگه گفتی چی شده؟

+چی؟

- آرک در جست و جوی سوناده (ناروتو) رو تموم کردم.

+ نگوووووو! تو دیگه کی هستی بابا!$_$

 

 

چهارم(در ادامه دوم):

بخشی از مکالمات من و باران:

-آبجی نگاه کن...موتور سیکلت

+اهههه چه ماشینایی دارن

- نیگا نیگا...اونجا نوشته رامن فروشی...چه صندلیایی

+(اشک در چشم) باران...

-چیه آبجی؟

+(بغض) این برج توکیوئه یا دارم خواب می بینم؟ 

 

پنجم:

از مکالمات یک سادیسمی

- ماریا...

+نه..

-ماریا...

-ادامه نده

+(چشم های پر خون و لبخند شیطانی) توکیو غول...

-میدونم میدونم

+1000 منهای هفت..

- :|

+ 103 تا از استخوناشو شکوند.

- :|

-هلن؟

عاشقشم!

 

nobody ~!

1000 منهای هفت :))

اون حالت خاصی ک استخوناشو می شکوند :))

قلبم :))

واقعا...قلبم... :))

فکر کنم بیماری روانی...چیزی داشته باشم. 15 بار تا حالا اون صحنه رو نگاه کردم...

free bird

سلام :)

ان‌شاءالله همیشه لذت ببرین از کتاب خوندن و کتاب‌های خوبی بخونین :)) 

دوم و چهارم ؛ چه باحااال D: 

 

ممنون. شما هم همینطور 
؛)
شیفته گونه

من 25 روز طاقچه بی نهابتم مونده...

 

پستت بسی زیبا بود عزیزم(=

من از اون رایگانا می گرفتم...برای همین تموم شد سریع...:|


=))
__PARNIAN __

this post makes me feel good:)

making you feel good feels good
:)
وایولت

 نمیتونستم همه ی پیغام هات رو بخونم. واسه از سایت امدم بیرون بلکه درست بشه. ولی مثل این بود که از چاله در بیام بیفتم توی چاه.

نمیدونم رمز عبورم چی بوده. هرچی هم میگه واست رمز جدید فرستادم لینک به درد بخوری توی ایمیلام پیدا نمیشه. 

رسما به فنا رفتم. حس میکنم هویتم ازم گرفته شده!اگه  نتونم وارد سایت بشم نمیتونم ثابت کنم وایولت جی آرون هستم. با کامپیوترم اگه برم واسه تغییر رمز عبور، رمز قبلی رو میخواد

من و این همه خوشبختی محاله محاله!!

وایولت

خب تو که هی پیام ها رو پاک میکنی مثل یه دختر خوب بیا زندگی پیشتاز.

دیگه این همه سختی چرا؟

(رو به هوا سوت زدن) آخه تنبلیم میاد. من هر سه چهرا دقیقه یکبار میام اینجا فوضولی می کنم، ولی زندگی پیشتاز سخته رفتنش. اونجا حرف زدن خیلی سخته...باید یه راه آسونتر باشه برای حرف زدن
وایولت

اخه اینجوری روی مخمه.

میدونم بهم.اعتماد کامل نداری ولی اگه واتس اپ هم رو داشتیم همه چیز صد برابر آسون تر میشد.

نه...اینجوری نیست. فقط واتساپ مال خودم نیست. مال مامانمه، بعد مامانم با گوشیش میخوابه و بیدار میشه -_-
وایولت

یه سوال... درمورد پدرخونده ی آرنت چی فکر میکنی؟ به نظرت آدم خوبیه یا بداخلاق؟ پولداره یا فقیر یا متوسط؟ آرنت رو دوست داره یا نه؟

نیازی نیست به مغزت فشار بیاری. تازه سوال هم نیست. من از خیلی وقت پیش فکرام رو درموردش کردم. فقط میخواستم ببینم تو چی فکر میکنی.

به نظرم به آدم پولدار میومد که نه از آرنت بدش میومد نه خوشش میومد. بهش به تفاوت بود. یا شخصیت پوکر فیس و خفن داشت. انگار...به یه دلیلی به آرنت نیاز داشت.

به نظرم برگردیم همون زندگی پیشتاز. منم قول میدم(قول انگشتی :) ) که تنبل نباشم ^_^
وایولت

اخ جووون زندگی!!!!

من زندگی رو دوست دارم|:

جون مادرت یه پیام بده اونجا.

با کمال افتخار باید بگم که حدس درمورد پولدار بودنش درست بود. ولی بقیش نه. اون آرنت رو خیلییی دوست داره و نه. این ایلاسه که از آرنت میخواد سو استفاده کنه.

Fahimeh ^_^

کاملا باهات موافقم

از بین کتابایی که خوندم هیچ کتابی مثل کتابای هری پاتر من رو تو خودشون غرق نمیکردن ... خیلی حس قشنگیه 

هری پاتر...
هری پاتر غیرقابل توصیفه.
و در عین حال خیلی ساده و کوشولو موشولو
و جادویی
و رویایی
و کلا..همه چیزای خوب
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan