SUICIDAL

  • ۰۸:۵۰

زندگی انسان امروز بی معناست.

انسان دیروز، از کیفیت زندگی حالا شاید برخوردار نبود. شاید زندگی های خیلی زیادی هم بی معنا بودن در اون زمان، ولی بی معنا بودن زندگی های امروز خیلی بیشتره. 

می پرسه:«مگه ماهم برای خوشحال بودن زندگی نمی کنیم؟»

جواب میدم:«آهان! خوب گفتی. ما فقط به خاطر خوشحال بودن های گاه به گاهمون به زندگی ادامه میدیدم. برای تاره های روشن شده، برای کتاب های نخونده و احساس لذت از کشف انیمه های شگفت انگیز. ولی معنای زندگیمون خوشحالی، خوشحال کردن دیگران یا کشف کردن نیست.

مثلا معنای زندگی آنه، بر مبنای شادی بود. درسته، سختی های خیلی زیادیم پشت سر گذاشت، ولی در پایان معنایی که پیدا کرد، خودش و اطرافیانش رو شاد می کرد. معنای زندگی ناروتو(شخص ناروتو) کمک کردن بود، که اونم به شادی ختم می شد.

ولی معنای زندگی ما، بقاست. لازمه که به اندازه کافی پول داشته باشیم تا بتونیم آسایش، یعنی خونه و ماشین و غذا داشته باشیم. بنابراین باید به خاطرش شکار کنیم، حتی اگه از کشتن متنفر باشیم. غریزه. انسان امروز بر مبنای غریزه زندگی می کنه. زندگی ما، زندگی کاکاشیه.»

می پرسه:«خب چرا پس زندگیامون رو تموم نمی کنیم؟»

میگم:«چون نمیتونیم. دینمون فضولی کردن توی کار خدا رو قدغن کرده، و-می دونم خیلی انیمه کلیشه طور به نظرم میاد-نه تنها حق بدنیا اومدن رو نداشتیم، حق مرگ رو هم ازمون با تهدید جهنم گرفته.

«فقط میتونیم تلاش کنیم که از آ تا ب رو زندگی کنیم، از گرسنگی یا مرگ دردناک دیگه ای مثل بیماری یا فقر جلوگیری کنیم، و این مسیر آ تا ب رو برای خودمون تا حد امکان پر از آسایش و شادی های کوچک کنیم. شادی های کوچیک، از سفرهای خارجی و تمساح توی استخر گرفته تا کتاب خوندن و آب دادن به گلدون .(آره. همشون شادی های کوچیکن در برابر شادی خالصی که انسان های با معنا دارن.) تنها کاری که از انسان امروز بر میاد همینه. تلاش برای «زندگی کردن» و آرزو کردن برای مرگ.»

 

چه ضعیف. همین دیروز نبود که می گفتم چقدر زندگیم شوجوطور و خوبه؟ چقدره بی دردسر و آرومه. البته که انتظار سراشیبی رو داشتم. ازش ناراحت نیستم. عادیه و سهم همه هست. 

اصلا مگه همش همینو نمی خواستم؟ الان که هدف رو دارم همه چی چند درجه روشن تره. ولی...مهم نیست دیوار های زندان رو با چه رزولوشنی ببینی، بازم در دیوار زندان بودنش تغییری ایجاد نمی کنه... همیشه همین دیوار ها بودن، فقط من نمی دیدمشون. الان میبینم، و میدونم که هدف زندگیم زنده موندنه.

اینکه دلم میخواد الان روحم با روح کسی که چند دقیقه تا مرگش مونده عوض بشه، و روحم همراه جسم اون بمیره و روح اون تو جسم من به زندگی ادامه بده، نشون میده من Suicidalـم آیا؟

 

(نظرارو جواب میدم. قول بند انگشتی)

Violet JAron

انیمیشن وال ای رو دیدی؟

یه شخصیت توش بود که می گفت : «من نمی خوام زنده بمونم، می خوام زندگی کنم!!»

دقیقا حکایت همین حرف هاییه که زدی.

منم می دونم فقط زنده موندم. اما زندگی نمی کنم. وقتی می دونم نمی تونم نویسنده ی معروفی بشم، پس دلیلم برای زنده موندن چیه؟

و این که... هلن... چقدر قشنگ نوشتی... من یه پست توی وبم گذاشتم و حالا دارم با خودم کلنجار می رم بعدی رو چی بنویسم:/

فکر کنم مالیخولیایی چیزی گرفتم.

 

من میدونم که قراره فقط زنده بمونم... راستش الان که دارم بهش فکر می کنم میبینم زیاد هم باهاش مشکلی ندارم. من میتونم زنده بمونم و از «دلخوشی های کوچیک» لذت ببرم...و بابتش شکرگزار باشم. الان که دارم اینو مینویسم قبول کردم توی دنیای ما هرکسی شرایط و توانایی زندگی کردن رو نداره. 

مال من؟ قشنگ؟ به این فکر کن که پست من حال بد بود، که پست تو چند درصدشو خوب کرد!!!
رفیقِ نیمه راه

خیر، خیلی آدم ها اعم از من از این دنیا خوششون نمیاد ولی محکومیم به زندگی!

بعدشم وقتی فکر خودکشی زد به سرم یه ندای دیگه ای گفت مثلا بمیری همه چیز درست میشه!؟ دیدم که نه! راست میگه! باید تو این دنیا درستش کنم بعد با آرامش یه زندگی با آرامش دیگه رو شروع کنم و زندگی در این دنیا رو خاتمه بدم.

اگر تمایل به نبودن در این دنیا این کلمه ای که گفتی بشه اونجوری اکثر افراد مذهبی واقعی پس شاملش میشن! چقدر داستان و این حرفا هست که آدمای بزرگ آرزوی مرگ کردن...

امام علی هم یه حدیث داره دقیق متنش یادم نیست ولی :

هیچ وقت آرزوی مرگ نکنید. تنها آرزویی که خیلی زود برآورده میشه.

بخاطر همین کلی داستان داریم که آدمای بزرگ مثلا خیلی سال مونده بوده به زندگیشون اما آرزو کردن و...

آره...منطقیه.
ولی چیزی که ناراحتم میکنه اینه که ما فقط باید به بقا ادامه بدیم. سعی کنیم برای خودمون آرامش بوجود بیاریم و به بقا ادامه بدیم تا زمان رسیدن به دنیای بهتر بعدی. اینکه چقدر این دنیا الکی پلکیه نارحت کنندست...

چه حدیث عجیب و خوبی @_@
Violet JAron

اگه قول بند انگشتی دادی پس نظر من کو؟؟؟ جلل خالق.

تازه کد امنیتی هم که باید بزنم!

آیا این روش برخورد خوبی ست؟ :دی

عدم نمایشش کردم ببخشید D: میخواستم با هم جواب بدم.

بله بله...گومن گومن...رسم وبلاگ نویسی را به جای نیاوردم.(تعظیم)
kiki me

سلام :))

درواقع هرکاری هم کنی هلن چان، فکر نمی‌کنم روح آدم بمیره... یعنی ممکنه از زندگی بایسته، کرخت و آلوده شه اما نیست و نابود؟ فکر نمی‌کنم. و اینکه انیمه‌ی رنگارنگ خیلی جالب مفهوم اینکه بدن ما دست ما امانته رو نشون میده بنظرم.[یادی می‌کنم از گربه‌ی عزیز بخاطر پیشنهاد خوبش ممنونم]. اینکه خودم رو بکشم با اینکه فرد دیگری رو بکشم می‌تونه کمی مشابه باشه از نظر من. این جسم مثل یک خونه‌ی اجاره ایه‌. صاحبش من نیستم، فکر نمی‌کنم حق خراب کردنش رو داشته باشم. 

فیلم ایرانی "جعبه‌ی موسیقی" هم که قدیمیه تقریبا، یک حرف خیلی جالبی میگفت اونطور که فهمیدم:" این دنیا بودن یا اون دنیا بودن مهم نیست، مهم چگونه بودنه."قرار نیست با مرگ چیزی تمام بشه، جز رنج و دردهای فانی این دنیا‌. بنظرم با مرگ وسعت دیدمون خیلی خیلی وسیعتر میشه، قرار نیست روحمون تغییر کنه یا دنیایی که دورم ساختم تغییر کنه. من روحمو با سیاهی ساختم، با دروغ با کینه، بعد از مرگ هم همینه! اگر با عشق و مهربونی و شادی بسازم بعد از مرگم همونه. درواقع من اینطوری فکر می‌کنم و نمی‌دونم چقدر درسته :).

در آخر هلن چان شما ناراحت بودی که به جا به جایی روحت فکر کردی؟ می‌خواستی از این ناراحتی رها بشی؟ :( تو کتاب باز، از یکی از گفتگوهاشون فهمیدم غم یک مهمونه، میاد و میره. باید بپذیریمش. بعد یک کتاب معرفی می‌کردن که داستان یک سگ سیاه بود. سگ سیاه دم در یک خونه نشسته بود و هرچی اهالی خونه بهش بی محلی می‌کردن و ازش فرار می‌کردن بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد ، تا اینکه یکی از اهالی بهش نزدیک شد و باهاش بازی کرد، و اون کوچک شد، آوردش توی خونه و آخرش یادم نمیاد چی شد :/ 

D: فکر کنم آخرش سگه رفت! :) می‌خواستم بگم "روزگار دو روز است روزی برای تو و روزی برعلیه تو" :) می‌گذره، هم شادی و هم غم. البته اینجا یک نکته‌ای هم هست که مثلا بعضی از ناراحتی ها رو خودمون درست می‌کنیم، این رو نمی‌دونم باید چه کرد! :D

راستش منم دیشب خیلی ناراحت بودم، کتابمو اشتباه خریده بودم، تکلیفمو انجام نداده بودم و چیزهای خیلی ساده‌ای که حس می‌کردم من رو یک آدم بیچاره کردن، اما امروز فهمیدم اونطوریا هم که من فکر می‌کردم نبود :).

چه همه حرف زدم! براتون آرزوی خوشحالی‌های بیشتری دارم :))

خب...نکته همینه دیگه! با مرگ درد و رنج های فانی این دنیا تموم میشن. اصلا برای همینه که خیلیا دوست دارن بمیرن....
و خب...آره فکر کنم اشتباه گفتم. روح نابود نمیشه. منتقل میشه به یه جای...بعدی؟

ناراحت که...بودم. ولی نه به خاطر یه اتفاق وحشتناک یا...یا چیزی شبیه اون. فقط ناراحتم که چرا انقدره الکی الکی باید زندگی کنم..(ببخشید میدونم دقیق شفاف نیست این جملم...)

چه داستان قشنگی... و ممنون که چه همه حرف زدید:)
سرکار علیه

معنای زندگی چیزیه که از اول تا حالا و قطعا بعدها هم مورد بحثه و خیلی از مردم دنبالشن.

من برای چی زنده ام؟ به چه درد اینجامیخورم؟ نمیدونم! شاید باید دنیارو جای قشنگ تری کنم، یه چیز خوب بهش اضافه کنم و بعد بمیرم.

چند وقت پیش تو گودریدز ریویوی یه دوستی رو درباره انسان به دنبال معنا خوندم... ولی حتی بعد خوندن اون ریویو هم همچین سوالاتی توی ذهنم بوجود نیومد. برام عجیبه...ولی هیچوقت این سوالات رو درک نمی کردم و به نظرم جدی نمی اومدن. الان که درک میکنم...به اندازه همه بی پاسخم...
شاید نکته اش همین...قشنگتر کردن باشه. نمی دونم.
سین دال

واقعا نفهمیدم

مگه دست خودمون نیست

اینکه زندگی رو چطور معنا کنیم برای خودمون

چرا میگی زندگی برای فلانی شاد کردن بقبه است ولی واسه من نیست

خب میتونه باشه

این خود آدمه که شخصیت خودش رو می سازه و امتخاب میکنه به کدوم مسیر بره

نه؟

هرکس میتونه برای خودش متفاوت معنا کنه..این درسته. ولی اینکه واقعا اون معنائه چی باشه؟ واقعا معنای زندگی من باشه؟ اگه بین اون معنایی که «کردی» و معنایی که واقعا بوده تفاوت باشه، آدم همش تو شک و تردید زندگی می کنه، مگه نه؟ مگر اینکه واقعا واقعا از معنائه مطمئن باشی که بشه واقعیت زندگیت. که خب...هر کسی واقعا واقعا از معناش مطمئن نیست.
من شخص خاصی مورد نظرم نبود. بیشتر منظورم این بود که قدیمترها...قبل از زندگی نیمه ربات گونه شهری، شاید اون معنائه شفاف تر یا قابل تطابق تر بوده(قابل تطابق تر کلمه است؟).

درسته...نقش داره آدم برای شخصیتش...و تا حدی هم برای مسیرش... ولی آدم باید مسیر و شخصیتی رو انتخاب کنه که باعث بقا و زنده موندنش بشه دیگه؟ شغل مناسب، درس و دانشگاه مناسب برای هرچه راحتتر زنده موندن و...
همراز دل

سلام

 معنای مرگ و زندگی برای هر کس متفاوته، هر کسی بر اساس دیدگاه و عقیده ش دریچه این دو تا رو به روی خودش باز می کنه. چیزی که این وسط گاهی از یاد آدم می ره اینکه  خدا ما رو با تموم غم و شادی های مخصوص سرنوشتمون خلق کرده تا اون رسالت مختص خودمون رو پیدا و به سرانجام برسونیم و وقتی تو پیدا کردنش سرگردون می شیم زندگی به چشممون بی معنا میاد و گاه به سمت آرزوی مرگ زودتر از موعد سقوط می کنیم

درسته... اگه رسالت رو پیدا نکنیم دنیا بی معنا به نظر میاد...ولی اگه توانایی انجام رسالت رو نداشته باشیم؟ اگه بفهمیم برای انجام رسالت خیلی چیزا رو باید فدا کنیم، اونوقت زندگی به معنای واقعی کلمه بی معنا میاد.
زهرا یگانه

سلام. اینجا آیا فقط برای من فیلتر شده؟ وقتی بدون فیلتر شکن میام باز نمیشه.

برای خودم که باز میشه...!
هیوا جعفری

لذت بردم از نوشته ت

خودمم گاهی وقتا درگیر می شم ولی تهش به هیچی نمی رسم. چیکار کنیم که جز احساسای خوب چیزی نداریم

آره... دلخوشی، تنها سلاح(توشه؟) ماست.
زهرا یگانه

پس احتمالا مشکل از سمت من باشه. چون وقتی از لینک پاسخ نظر اومدم وبلاگ رو باز کرد. البتهیکم هم ارورش عجیب غریبه.

 

http://s14.picofile.com/file/8409640942/%D9%87%D9%84%D9%86_%D9%BE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D8%B1%D9%88.png

فایله باز نمیشه..!

از راه لینک تو مرکز مدیریت میاید؟ از لینک مستقیم بیاید شاید درسته بشه...
http://helenpraspro.blog.ir/


(فقط همینجا اینطوریه؟ چه عجیب!)
زهرا یگانه

http://s15.picofile.com/file/8409663592/%D9%87%D9%84%D9%86_%D9%BE%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D9%BE%D8%B1%D9%88.png

آره فقط همین جا! نمی دونم والا.

صفحه پیوند ها @_@
واسه چییی آخه! 

با مدیریت بیان تماس گرفتید؟ شاید مشکل از اونا باشه...
http://bayan.blog.ir/
توی وبلاگشون راه تماس با ما نذاشته...فقط آدرس اینستا داده و نظراتشون بازه...
شی‍ ‍فته

به جای عجیبی رسیدی، جایی که مدتها توش گیر کردم. هیچ دلیل منطقی پیدا نکردم که دقیقا چه دلیلی داره وجود این همه آدم... یعنی خدا نشستع و داره نگاه میکنه که ماها همین طور دست و پا بزنیم و متولد بشیم، بشکنیم و بمیریم...؟ و اینا برام یه جورایی بی معنا شدن و هنوزم هستن... اما کاری از دستم برنمیاد و تنها کاری که میتونم بکنم اینه که ادامه بدم، برم جلو و بهش فکر نکنم، به جاش به رفیقای جدیدی که دارم، به راه جدیدی که رفتم توش و به فیلمها و کتاب ها و داستانها فکر کنم، به این فکر کنم که چطوور میتونم بهش فکر نکنم... به هرحال قراره برسم به تهش و بفهمم... مگه اینکه تناسخ درست باشه و جهان های موازی راست باشن و خدا هیچ وقت نخواد که ماها بفهمیم... حس میکنم یه مجسمه گلی‌ام که یه بچه پنج ساله واسه تفریحش درست کرده، راستش یه جاهایی رو خالی گذاشته واسه همین شاید نمی تونم درک کنم...:)

 

+راستی تیزهوشان رفتنت مبارک♡ امیدوارم بهت خوش بگذره دبیرستان■^■

راستش..منم بعضی وقتا از دست خدا ناراحت میشم...بعد یادم میاد که نویسنده ها هم عملا دارن همچین کاری میکنن، و از کجا معلوم داستان های ما یه گوشه از جهان الان از پوست و گوشت نشده باشن؟ اونوقت یعنی ما آدمای بدی هستیم که ساختیمشون؟ نمیشه خدا رو مقصر دونست برای خلق کردن ما، حتی باید تحسینش هم کرد به خاطر همچین دقت و ظرافتی ولی خب...همچنان چیزی از بی معنایی دنیا کم نمیکنه :/

+ فعلا راهنماییم که! امسال قراره از همه بچه ها، حتی کسایی که تیزهوشان هستن الان هم آزمون بگیرن برای ورود به دهم...برای همین فعلا باید تسلیت بهم بگی (اشکش را پاک می کند)

++12 تا نظر @_@
شی‍ ‍فته

یه کتاب بود... توش نوشته بود: 

ما برای چی میخوایم مهم باشیم؟ اسممون توی روزنامه و تلویزیون باشه؟ آخرش هممون میمیریم و این جهان همونجوری که بوجود اومده، یه جوری محو میشه که انگار نبوده...

 

فکر کردن بهش فقط دیوونم میکنه!-!

این مفهوم «ما چه حرکتی تو دنیا میتونیم بزنیم آخه؟» تو فرهنگ ژاپنی هم خیلی زیاده... الان تازه درکش می کنم.
Faez eh

سلام :)

با اجازه لینکت کردم توی اخرین پست :)

وای الان دیدم:) ممنون. خیلی وقت بود دنبال این بودم که آدرسای گودریدز وبلاگ نویسا رو پیدا کنم...
kata kh

وااای خیاییی خوب گفتی

انگار حرف دلمو گفتییی

 

میشه یک جا منتشرش کنم؟ 

:)
مشکلی نداره..ممنون هم میشم:) ...فقط منبعو ذکر کنید :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan