رین شخصا ظرف‌ها رو شست وقتی من می‌نوشتم

  • ۱۵:۵۲

یه جا دیدم آگاتا کریستی گفته:«بهترین زمان برای طرح ریزی یک کتاب، زمانی است که مشغول شستن ظرف ها هستی.»

و خب، واقعا خوب گفته.

وقتی یه هفته پیش، داشتم درباره رین نوهارا، یکی از شخصیتای ناروتو، فکر میکردم. اینکه چقدر مظلوم واقع شد و کلا هدف وجودش اوبیتو و کاکاشی بودن، و شخصیتش ترکیبی از ساکورا و هیناتا. بین طرفدارا هم اونقدر محبوبیت نداشته که بخوان دربارش فن فیکشن بنویسن یا حتی به این فکر کنن که به جز عضوی از تیم میناتو بودن، کی بوده. یه پدر و مادری داشته بالاخره؟ یه زندگی و اهدافی داشته بالاخره؟

و این فکرا رو داشتم موقع ظرف شستن میکردم.

یهو به خودم اومدم و دیدم تو نوت‌پد ذهنم به انگلیسی یه فصل کامل براش نوشتم، و الانه که یادم بره کلش!

هنوز به کیفیت شسته شدن ظرفای اون روز شک دارم، ولی خب، همه چیز فدای ایده!

از اون به بعد عادت شد به جای چشم غره رفتن به ظرفها، به عنوان یه ساعت استراحت از درس بهش نگاه کنم که میتونم رو ایده هام کار کنم. برای همین لپتاپو میذارم تو آشپزخونه که اگه لازم شد مجبور نباشم تا اتاق بدوم!

به هرحال، دیروز داشتم دنبال برابر عبارت:«من، خودم فلانم.» میگشتم. خودم رو میشه گرفت شخصا.

شخص+اً (که قید میسازه).

انگلیسیش میشه چی؟

(قیدساز)person+al+ly 

person=شخص

خب چطوری ممکنه؟ هیچ شباهتی به هم ندارن این دو کلمه، ولی ساختارشون یکیه. مثل یکی بود یکی نبود، و once upon a time.

یعنی به خاطر ساختار ذهن انسانه؟ نیازهای ذهن انسان برای به کلمه تبدیل کردن یه سری چیزها... چطوری بگم؟ برای منتقل کردن یه سری چیزها؟ یعنی مثلا زبان آمریکایی های بومی، که قبل از ورود اروپایی ها کلا جدا بودن از همه دنیا، همچین شباهت هایی رو به زبان های دیگه داره؟

 

 

برای خود آینده‌ام: به شکل اعجاب انگیزی از نوشتن این داستان لذت می برم. نوشتن داستان خیلی به ندرت برای من 'لذت بخش' بوده تا حالا.

چرا، یه حس رضایت دردناکی همیشه وجود داشته موقعیکه یه فصلو تموم می کردم. ولی تا حالا بهم خوش نگذشته بود.

شاید دلیلش اینه که فشاری روم نیست. تا همین پارسال مثل بچه ها فکر می کردم اگه مثل نویسنده میراث تو سن کم کتابمو چاپ کنم تاثیرش بیشتره، یا اینکه اگه دیر بنویسمش یه آس، همون نویسنده نوجوون بودن رو، در برابر ناشرای احتمالی از دست میدم. 

ولی برای فن فیکشن همچین فشاری نیست. من، حداقل فعلا، برنامه دارم تا اخر عمرم برای تفریح داستان اینترنتی بنویسم، تا زمانیکه لیاقت نوشتن داستانای شخصیتامو داشته باشم. هیچ فشار و عجله ایم نیست. همینطوری خیلی خوبه و لذت بخشه، نه؟

 

اوه راستی...

نمیدونم اینجارو چند نفرن دیدن، ولی خب... چند وقته راهش انداختم و وابسته شدم حسابی بهش :)) اگه دوست داشتید سری بزنید بهش :)

aramm 0_0

اره منم موقع ظرف شستن و لباس تا کردن خیلی میتونم خوب فکر کنم نمیدونمم چرا=)
نود درصد سوالا و جوابای عجیب غریبم موقع ظرف شستن به ذهنم میرسه. مثلا امروز کلی فکر میکنم و یه عالمه سوال برام ایجاد میشه بعدچون ظرفا تموم میشه میگم برای فکر کردن به جواباش میرم راند بعدی که نوبت ظرف شستنم بود میام:دی

یه عبارتی هست تو انگلیسی به اسمshower thought که یعنی اون فکرا و سوالای عجیب غریبی که موقع حموم میاد تو ذهن ادم...
حالا اینم washing though هه :)))
Violet J Aron ❀

من نصف ایده هام رو توی حموم کشف کردم. درست همون مواقعی که دارم موهامو می شورم:)

فکر کنم طرح کلی توت فرنگی ها هم موقع شستن موهام به ذهنم رسید D:

 

خوشحالم که داری از نوشتن لذت می بری:)

شاید باورت نشه ولی اگه هردومون یا نوشتن چیزای ساده تر از کل صلح و تاج شکسته پیش بریم خیلی تجربه هامون بیشتر میشه*__*

راستی جلد اول مه زاد رو خریدم. فقط آخرین امپراطوری رو.

90 هزارتومن پام درامد:/

نه در واقع پای بابام در امد.

به قول یکی از هم کلاسی هام، یه تفریح سالم داشتیم که اونم دارن ازمون می گیرن:/

یه کتاب چیه اخه. 90 تومن! 0__0

الان یه تصویر انیمه ای وایولت رو تصور کردم که داره موهاشو میشوره و توی این ابرا که بالای کلن یه سبد توت فرنگی هست!

چرا چرا باورم میشه :))
وای خداا@_@ من ۴۰ تومن خریده بودمششش
دنیا خیلی جای زشتی شده اصلا :/

mochi ^-^

من اونقدر از ظرف شستن بدم میاد که حتی اگر بخوامم نمیتونم به ظرف شستن به عنوان یک تفریح نگاه کنم!
ترجیح میدم اشپزی کنم و فکر کنم..معمولا وقتی دارم اتاقمو تمیز میکنم هم زیاد فکر میکنم ولی ظرف شستن قطع به یقین جوابم نه هست!
واقعا نوشتن یکی از بهترین تفریحات هست:)و قطعا چیزی که نوشتن توی وبلاگم رو بهتر میکنه اینه که هیچ مجبوریتی در نوشتن وبلاگ نیست و همینه که توی نوشتن وبلاگ من و نوشتن فن فیک تو مشترکه:]
من باید بشینم انگیلیسیمو قوی کنم تا بتونم فن فیکتو بخونم ولی احتمالا اون روز هرگز نخواهد آمد:"(

من اگه موقع اشپزی فکر کنم خونه و غذا با هم میرن رو هوا :دی
اتاقمم که خب.... ادم نپیتونه وسط کاری که نمی کنه فکر کنه : )

منم میگم انگلیسیتو قوی کن... ولی نه برای فن فیک نصفه نیمه من! برای اییینهمه جواهر خوندنی و دیدنی که اون بیرونن و به فارسی ترجمه نشدن : )
آرتـــمیس ツ

میدونی هلن..من صد بار اون جمله رو جاهای مختلف خوندم و همیشه هم موقع ظرف شستن تکرارش میکنم !ولی هیچ وقت به این فکر نمی کردم که بشه باهاش متن نوشت..نگاهت به زندگی خیلی جزئی و قشنگه. و همش موقع خوندن پست هات با خودم میگم :عه ! راست می گه ! چرا من تاحالا بهش فکر نکرده بودم ؟ .این تو همه پست هات دیده می شه ..واقعا دوست دارم نگاهت به زندگی رو :) 

برای منم قبلا جواب نمیداد! منم اولا که میخواستم نویسنده بشم تو این سایتا هی میخوندمش و فرداش می رفتم داوطلب میشدم برای ظرف شستن ولی فایده ای نداشت...

واقعا... اینطوره؟
بعضی وقتا، یعنی همیشه، فکر می کنم خیلی سبکسراته و خام می نویسم. حس می کنم هر چیمم بهتر شده باشه لحن بچگونم عوض نشده و...
ممنون، آرتی-چان :)))
محمدرضا ...

وبلاگ موسیقیت خیلی قشنگ شد هلن ... آهنگای خیلی خوبی گذاشتی ... چه خاطراتی ... 😊🌹👍

چشماتون قشنگ میبینن 😁
خوشحالم که حس خوب ایجاد کرد :)))
Violet J Aron ❀

مه زاد من چاپیه ها!!!

خب مال منم جلد اولش چاپی بود...
ولی خیلی وقت پیش بود... نمایشگاه دو سال پیش... فکر کنم؟
free bird

سلام بر هلن عزیز :)

خیلی خوشحالم که از نتوشتن لذت می‌بری D: فکر میکنم این بخش مهمی هست :) لذت بردن :).

امام علی علیه السلام می‌فرمایند: "دل‌ها را آرزویی است و روی آوردنی و پشت کردنی. پس دل‌ها را آن‌گاه به‌کار گیرید که خواهان است و روی در کار. چون دل اگر به ناخواه وارد کاری شود، کور گردد."

راستش این جمله رو چندوقت پیش توی یک کتابی خوندم و میخواستم بیام راجع به پست انتخاب رشته باهاتون صحبت کنم، ولی یک مدتی در نوشتن تنبل شده بودم برای همین طول کشید Oo. مطمئن نیستم معنی جمله رو به‌درستی متوجه شدم یانه، اما فکر می‌کنم دل، با توجه به آگاهی عاشق میشه. شاید چشمِ دل، ذهنیت و آگاهی ما باشه. مثلا من برای انتخاب رشته‌ی دانشگاه، مصر بودم که برم رشته‌ی هوافضا، فکر میکردم خیلی این رشته رو دوست دارم اما وقتی رفتم و راجع به رشته‌های مختلف تحقیق کردم و اطلاعات بیشتری راجع بهش دریافت کردم، فهمیدم که نه :) چیز دیگری هست که دلم خیلی بیشتر دوستش داره :) و تصورم از هوافضا اشتباه بوده تا حدودی. (البته هنوز هم بنظرم رشته‌ی جالبیه اما دلم سمت دیگری رفت.) پس من فکر می‌کنم، میشه عقل و دل رو با هم داشته باشیم. شاید عقلمون باید درست ببینه و دلمون ببینه کدوم مسیر رو می‌پسنده. نمی‌دونم چقدر درسته :) امیدوارم بهترین تصمیم رو بگیری و البته نگران هم نباشی و ساده فکر کنی :) مهمتراینکه، سلامت و شاد باشین :).

 ویرایش: راستی وقتی داشتم برای شما نظر میدادم بارون می‌بارید میخواستم بگم یادم رفت :) صدای نم نمش رو که شنیدم یادم اومد گفتم بیام بگم :)).

سلام بر پرنده چان :)))
خودمم تازه فهمیدم، که خیلی عجیبه. 0_O از اول باید میدونستم اصلا این ماجرا رو... نوشتنه. خودآزاری که نیست!

وقتی اون پست "چی کار کنم" رو زدم، وحشت کرده بودم از دیدن برگه سفید-سیاه انتخاب رشته، برای همین خوب ذهنم کار نمی کرد. ولی الان میدونم، و با کامنت شما برام شفاف تر شد. که اگه دل و عقلم با هم هماهنگ نباشن هی با هم سرشاخ میشن و روح بیچاره رو هم آزار میدن :| 
مهمتراینکه، سلامت و شاد باشین 
وای آره! این... این دقیقا خواسته من از زندگیه... فقط با دویدن سمت همین هدف، و ساده فکر کردن در طول راه که هی روحمو نسابم با فکر و خیال، همه چی تمومه!! (اطمینان دادن به خود)

ممنون که به فکر یه بچه گمشده بودید و پیام دادید... حتی بعد چندین روز :)))


ویرایش: پس شما هم جزو دسته بارانی ها بودید امروز؟ D: 
از صبح به اونایی که برف داشتن حسودیم میشد، ولی الان از پنجره بیرونو نگاه کردم . یه لحظه چشمم به یه چیزی خورد که انگار اون روح توی شهر اشباح بود، درحالیکه سایه درختایی بود که به خاطر خیس شدن خم شده بودن...
اصلا خیلیم خوبیم ما بارونیا!
Ame no aoi sora

وای رین، وای رین عزیز و مهربونم کای باورم نمیشه یه پست اختصاصی داره اولش که عنوان پست رو دیدم گفتم امکان نداره منظورش اون رین باشه ولی وقتی کنارش یه کلمه دلنشین که به نارنجی می زد و ناروتو بود رو دیدم....... خب دیگه کلمه مناسبی به ذهنم نرسید رین واقعا به دلم نشسته بود چند وقتی همه پروفایلام ایشون بود هر جا ردی ازش بود رو دنبال می کردم یه دختر آروم و مهربون و..... خلاصه کاش کاکاشی و اوبیتو با اون همه ادعاهاشون یکم بیشتر مراقبش می بودن که اون شکلی تلف نمی شد

ایده جالبیه فکر کنم چون من همیشه از ظرف شستن متنفر بودم و هستم 

آدم وقتی میشینه برای ایده هیچ ایده فوق‌العاده ای گیرش نمیاد ایده ها تو لحظه و بین کار های مختلف میان

رین لیاقتش همه ی پستهای اختصاصی دنیاست :_) واقعا حیف بود بچگی... هم بلایی که دنیای داستان سرش آورد، هم بی توجهی نویسنده بهش. همین شخصیتاست که میگم به اندازه کافی توشون عمیق نشده که اگه میشد.. چی میشد :_)
ظرف شستن وقتی توش خوب بشی خود به خود انجام میشه.. بعد وسطش میتونی ذهنتو پرواز بدی هرجا دلت خواست :))

آره متاسفانه 
.
Ame no aoi sora

ببخشید دستم خورد دوبار اومد

نه بابا خواهش می کنم.
Ame no aoi sora

اصلا کیشیموتو به کی بی توجهی نکرده؟ همه شخصیتای عزیزم مثل رین و کوشینا رو به باد داده و فقط رو چیزای دیگه تمرکز کرده من واقعا از رین خوشم میومد خیلی نازنین بود واقعا همین طور کوشینا

کیشیموتو حتی به ساسوکه هم بی توجهی کرده :// درحالیکه از نظر خیلیا شخصیت موردعلاقش ساسوکه است :/
Ame no aoi sora

شاید باید منم تو ظرف شستن ماهر بشم *-*

مهارت به درد بخوریه D:
Ame no aoi sora

من خودم عاشق ساسوکه و ایتاچیممممم

بله بله، البته همیشه آشپزی رو به بقیه کارای خونه ترجیح میدم 

آشپزی سخته *-* یادا. 
Ame no aoi sora

ماجی؟ پس چرا واسه من سخت نیست؟

آرامش بخش ترین و لذت بخش ترین کار دنیاست

بعد از اونم وقتی با جارو برقی میوفتم به جون خونه رو هم دوست دارم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan