I'm just Dreaming of Sunshine

  • ۲۱:۲۱

من برعکس خیلی از هم سن و سال هایم، از همان اول تا همان آخر به بچه دار شدن فکر کردم و درباره اش رویا پرداخته ام. به ندرت در طول راه شده که با خودم بگویم:«چرا باید یک بچه بی نوای دیگر را به این دنیا دعوت کنم.» حتی وقتهایی که خودم از این دنیا و وجود داشتن راضی نبودم.

این نشانه خودخواهی بی انتهای من است، که دلم میخواهد دنیایی که خودم نمیخواهم به بچه ای بی گناه، که مدت طولانی بی گناه نمیماند، تحمیل کنم. ولی من همیشه همیشه آن بچه بی گناهِ به زودی نه چندان بی گناه را، میخواستم. آنقدر که حتی حاضر باشم مراحل کَر و کثیف رسیدن بهش را پشت سر بگذارم(!).

من همیشه یک رها میخواستم. قبلا با این فکر که "رها به هردو جنسیت می آید" خودم را راضی میکردم که جنسیت زده نیستم.

نمیدانم چطور مادری بشوم، ممکن است بشوم. ولی میدانم چه مادری میخواهم بشوم. میخواهم مثل او بشوم. دقیقا مثل او. با همه اشکالاتش حتی!

شاید کمی غیرمنصفانه باشد که روز پدر، درباره مادرم بخواهم بنویسم.

بله، خیلی غیرمنصفانه است. پس بحث را میکشم به چیزی که همه راه ها به سمتش بر میگردند: ناروتو!

قبلا یک جایی یک اشارکی کردم،  که معروف ترین فن فیکشن فندوم، و حتی شاید دنیا، فن فیکشنی است به اسم Dreaming of Sunshine. 

این فن فیکشن، اولین فن فیکشنی نبود که ایده ورود یک شخصیت دختر به ناروتو با همه خاطرات گذشته، و ورودش به تیم هفت به جای ساکورا را معرفی کرد، بهترین هم نبود. ولی یکی از جذاب ترین شخصیت های ممکن را معرفی کرد. شیکاکو نارا، خواهر دوقلوی شیکامارو.

شیکاکو نارا به معنای واقعی کلمه، یک عملگرای خستگی ناپذیر است. اولویت اولش کمک به اطرافیان و دوستانش، و نجات دادن دنیا و عوض کردن آینده است. آینده ای که میدانست قرار است خوب تمام شود، هرچند با تلفات فراوان.

شیکاکو شخصیت کاملی نیست، ولی هیچکس نمیتواند بگوید خفن و تحسین بر انگیز نیست. هیچکس نمی تواند بگوید که موقع خواندن داستانش، سرش فریاد نزده:"بیخیال شو! بیخیال شو، بسه! این دیگه... این دیگه زیادی خوبیه!". یا با لبخندی حسرت آلود نگفته که چقدر میخواهد شبیهش شود. 

 

الان که این را می نویسم، همرفیق دارد پخش میشود و سروش صحت دارد میگوید بزرگترین سرمایه یک انسان، دوستش است. نه حتی خانواده. از بین اعضای خانواده هم آنهایی که دوست ما هستند از همه باارزش ترند.

و من، تا همین چند ساعت پیش داشتم فکر می کردم که رابطه ها چقدر فرساینده و سختند...

و الان دارم به شیکاکو فکر می کنم، به اینکه چطور با افرادی که جزو سختترین و socially stunned ترین آدمهای... شخصیتهای ممکن بودند دوست شد. فقط چون شخصیت هایشان را میشناخت... و تلاش کرد. 

و نه فقط دوست شدن. نه فقط رابطه های ارزشمند و قوی ایجاد کردن...

کارهایی که میکرد... کار مناسب را در وقت مناسب به آدم مناسب میداد. چند نفر را به هم میرساند و فایده خودش را این وسط میبرد، و بیشتر و بیشتر تحسین میشد. قوی بود. باهوش بود. از یادگرفتن خسته نمیشد.

مشکلات را پیش چشمش لیست کرد و یکی پس از دیگری غول ها و نینجاهای فراری و خائن های پیر چشم دزد را شکست داد. در زمان عقب و جلو رفت و نمرد و شکست داد.

و نه، من فکر نمی کنم که وجود شیکاکو نارا فقط در داستان امکان پذیر است، که فقط زاییده تخیل و خواسته و حسرت های یک انسان نا-قوی و نا-باهوشِ خسته از یادگرفتن است. که فقط تصویر چیزی است که یک نفر خواسته که باشد.

چون من دارم با یکی شبیهش زندگی میکنم. با یک شیکاکوی پراگماتیستِ ایده آل گرای باهوش.

با او بزرگ شدم، میخوام شبیه او باشم، و میخواهم آدم هایی شبیه او بسازم.

کسی که مثل طوفان می آید و فتح می کند و میرود..

نه. نه درستش این است که، مثل نفس می آید و میرود. وجودش عادی است، مثل نفس کشیدن کارها را انجام میدهد و از چک لیست ذهنی نداشته اش خط میزند. مثل نفس، تا وقتی متوقف نشود نمی فهمی وجود داشته و چقدر قوی بوده. تا وقتی یک جا جمعش نکنی و یکهو بیرون ندهیش، نمیفهمی چه قدرتی دارد. 

احساسی نمیشود، عقب نمیکشد، افسرده و بی انگیزه...می شود، ولی انگار که نه انگار شده! همچنان ادامه میدهد. چیز های بی معنی ای مثل معنی زندگی و ترس از آینده، متزلزلش می کنند، ولی فرو نمی ریزد.

این یک صفت مادرانه نیست. مادرهای بسیاری را بدون این صفت دیده ام. این یک صفت مخصوص اوست. یک شخصیت تحسین برانگیز و خیالی. شخصیتی که یکی آنسوی دنیا میخواهد شبیهش شود و می نویسدش، و من همینجا یک اتاق آن طرف تر دارمش. زنده. از جنس پوست و خون. ناکامل، ولی قوی.

این مادری است که میخواهم باشم. این آدم و مادری است که میخواهم باشم. کسی که طوفان وار، نفس وار، همه چیز را اطرافش میچ خاند و بازهم وقت برای تربیت دو انسان به طور تمام وقت  دارد.

کامل نیست، نه. همانطور که همه گفتند، مادرها کامل نیستند. ولی از من... هزار بار کاملتر است. 

 

میم مثل مادر، مثل اومّا، که به نظرم خوش آهنگترین ترجمه این مفهوم است. 

میم مثل من، که دلش میخواهد این قدرت مادرش ارثی باشد و به خودش و رهایش منتقل شود. میم مثل دریم، مثل ماه، که نورش را از خورشید میگیرد. پس میم مثل آفتاب!

میم مثل رویای آفتاب، رویای گرم بودن به اندازه آفتاب، به جای سرما و تاریکی ماه. رویای درخشیدن از آسمان، به جای تماشا کردن برآمدن ماه از روی زمین.

 

برای چالش بلاگردون.

ببخشید دیر شد. سر راه یه گربه سیاه دیدم و مجبور شدم از راه طولانی بیام. تازه، این قبل از این بود که تو جاده زندگی گم بشم!

زیاد طبق قوانین چالش نبود فکر کنم... بیشتر از میم مثل مادر شبیه ه مثل هلن شد :/ اصلا رهای بیچاره رو نادیده گرفتم...

ولی خببب...

اگه هلن خوب نباشه، و قوی، و باهوش، و خستگی ناپذیر... رها هم شانسش برای رسیدن به آفتاب کمتر میشه، نه؟ و هلن نمیتونه از رها مراقبت کنه...

پس هلن مهمتره. حداقل فعلا که رها وجود نداره.

 

×واقعا غیرمنصفانه است که شب روز پدره! و همش درباره مادر نوشتم...

ولی اینم غیرمنصفانه است که مجبورم به یه پست کاملو با ترس و لرز، بدون ویرایش، به سبک هری توی خونه دورسلی ها و زیر پتو بنویسم.

آرتـــ ـــمیس

هوم، ولی من نمی خوام مادر بشم، شاید قبلاً آره ولی الان اصلا! شاید هم تغییر کنم بازم.

چه قشنگ نوشته بودی*-* تابستون کی میاد من ناروتو رو شروع کنم....خداا:/ 

خط آخر عالی بود @_@ 

:))  باید ببینیم راه چطوری نظرامونو تغییر میده...

تابستوننن! تابستووون! کجایی؟؟(داد زدن در جنگل) لطفااا بیا! میدونی چند نفر منتظرن تا تو بیای ناروتو کلی توسط دیگران دیده بشه؟:دیی

:دی
Ame no aoi sora

اوتسوکوشی دس🌸⭐🌺

واقعا خوب نوشتی و این به نظر من واقعا درسته، اینکه عامل به دنیا اومدن یکی باشی صرفا دلیل نمیشه واقعا مادر یا پدرش باشی! مثل پدر زوکو تو آواتار که واقعا پدرش نبود فقط عامل به دنیا اومدنش بود و پدر واقعیش عموش بود، یا مثل جیرایا برای ناروتو که واقعا پدر بود، مثل استاد عادل واسه علی تو سریال دکتر معجزه گر و...... نمی دونم چرا مثال برای مادرا رو یادم نمیاد *^*

منم دلم می خواد یه روزی مادر بشم به معنای واقعی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan