گریزی به سوی کتاب عیدانه(1)

  • ۱۹:۳۶

خب! بریم که داشته باشیم!

ریویو ها رو تو گودریدز روزانه، و تو وبلاگ هر دو سه روز یکبار منتشر می کنم. همه کتابایی که توسط هر کسی خونده میشه هم تو قفسه کتاب میتونید بببینید، و کتابای خودتون رو اضافه کنید.

(پستای وبلاگ کامل تره. برای گودریدز یه سری جاها رو باید سانسور کنم و کلا formatting توش سخته.)


اتاق(4/5):

اتاق، یا The Room خیلی معروفه، و خیلی خفنه. انقدر که فیلم ساخته شده از روش بتونه اسکار بگیره، و خودشم پرفروش ترین فلان و فلون بشه.

داستان جالبی داشت، و کلی پتانسیل. تا حد زیادی هم از این پتانسیل استفاده کرده بود! ولی برای من اونقدر که میگن خیره کننده و نفس بند بیار نبود. از خوندنش هم پشیمون نیستم. قشنگ بود، مخصوصا حرف و نگاهای جک. اما عالی نبود.

شاید دلیلش ترجمه و ویرایش بدی باشه که گیرم اومد. از این نمایشگاه های 50% تخفیف که اومده بود شهرمون خریدم، و شاید براتون جالب باشه که شهر ما کتابفروشی نداره : ) حالا فکر کنید نمایشگاهی که میاد شهر ما چه وضعیتی داره... 

قبلا که چهارسالم بود فکر می کردم هرچیزی که تو تلوزیون پخش میشه فقط مال تلوزیونه. بعدش که پنج سالم شد مامان همه واقعیتها رو بهم گفت، تازه فهمیدم که اونا همش خیالی بوده و بیرون کاملا واقعیه! حالا من این بیرون هستم، ولی انگار همه چیزای بیرون هم واقعی نبوده.

(جمله قشنگ زیاد داشت، من فقط همینو یادداشت کردم.)


کمدی های کیهانی(5/5):

فقط میتونم بگم واییی!! 

اولین بار اینجا دربارش خوندم. پست "فاطمه..." خیلی کامل و خوبه، و بهتون پیشنهاد می کنم حتما با ترتیب اون پیش برید. من خودم هر داستان رو که می خوندم، توضیحات این پست رو هم دربارش می خوندم تا بهتر درکش کنم. 

ترجمه من مال چشمه بود، و ازش راضیم. جمله ها رو باید با دقت و آروم میخوندم تا بفهمم، ولی پرش و اذیتی نداشت.

اینا داستانای موردعلاقمن و یادداشتایی که موقع خوندن نوشتم. درباره خود داستان زیاد توضیح ندادم. پست فاطمه-سان کامل و جامعه : ) برای همین شاید کمی گیج کننده باشه.

:علامتی در فضا: هنر. حرکت. علامتی که ما تو این کهکشان از خودمون به جا میذاریم، مفهوم اصلی این داستان بود. داستان دقیقا روایتی بود از تقلاها و کشمکش های درونی کسی که میخواد علامتی تو دنیا به جا بذاره.

اول، دلیل گذاشتن علامت اینه که میخواد یه چیزی رو بفهمه یا از چیزی مطمئن بشه. ولی بعدها فرد شیفته‌ی علامتش میشه. درونش به کند و کاو می پردازه، و از هم جداش می کنه و تیکه های مختلفش رو بررسی می کنه. انقدر که شکل کلی علامت رو فراموش میکنه.(دقیقا مثل موقع نوشتن کتاب، که چون زیادی توش غرق شدی نمیتونی تصویر بزرگ و کلیش رو ببینی، و برای همینه که به چند تا چشم دیگه احتیاج داری که از زاویه سوم شخص اثرت رو ببینن) 

بعد از این، علامتگذار به خودش شک می کنه. از علامت قبلیش شرمسار میشه و با فکر کردن بهش سرخ میشه. یه ذره بعد، می ترسه. از قضاوت شدن.

دیگر کوچیکترین نشانی از من در فضا نبود. می توانستم شروع کنم و یکی دیگر بکشم، ولی دیگر می دانستم علامت ها بقیه را مجاز می کنند تا درباره کسی که آنها را ساخته نظر دهند [...] می ترسیدم علامتی که آن لحظه به نظرم کامل است، دویست یا ششصد میلیون سال قبل مزخرف باشد.

بیشتر از این توضیح نمیدم، ولی به نظرم ما خیلی میتونیم با این داستان همذات پنداری کنیم.

 

بدون رنگ:قشنگ بود. این... تضاد بین دو شخصیت خیلی زیبا بود، و اینکه من خیلی Ayl رو درک کردم، و تمایلش به سکون رو. 

 

دایی آبزی: این داستان قشنگ پتانسیل سریال ترکی شدن داشت *_*. (اسپویل) اصلا عاشق شکست عشقی آخرش شدم... :|  (اسپویل)

 

چه قدر شرط می بندی: اراده و تصمیمات آدما میتونه بر منطقی و محاسبات فائق بیاد. آدما تو منطق نمی گنجن، و دقیقا وقتی انتظارشو نداری ورقو بر می گردونن. مخصوصا... تو انیمه های شونن این پدیده مشاهده میشه. *-*

. 

سالهای نوری: اولین چیزی که با خوندن این داستان به ذهن آدم میرسه، اون کاریه که وقتی بچه بودیم بهمون می کفتن که بکنیم. یعنی بریم یه جایی که هیچکس نمی بینتمون و یه نقاشی بکشیم، یا نامه بنویسیم.

با کلی تلاش یه جایی رو پیدا می کردیم، تو کمد، زیر میز، پشت درای بسته و...

آخرشم بر می گشتن بهمون می گفتن:«خدا دیدت. هاه هاه.ضایع شدی!. XD 

:|

آره، خیلی کار زشتی بود. :| 

دومین چیزی که یادش می افتیم، اینترنته!

مثلا همین وبلاگ، فکر کنید همین الان که دارید اینو میخونید، ممکنه یکی در حال خوندن یکی از پستای شرم آور قدیمیتون باشه! یا اینکه یکی داره به یه کامنت به نظر بی اهمیت که ده سال نوری قبل به یکی دادید فکر می کنه. 

خود من یه نمونه بارزم. در رندوم ترین زمان های ممکن، میرم سراغ رندوم ترین وبلاگ ها و به آرشیو خونیشون می پردازم و حتی به کامنتا هم رحم نمی کنم. حتی فکرشو هم نمیتونید بکنید چه کامنتای دور افتاده ای الان تو ذهنم حک شده :/

هرچی میگیم، هرکاری می کنیم همون لحظه تموم نمیشه، تو این دنیا به راه خودش ادامه میده و دیده میشه. و تلاش برای درست کردنشم ممکنه همه چیو خرابتر کنه! پس نمیتونیم کاری بکنیم. و خوبیشم همینه! چرا؟ چون:

"با اندیشیدن به قضاوتی که هرگز نمیتوانستم تغییر دهم، ناگهان نوعی آرامش حس کردم."

 

مارپیچ: داستان مورعلاقم بود تو کل این مجموعه. عشق، تکامل، تغییر. انقدر زیبا بود که نمیتونم دربارش بنویسم. خودتون باید بخونید! به خاطر همین یه داستان هم که شده واقعا کتابش ارزش خریدن داشت.

"می توانستم با دقت زیاد به او فکر کنم. نه به اینکه چطور ساخته شده،که روش مبتذل و دهاتی برای فکر کردن به او بود. بلکه به اینکه چگونه از این بی شکلی کنونی به هزاران اشکال نامتنهی بدل خواهد شد."

دایناسورها: حس رژیمی رو برام داشت که سرنگون شده. که خب، دقیقا همینه. برام دو تا از چیزای موردعلاقم تو دنیا رو هم تداعی کرد! یک: خاندان اوچیها(انیمه ناروتو)  دو:کارتون آخرین تکشاخ.

غرور نسبت به گونه، عصبانی شدن از اینکه مردم اشتباه درکشون کردن، عصبانی بودن از همنوعاش... انگار Qfwfq شده بود ساسوکه اوچیها! 

+ یه نکته جالب این بود که، تقریبا همه داستانا عاشقانه بودن! و تقریبا تو همشون این شخصیت اصلی بیچاره شکست عشقی می خورد!

البته خب، هر کی اندازه Qfwfq عمر کنه بایدم انقدر عاشق بشه :| 

(مهران مدیری، با لبخند خاصش: عاشق شدید؟

Qfwfq، با لبخندی از نوع خود: *کمدی های کیهانی را از توی صدفش در می آورد* بخون تا بفهمی!)

++ راستی! من نمیدونستم نویسنده بارون درخت نشین و کمدی های کیهانی یکین!! من بارون درخت نشین رو نصفه خوندم و هنوز رو دلم مونده، ولی یه روزی.. یه روزی میخونمش تا آخر! (مشت گره کردن)(زوم شدن روی چشمهای مصممش)


بی تعارف بگم؟ با اینکه فعلا در این چالش، خودمم، با یکی دو دوست بامعرفت و اندازه کل عمرم قول و وعده‌ی شرکت کردن، خیلی خوش می گذره!

دقیقا دلم میخواست سالو اینطوری شروع کنم!

(البته، ناگفته بماند که خود سال نظرش این نبود. یه طوری برام خودشو شروع کرد، که همه آرزوهای سال خوب و امید و اکلیل و پشمک رو با خودش شست و برد. آره. : ) )

زری ...

جان من تخم مرغا رو بردار...

 

متاسفانه اکثریت آرا به گوگول بودنشون بود...
 خودمم دوستشون دارم :_) ببخشید واقعا.
آرتـــ ـــمیس

خب مثل اینکه باید کمدی کیهانی رو بخونم*-*

من همه 13 رو خوندم بعد می‌نویسمش تو وبلاگ :دی 

+ وای، چه بد که شروعش خوب نبوده، امیدوارم تا آخر سال اینجوری نمونه:)))


@زری 

چشه مگه؟ =| 

حتما بخون! اصلا... به عنوان مجموعه داستات کوتاه به شکل عجیبی تاثیرگذار بود *-* 
نسخه انگلیسیش که کلا نگاهمو به کلمات و استفاده ازشون عوض کرد *-*

+ امیدوارم بدتر از این نشه :)
(البته، اینم بگما، که درسته که همه اکلیلو پشمکو شست و برد، ولی در کافه بیان شما قشنگ جبرانش کرد!!!
هنوز نتونستم خودمو جمع و جور کنم که براش کامنت بذارم! ولی خیلی دمتون گرم. شاید باورت نشه، ولی واقعا اشک... اشک از چشمم جاری کرد :*)))
آرتـــ ـــمیس
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

راستی...دادادام~ فکر کنم اسمت رو فهمیدم!D: 

اسمت **** عه؟ D: 

لترحعزمخفسهجفس
چطورری!! وای خدا... کجا نوشتمششش!!؟؟ تو گودیدز که ننوشتم... جای دیگه هم...
وای خدا @_@
زری ...

باشه :)

@ارتمیس  نمیتونم متن و توی موبایل 

4 اینچیم بخونم :")))

.ببخشید حقیقتا
Violet J Aron ❀

الان باید برم سراغ ریاضی ولی بعدا میام میخونم:)))

حالا من باید در به در دنبال پی دی افشون بگردم....D:

هی... خیلی بده. تو داری کتابای جدید میخونی و من باید غصه‌ی درسای عقب افتاده و امتحان نهایی هام رو بخورم :(((

 

راستی طاقچه صد سال تنهایی رو رایگان کرده.  دانلودش کردم و دیشب یه نگاه بهش انداختم. نمیدونم چون توی تخت خواب بودم هیچی نمیفهمیدم یا آی کیوم پاییه یا مناسب سنم نیست؟  D:

هعی... ریاضی...
فکر نکنم داشته باشن. ولی قیمتشون تو طاقچه بد نبود(ایموجی متفکر)
منم از نظر منطقی باید غصه امتحان نهاییام رو بخورم... ولی نمیدونم چرا نمیخورم : ) ایشالله بعد عید. 


ووهو آره! تازه من ساعت 11، 30 اسفند فهمیدم چند تا کتاب رو تا آخر سال، یعنی تا 12 رایگان کرده. یکی رو خریدم، که الان اسمشو یادم نمیاد، ولی نظرا نسبت بهش خوب بود.
تنها نیستی :| من و مامانم باهم خیلی سعی کردیم و هنوز نتونستیم از صفحه 100 جلوتر بریم :| واقعا این دیگه چه کلاسیکیه!!
Nobody -

O.O کمدی های کیهانی به نظر خیلی خفن می آد! حتما می خونمش. تو طاقچه بی نهایت هست دیگه؟ *-*

 

+ شروع سال نو هم واسه ی من خیلی خوب نبود. یعنی کل قشنگیش تا اینجا همین گ.ب.س.ک.ع بوده. :") ولی می دونم که قراره بقیه ش قشنگ باشه. =) یعنی اصلا نمی تونه قشنگ نباشه! مگه دست خودشه؟ *دمپایی گل گلی*

 

+ وای هلن! من یکم زود رسیدم و اسمت رو فهمیدم D: *یعنی امیدوارم. آخه کلا یکی دوتا اسم با اون مشخصات هست دیگه...* آرتی رو دست کم نگیر واقعا. یه چیزایی رو پیدا می کنه که واقعا به قدرت سرچش ایمان می آرم. اصلا... غیرممکن ترین چیزهارو! *می رود که پشم هایش را از روی زمین جمع کند*

تو طاقچه هست *-* ولی بی نهایتش رو نمی دونم...

+ :) 
میدونی، مامانم قبل عید یه دیالوگ ماندگار گفت. من گفتم:«نمیدونم میخوام با امسال چیکار کنم.» اون گفت:«سال خودش یه کارایی باهات می کنه.»
و خب... من موندم. 
و خب... گ.ب.س.ک.ع کاری بود که خودمون با سال کردیم! و ارزشش از کارایی که سال باهامون کرده بیشتره. نه؟ (لبخند امیدوارانه)


+آره *-* 
البته، اون اسم کاملم نیست. ولی خب، معلومه اسم کامل چی میتونه باشه دیگه. دو سه تا گزینه بیشتر نیست.
تازه با یه ذره تفکر اسم باران هم معلوم میشه *-*
قول میدم دیگه دست کم نگیرم. حقیقتا *-*
Violet J Aron ❀

فکر کنم اسم واقعیت هنوز توی زندگی پیشتاز جولان میده XD

خب اونکه فامیلیمه :| اسمم رو از کجا یافته!

وای خیلی وقت بود نرفته بودم اونجا! چقدر پروفایلم داغونه :| درباره من و امضام...
پاکشون باید بکنم (کوبیدن به پیشانی)
امیر +

یعنی الان این همه کتاب خوندین؟ :|

 

فیلم اتاق رو دیدم و بسی غم انگیز بود و تأثیر گذار

اینهمه... امم دوتاست دیگه؟ دومی مجموعه داستان بود.
شد روزی یدونه.


باید حتما ببینمش! *-*
فاطمه ‌‌‌‌

هلن نمی‌دونم در جریان چالش امسال طاقچه هستی یا نه، برای فروردینش فکر کردم همون پستم درباره‌ی کمدی‌های کیهانی رو بذارم. الان دیدم لینک دادی بهش هیجان‌ژده شدم!

از برداشتت از داستان علامتی در فضا خوشم اومد، خودم اینقدر عمیق نشده بودم توش (شایدم شده بودم، خیلی گذشته از وقتی خوندمش :دی)! به هر حال اگه خواستی تو هم تو اون چالشه شرکت کنی می‌تونی راجع به همین کتاب بنویسی :)

آره دیدمش! اصلا حواسم نبود که کمدی کیهانی واسه فروردینش میشه که باشه...! مرسی که یادآوری کردید! 

برداشتم از برداشت شما ریشه گرفته بود 
. فکر کنم اصلا به خاطر همون تیکه پستتون دلم خواست کتابو بگیرم!
mochi ^-^

راستش باید یه خبر خوش رو اعلام کنم!چندتا کتاب جدید دستم اومده((:و میتونم توی چالش شرکت کنم..البته احتمالا فوقش بتونم دو یا سه تا کتاب رو برسونم به چالش..اونقدرا سرعتی نمیتونم کتاب بخونم و نقدشو بنویسم:")به خاطر همون نقد کتاب تابستان با جسپر دقیقا یه هفته داشتم با خودم کلنجار میرفتم تا بنویسمش._.

و اینکه..وارد گودریدز شدمD":چقدر نسبت به سایتای دیگه راحت تر بود وارد شدنش._.فکر کردم الان میخواد ایمیل بده به ایمیلمو و چیزهای دیگه ولی سریع وارد شد و این چیزا رو نخواست._.

+درخواست ورود هم دادم به گروه(:

+من باید برم این کتاب ها رو بخونم:"

هورا هورا! 
اصلا اشکالی نداره! ما منتظریم!
(میگم... حالا که بحث تابستانی با جسپر شد.. باید اونم بیابم و بخونم تو این چند روز. *-*)

گودریدزه دیگه D: آخه جایی نیست که مثلا اطلاعات حساس بخوایم بدیم، مثل فضاهای مجازی دیگه. و احتمالش خیلی کمه که کسی مثلا بخواد بیاد گودریدز بقیه رو هک کنه D:
همونطور که دزدا موقع دزدی نمیرن تو کتابخونه رو بگردن!
+تایید کردم.
++خوش اومد!
فاطمه ‌‌‌‌

واهااععییی😍🤩 خرکیف گشتم! ^_^

Violet J Aron ❀

چرا چرا! اسم کوچیکتم بود. هم اسم و فامیل مستعار، و هم اسم و فامیل واقعی.

 

من دیگه نمیتونم برم توی اکانت زندگی پیشتازم. ایمیل جدیدم رو بهش دادم ولی ایمیل فعالسازی رو واسم نفرستاد که تاییدش کنم. در نتیجه موندم پشت در :/

سُولْوِیْگ 🌻

من هیچ‌کدوم رو هنوز نخونده‌م، اما می‌خونم. یه روزی. :')

+اینجا تخم‌مرغ می‌بارههههه!!! 

یه روزی... (نگاه کردن به تقویم.) همیشه خیلی دوره. هعی.
+وای بپا پات نره رو تخم مرغ شکسته ها تا بیام جمعشون کنم! D: .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan