چون مهمه

  • ۱۷:۳۰

بعضی وقتا دلم میخواد همه چی رو ثبت کنم. تک تک کارایی که میکنم، یه طور توهم آور و رنگارنگ و جالب میشه. انگار وقتی پیام قرمز شارژ لپتاپ میاد، و از بین کاغذ و کتابای روی تخت خم میشم جلو تا به شارژر برسl اتفاق خیلی خیلی جالبیه. انگار کنار گذاشتن کتاب و آوردن گوشی مامان براش، توی داستان مهمه.

الان یکی از اون وقتاست.

وقتی داشتم کلمه های آبی تیره رو میخوندم، به تاریخ این کتاب و همه اتفاقاتش فکر می کردم. اینکه چی منو به این کتاب رسوند مهمه. اینکه چی منو به چیزی که منو به این کتاب رسوند مهمه. اینکه وقتی میخوندمش چیکار می کردم مهمه، اینکه چه حسی داشتم و چطوری خوندمش مهمه. اینکه قراره منو کجا ببره مهمه. 

 

اینکه این پست قرار بود فقط بیست و پنج کلمه یا کمتر باشه مهمه.

تا حالا شده بعد خوندن به چیزی، چیزی که هیچوقت تا حالا بهش فکر نکرده بودید رو از ته دل بخواید؟ دلتنگ چیزی بشید که اصلا نداشتید؟

 

«این کتاب باعث شد بفهمم چقدر دلم یه کتابخونه میخواد که بتونم برای آدمایی که دوستشون دارم لای کتابا نامه بذارم.»

و آره، دارم به آدم(های) خاصی فکر می کنم.

آیســ ــان

هلن ..ایح :/

با این‌ پستات..آدم انقدر باهاش همذات/همزاد پنداری میکنه که چشاش در میاد ==

واقعا نمیخوای اسم کتابه رو بگی؟ *-*

*-* چشمت چرا *-*
من از طرف پستم معذرت میخوام D: تنبیهش می کنم که دیگه چشم مردمو در نیاره. والا... مردم با این چشما زندگی می کنن!!

گفتم که..
کلمه های آبی تیره :)
یاسمن گلی:)

من راجب این حس یک بار تو وبلاگم نوشتم.دلتنگ چیزی یا جایی بشی که تاحالا نداشتی و یا تجربش نکرده باشی . این یه اسم خاصی داره به اسم fernweh

وای *-* چه کلمه قشنگی *-* ممنون... من عاشق کلمه هام و..
واییی خییلی خوشحالم براش کلمه هست! *با ذوق بالا پایین پریدن*
Cloudia Hirai

من خیلی لحظات خنده داری با این حس داشتم ! مثلا منی که تا حالا آواکادو نخوردم گفتم ماماااان دلم آواکادو میخواااد +ماه رمضون بود+ بهم گفت چرا؟ گفتم ؛ چون شیرینه :/ من : :دییی مامان : 😁🔪👋 +ترجمه : با زندگی خداحافظی کن ؛)+

+واقعا نمی‌دونم چرا اینو نوشتم -_-

XD دقیقا این حسه باعث میشه این لحظات جالب، ولی یه جورایی بی معنی رو بنویسی.
سُولْوِیْگ 🌻

یه چیز خاصی درمورد لحظه‌هایی به این کوچیکی وجود داره.


اینو که خوندم کتاب نخونده‌ی کلمه‌های آبی تیره از رو میزم بهم چشم‌غره رفت. =)

ایکاش یکی بتونه درست حسابی دلیلشون توضیح بده :_)

وای به منم خیلی وقت بود داشت چشم غره میرفت... XD ولی ارادمو جمع کردم خوندمش
 خدایی چشم غره هاش ترسناکه 
.
سرکار علیه

اقا هنوز داره تخم مرغ میباره :)

هیسس. صداشو در نیارید ;)
سین دال

تخم مرغا کجا رفت؟ دلم براشون تنگ شد... بغض...

 

 

 

 

 

من میتونم تا سال‌ها قربون صدقه‌ی اون استیکری که داره هندونع میخوره برم و دلم براش قیری ویری بره 😆

آخه گفتم دیگه فروردینم تموم شد... بعد مزاحم خوندن بعضیا بودش D:" 


منم D: 
دلمم هندونه خواست... هعی <_>
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan