To Believe or Not To Believe

  • ۲۳:۰۰

song: This is gonna hurt

Listen up, listen up
There's a devil in the church
Got a bullet in the chamber
And this is gonna hurt


 

پیش نوشت: چون بهم گفته شده خیلی انگلیسی مینویسم و مردم متوجه نمیشن، لغت نامه براتون تدارک دیدیم. البته این دلیل نمیشه که از انگلیسی نوشتن خودم ناراحت باشم یا بخوام اصلاحش کنم، چون نیاز به اصلاح نداره. just wanted to say.

 

Moral: اخلاقی

Believer: کسی که اعتقاد دارد. اگه دوست دارید اینجوری ترجمه اش کنید، مومن.

Setting، ستینگ: دنیا یا محلی که داستانی توش اتفاق می افته.

Star Student: دانش آموز نمونه

Safe and sound: امن

What goes on internet stays on internet: چیزی که وارد اینترنت میشه، تو اینترنت میمونه.


 

قبلا یه پستی تو ردیت راجع به انیمه Teen Romantic Comedy می‌خوندم، یه جاش می گفت داستان اینجور انیمه ها اینه که "چطور تو مدرسه بهترین جا برای یاد گرفتنه چون میتونی گند بزنی بدون اینکه اشتباهاتت غیرقابل برگشت باشن، ولی تو زندگی واقعی همچین لاکچری‌ای رو نداری."

این قضیه شاید زیاد تو این لحظه و این روز برای ما صادق نباشه، چون اشتباهات، یه حرف اشتباه یا یه حرکت نسنجیده میتونه تا ابد زندگیتو ویران کنه. ولی به طور کلی درسته.

مدرسه یه شبیه ساز ضعیف‌شده و فلافی از دنیای واقعیه. مثل یه واکسن، یه میکروب ضعیف شده، که میخواد برای نسخه اصلی آماده‌ات کنه. وقتی انیمه‌های دارکِ دبیرستانی مثل کلاس نخبگان یا همین تین رومنتیک کمدی رو میبینم، می فهمم که مدرسه، جو ترسناکش، انتظارات بی پایانش، چشم هایی که همیشه نگاهت میکنن و آدم های غیرقابل اعتمادی که هر لحظه ممکنه از "دوست" به "دشمن" تغییر کاربری بدن، همه و همه غیرمستقیم میخواد بهت یاد بده تو دنیای واقعی چطور ضربه نبینی. 

ولی برای خیلی افراد این آموزش زیرجلکی کافی نیست. اصلا کافی نیست.

چیزهای خیلی زیادی رو خیلی زود به بچه ها تو مدرسه یاد میدن. چیزهایی هست که لازم نیست نیست یاد بدن، چیزهایی هست که نباید یاد بدن. مثال؟ دروغ گفتن. یا به طور دقیقتر، چیزی که بقیه میخوان بهشون تحویل دادن.

هیولاشناس خیلی خوب اینو گفته:

- به نظرت همین تعداده؟ 25 الی 30 تا؟ بر اساس مشاهدات خودت.

به نظر من 130 تا عدد دقیقتری به نظر میرسید، اما جواب دادم:"بله قربان. به نظرم 25 تا درسته."

چرند نگو!" دکتر دست آزادش را روی میز کوبید:"هرگز اون چیزی که فکر می کنی دوست دارم بشنوم به من تحویل نده ویل هنری، هرگز! اگه تصمیم بگیری مثل طوطی رفتار کنی که نمیتونم روت حساب کنم. این یه عادت نفرت انگیزه که فقط هم مختص بچه ها نیست."

این بحث مفصله که مدرسه به طور خلاصه فقط ازت میپرسه:"خب تو این تصویر چی میبینید؟" و ازت میخواد که بگی:"شگفتی آفرینش" یا امثالهم. بهش نمی پردازیم.

چیزی که میخوام راجع بهش حرف بزنم اینه که.. یه چیز ضروری هست که خیلی طول میکشه بچه ها یاد بگیرن. گاهی بدون اینکه یاد بگیرن دیپلم میگیرن و می‌افتن تو زندگی وحشتناک واقعی، جاییکه نتیجع گرفتیم اشتباه برابره با نابودی.

اونم اعتماد نکردنه. 

هیچوقت تو مدرسه رک و راست به بچه ها نمیگن سخت‌تر اعتماد کنید. باور کنید، من یه star student ِ هرمیون گرنجر-مآبم، درس های کلاس پنجمم رو هنوز یادمه. اگه می گفتن یادم میموند.

اینطوریه که بچه ها رو مجبور میکنن با آزمون و خطا، با کلی درد و اشتباه یاد بگیرن نباید همیشه به غریبه ها اعتماد کنن. نباید به آشناها اعتماد کنن. نباید به دوست ها اعتماد کنن. باعث میشه همه‌ش فکر کنن اتفاقاتی که براشون افتاده تقصیر منه؟ مشکل از منه؟ من یه آدم ضعیف/بی عرضه/ساده/هرزه ام که میذارم همه ازم سواستفاده کنن؟ (صادق باشید، کی تا حالا راجع به خودش نگفته "من خیلی ساده ام، زود اعتماد میکنم"؟)

الان اوضاع بهتر شده. چرا؟ چون خانواده مسئولیت یاد دادن درس مهم "اعتماد نکردن" رو به عهده گرفته. بچه ها خیلی زود با داستان "اون عموت که همه پولشو توی بورس به باد داد" و "اون پسرخاله‌ی مادرت که گول فلان کلاهبردار رو خورد" و "این لیلاخانم همسایه که زود عاشق شد و جوونیش رو پای شوهر مریض پارانوییدش گذاشت"، به جای داستان های کلاسیکی مثل شنگول و منگول و حبه انگور، یا شنل قرمزی رو به رو میشن. فرقش اینه که تو ستینگ این داستانها آخرش نمیتونی بری گرگه رو کتک بزنی که قربانی ها رو بالا بیاره. چون گرگ یا فرار کرده، یا خیلی خیلی قوی تر از توئه.

الان اوضاع بهتر شده، چون هر خانواده ای که برای بچه‌‌ش ارزش قائل باشه بهش میگه دخترم، پسرم، فرزندم، به آدمایی که خیلی آدم حسابی به نظر میان اعتماد نکن. به آدمایی که جانماز آب می کشن اعتماد نکن. به آدمایی که جانماز آب می کشن اعتماد نکن.

قبلا اوضاع بهتر نبود. پدر و مادرهای ما؟ تو محیط بسته و Safe and soundی بزرگ شدن که به قول خاطرات خودشون "کل کوچه هم رو میشناختن" و "همه به هم اعتماد داشتن. انقدر زمونه کثیف نبود"

برای همین عادت ندارن به زشتی های دنیا. شاید اون زمان هم انقدر پاک و معصوم نبوده اوضاع، ولی پدر و مادرهای ما که کارشون بازی تو کوچه و شبکه دو بوده که این رو نمیدونن. اونها که مثل ما به اخبار کثیف شبانه روزی از ده تا منبع دسترسی نداشتن. هیچکس بهشون یاد نداد که "مرد قولش قوله" بی معنیه. کدوم مرد آقا، کدوم مرد؟ هیچکس نگفت "قسم حضرت عباس" وقتی پای میلیارد تومان وسط باشه مفتم نمی ارزه. هیچکس نگفت.

شاید برای اینه که الان ما به believer ها بدبینیم. چون believer ها، همیشه ریاکارترین ها بودن. همیشه بیشترین ضربه رو به آدم های عادی و تا حد امکان شریف زدن. چون دست believerها برای دروغ گفتن، ماله کشیدن و مغلطه کردن تو جامعه‌ی ما همیشه بازتر بوده. چون جامعه ما همیشه طرف believer بوده.

به شخصه همیشه با این سوال رو به رو بودم که به یه آدم moral بیشتر اعتماد کنیم یا یه believer؟ جواب اینه که، هیچکدوم. چون آدم آدمه. ولی حداقل... خودمون میتونیم not-believer باشیم. چرا؟ چون امنتره.

هردوی این دو جور آدم میتونن وقتی وقتش رسید و منفعتشون از وجدانشون قویتر بود شما رو دور بزنن. ولی اگه یه آدم moral باشید و با یه believer سر کار داشته باشید. قسم حضرت عباسش رو باور نمی‌کنید، و اگه یه آدم moral باشید و با یه آدم moral سر کار داشته باشید، "قسم حضرت عباس"ی نمیشنوید.

احتمالا خیلی ها میخوان بیان بگن که وای یا مصیبتا خب اینجوری که جامعه میشه پر بی اعتمادی!

جواب من اینه که جامعه الان پر بی اعتمادی "هست"، ولی یه بی اعتمادیِ ایجاد شده در دو مرحله‌.

به من بگید، اگه همه بی اعتماد باشن و ضربه نخورن بهتره، یا اعتماد کنن، ضربه بخورن، و بعد بی اعتماد بشن؟ کدوم یک از این جوامع از نظر روحی، اقتصادی، دینی(اجتماعی) و قضایی سالم تره؟ تو کدوم آمار جرائم کمتره؟

جواب زیادی واضحه که بخواد گفته بشه.

 

 

 

تو این روزها، بهترین توصیفی که از حال و روزم دارم اینه که... میترسم.

تو مدرسه میترسم. از دوستهام میترسم. برای دوستهام میترسم.

از بیان میترسم. از حرف زدن، از نوشتن چیزی روی فضای ابری یا اینترنت وحشت دارم چون what goes on internet stays on internet، برای همین چیزهای مهمتر رو روی کاغذ مینویسم و بعضی وقتها معدومش می کنم. وقتی صدای زنگ در رو میشنوم دلم هُری می ریزه. وقتی خواهرم از پشت پنجره میگه"میگم یکی رو دارن میکنن تو صندوق عقب ماشین" و پدرم سرم داد میزنه که نرم حداقل پلاک رو بردارم، به جای حرکت کردن فقط خشکم میزنه.

ترس از آینده هم که چیز جدیدی نیست.

ولی خشمگین هم هستم. پر از خشمم، اما نمیتونم حمله کنم. چون قوی ترن. چون قوی ترید. فقط میتونم از خودم و کسایی که دوستشون دارم دفاع کنم. فقط میتونم سپر بدم دستشون، وقتی دارن تند میرن جلوشون رو بگیرم. وقتی دارن با آدم اشتباهی بحث می کنن بکشمشون کنار. وقتی دارن "باور" میکنن که فلانی ممکن نیست اووونقدر هم آدم پستی باشه. وقتی دارن "باور" می کنن این معلمه طبق گفته خودش "با هیچکس دشمنی نداره" و "انتقاداتمون رو به خودش بگیم".

خیلی از کسایی که دوست دارم حتی به کمک من احتیاج ندارن. راستش، خودم بیشتر از خیلی ها افسار و سپر نیاز دارم. و 48 ساعت زمان در روز. انقدری که بتونم از زندگی خودم عقب نیافتم، ولی از زندگی "خودمون" هم عقب نیافتم.

خلاصه اینکه. اوضاع داره به فنا میره و پایان دنیای لعنتیه. همه جا خطرناکه، همه جا ترسناکه. با اینکه به قول دکتر "ترس بزرگترین دشمن ماست"، حقیقتش اینه که بزرگترین دوست ما هم هست. دقیقا به یک اندازه. 

پس بترسید. پس نترسید. مراقب باشید. به believerها اعتماد نکنید. به آدم ها اعتماد نکنید. به آدم های نادان اعتماد نکنید. چشمهاتون رو باز کنید.

مراقب خودتون باشید. 

زری シ‌‌‌

اگر بیلیور رو مومن معنی کنیم بهتره بگم که مومن اگرررر مومن باشه باعث بی اعتمادی و ... نمیشه 

مومن ریا کار نیست ...

و به نظر من کلمه اشتباهی برای اونایی که صرفا تظاهر به مومن بودن میکنن  انتخاب کردی .

منم موافقم که مومن ترجمه خوبی نیست. برای همین گفتم "اگر دوست دارید اینطور ترجمه اش کنید"
اگه فکر کرده بودم کلمه خوبیه به جای هزار با آلت و شیفت کردن و انگلیسی نوشتن همون میگفتم مومن دیگه :)

... ...

فقط شوک نوشته می تواند در ذهن های پوچ رمیده از سستی ما چیزی را گرم نگه دارد.

پس به امید روشن موندن این حرارت🤝
زری シ‌‌‌

ولی جدای از اون کلمه پست و قبول دارم :)

:*)
سُولْوِیْگ 🌻

از بیان میترسم. از حرف زدن، از نوشتن چیزی روی فضای ابری یا اینترنت وحشت دارم چون what goes on internet stays on internet.

فقط همین.

مهم نیست چه‌قدر دارم خفه می‌شم؛ هیس. 

هیس. نویسنده ها فریاد نمی‌زنند.
زهرا یگانه

"هرج و مرج" صفتیه که برای شرایط این روزها به ذهنم میرسه. 

اما شاید همین هرج و مرج آبستن آینده‌ی بهتری باشه. درد داره و ترس و وحشت و هر کلمه‌ای که در حرف‌هات به قشنگی به کارشون بردی.

 همه‌ی ما آدم‌های این دوره آبستن(حامله) هستیم. پس میتونیم نتیجه بگیریم نه ماه یا کمتر یا بیشتر صبر بر این شرایط لازمه برای رسیدن به لحظه‌ی تولد.(در زمینه‌ی شخصی و جمعی)و بعد از تولد هم که مشخصه چقدر مراقبت لازمه..

اینجوری که گفتید یاد جمله ی پیتر بیلیش از بازی تاج و تخت افتادم. "chaos is a ladder." 
و خدایا، واقعا هیچ زمانی مناسب تر برای این نقل قول نبوده :)

دقیقا. آدمایی که صبر می کنن درو میکنن. صبر، تحمل، امید... 
و به قول شما، هرج و مرج :) 
.. میخک..

مهم نیست چی ترجمه میکنی. مهم نیست که در چه موضوعاتی چه مخالفتهایی با حرفات دارم یا چه موافقت هایی

 

گوشم رو بسته بودم رو چیزی که از توانم خارج بود. و شاید هنوز هم هست. اما... می‌خوام کم کم به خودم بیام. 

 

چند دقیقه که رو این کامنت قفلم روش فکر کردم. و یه جرقه باحال به ذهنم اومد 

دهه هشتادی ها فوق العاده آن! یا لاقل اون دهه هشتادی هایی که من تو بیان میبینم. در این لحظه میتونم بگم حتی اونایی که برمی‌گردن لابه لای حرفاشون به مقدسات من فحش میدم رو هم دوست دارم. من از مقدسات خودم برنگشتم. هنوز هم معتقدم که مقدس هستن. (دوباره ذهنم درگیر اون ترجمه و کلمه شد. من آیا یک «باور کننده» به حساب میام؟ آیا «با‌ ایمان» هستم؟ و....) 

ببین ده شصتیا تو فقر و سختی های فراوان رشد کردن. به «سازش» عادت کردن. به تلاش برای «زنده موندن» ولی دهه هشتادیا همون نسل گودزیلایی که تو بچگی هرچی میخواستن داشتن. کسایی که تو رفاه و خوشی (نه لزوما همه، اما عموما و در مقایسه با بقیه) بچگی کردن و حالا اونقدر مغرور و قد هستن که هیچ جوره نمیپذیرن جوونی‌اشون تباه بشه. دهه شصتیا با آغوش باز لقب نسل سوخته رو پذیرفتن و برای خودشون اشک ریختن اما دهه هشتادیا همه جا رو به خاک و خون میکشن 😅 

 

میبینم که منبع اطلاعات خیلیا شوهر خاله و حرف فلان سایت و ویدیو فلان کانال و نهایتش بابام گفته اینطوری... بیشتر نیست. ولی همینم خوبه. بازهم میگم لاقل تو بیان من اینطور دیدم که روش دارن فکر میکنن! تحلیل میکنن! اون آتیش خشم خوابیده و کم کم سلول های خاکستری مغز داره به کار میفته. این فوق العاده است. وقتی با تحلیل و فکر پیش بری اونقدر منابع مختلف رو بالا پایین میکنی که آخرش میرسی به یه مسیری. 

 

فقط فقط فقط: دچار ناامیدی و پذیرش اینکه خب دنیا همینقدر سیاهه که هست نشی. مهم نیست دنیا همونقدر که خیلیا میگن سیاهه یا بیشتر یا کمتر. مهم اینه همیشه جای سفیدتر شدنش هست و فقط جوونی که عنصر اصلی این نسل و این کشور و این ساختاره می‌تونه درستش کنه. تو بیان میبینم که خیلیا می‌خوان. از همینجا میگم من عاشقشونم. ناامید نشید بچها. گو آن. ادامه بدید. رو یه جا متوقف نشید. هر مکتب و تفکر و هر نظری که دیدین تا هزار بار بالا پایینش نکردید بهش باور پیدا نکنید و روش گیر نکنید. حرکت کنید. بخواید که دنیا براتون یه جوونی قشنگتر رقم بزنه. چون حق هر انسانیه که برای قشنگتر شدن دنیای خودش تلاش کنه. شاید هم وظیفه اشه. هوم؟ تا وقتی حق ببینی براش تمام قد وایمیستی. وقتی به چشم وظیفه ببینی ازش فرار میکنی 

 

مخاطب خودمم که دهه هشتادیم هم هستم😅 

ممنون که همچین کامنت مفصلی نوشتید :)

این روزا انقدر مجیز راجع به نسل خودمون میشنوم که موندم این همون جامعه قبلیه"-"؟! همونی که بهمون میگفت گودزیلا و بی عرضه و "وای ما میخوایم کشورو تحویل اینا بدیم؟" 
الان فهمیدم دلیل اینکه انقدر ترسناک بودیم.. هستیم، اینه که کارها رو به روش متفاوتی از پیشینیان انجام میدیم. همین براشون ترسناکه. و شاید همینه که موثر تره.


اتفاقا... پذیرش اینکه دنیا همینه که سیاهه خیلی خوبه. باعث میشه دیگه با هیچی غافلگیر نشی. اگه هربار که ولدمورت یه حرکت شرورانه جدید میزد محفل ققنوس یه هفته تو شوک بود که "!!! مگه میشه یه نفر انقدر خبیث!!" الان جامعه جادوگری نداشتیم اضلا...(البته در هر صورت ما جامعه جادوگری نداریم. ولی به هرحال!)
قبول کردن سیاهی دنیا و جنگیدن باهاش... خلاصه اینکه لتس دو ایت :) حتی با عقاید متفاوت و اینها.
 
امیر +

به نظر منم اون موقع دنیا کثیف و ترسناک بوده ولی رسانه‌ی کمتری این‌ها رو پوشش می‌داده. فکر می‌کنم هر چی ارتباطمون با دنیا کمتر باشه آرامش روانی خودمون بیشتره. چون الان که به گذر زمان نگاه می‌کنم، متوجه می‌شم که «همه چی» در قدیم بهتر بوده. مثلا برای برنامه‌های تلویزیون، فیتیله و ساختمان پزشکان، دزد و پلیس و چندین و چند سریال جذاب دیگه که الان یادم نمیاد ولی الان هیچی به هیچی و این یک ارتباطی با گسترش رسانه‌ها داره ...

 

و اینکه حداقل ما «ایرانی‌ها» آدمای بدی نیستیم. فقط به واسطه‌ی خیانت در اعتمادها دیگه نمی‌تونیم با همدیگه به خوبی رفتار بکنیم ...

دقیقا... 
اینطور نیست که اون زمان "بهتر" بوده. ولی مستندات و رسانه ی شاد و شنگول تری ازش به جا مونده که باعث میشه خاطره ی جمعی که زیادم حافظه خوبی نداره، فکر کنه چقدر گوگولی بوده اونموقع :)


هیچ "ما"یی دقیقا آدم بدی نیست... شرایط همه "ما"ها رو بد می کنه.
و خب آره. بی اعتمادی ها و اشتباهات. هعی.
.. میخک..

انتظار جواب بچگانه از هلن نداشتم 🚶🏻‍♀️

امم... جانم"-"؟
Evan Godless

برای ما مردا ... ( حداقل برای من ) ترس نیست این احساس. خشمه . هر لحظه تو ذهنم تصاویر خشونت آمیزی شکل میگیره از کاری که ممکنه بکنم. 

ایکاش میشد گفت نترسید نترسید ما همه با هم هستیم... اما نمیشه چون ترسو ها و مغز های پوسیده هم زیادن چون دروغگو ها زیادن . و در حقیقت ... چون همه با هم نیستیم .

الان که دارم اینو مینویسم دستم میلرزه چون... آره. آره ما هم خشمگینیم. حتی شاید بیشتر از همه از خودمون، چون هیچکاری نمیتونیم بکنیم. در مرحله بعد از آدمهایی که میتونن و نمیکنن.
یه روز... یه روز... همه با هم خواهند بود. این امید بچگانه است؟ نمیدونم.

پ.ن: امیدوارم حالتون خوب باشه اوان-سان... واقعا، واقعا ایکاش میتونستم چیزی به جز امیدواری و دعا به خدای نمیدونم-کجاست به سمتتون بفرستم.
اینم یکی از چیزهاییه که پر از خشمم میکنه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan