باران، فقط برای خودم

  • ۲۰:۰۱

داخل ماشین

از پشت شیشه

دنیا، زشتی بود

 

خاکستری، تار

تیره، غمگین بود

 

از گریه ی درد،

طاق اسمان،

سنگی سنگین بود.

 

اشک های او،

پشت پلک ابر

مثل بغض درد

مثل کینه بود

 

ماشین که ایستاد

در ها که وا شد

دنیای من هم، 

انگار رنگی شد

 

آسمان خندید

زمین می رقصید

برگ هم آرام

بر درخت خندید

هوا پر نفس

دنیا رنگین بود

پس حتما شیشه

پیر و دلگیر بود!

____

برگ ها بالاخره افتادند. انگار تازه خدا یادش افتاده پاییز امده، هلنی هم هست، و هلنی هم دلش پاییز می خواهد.

آنقدر ناگهانی همه چیز پاییزی شد، نمی دونم لجبازی طبیعت بود یا خدا از قصد می خواست یکهو شاد و پاییزی شویم. 

شاید امروز، روز خاصی برای کسی بوده، کسی بدنیا امده، کسی دنیا را ترک کرده، کسی خسته است، کسی شاد و سرحال است، شاید یکی امروز آزاد شده، شاید امروز اسیر شده...

شاید امروز برای کسی مثل بقیه روزهای لعنتی سال بوده.

ولی هرکسی، از این پاییز ناگهانی، یک چیزی می فهمد. هرکس قلبش یک رنگی به خود می گیرد. یکی می گوید این اشک شوق است، یکی می گوید اشک غم است. زار زار گریه است.

یکی می گوید، چیز خاصی نیست، یکی می گوید از آن اشک های ضد عفونی کننده چشم آسمان است!

هرکس فکر می کند این باران برای خودش است. خود خودش.

ولی می دانی؟

باران برای من است. برای تو است. برای ماست.

باران برای همه همه همه ماست.

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan