A White Door Casts a Faint Shadow

یکی از خاطره های عجیب دوران کودکی من، این بود که یه بار عمه جان اومده بود خونه ما که از من و باران مراقبت کنه.

همه چی داشت خوب پیش میرفت، ما هم بچه های خوبی بودیم در کل. تا اینکه یهو گوشی عمه زنگ زد.

رفت تو اتاف مامان بابا که با تلفن صحبت کنه. نمیدونم چرا... نمی دونم چرا اینکارو کردم! ولی در اتاق مامان بابا رو عمه قفل کردم! بعد دست بارانو گرفتم، رفتم تو اتاق خودمون، درو بستم و رو خودمون قفل کردم.

عمه که تلفنش تموم شد دید در قفله، فکر کرد گیر کرده. برای همین محکم بهش کوبید و باز شد. انگار قفل خوب کار نمی کرده. بعد دید در اتاق ما هم قفله، و ما داریم گریه و زاری می کنیم و نمیتونیم قفلشو دوباره باز کنیم.

خلاصه، ماجرای عجیبی شد. آخرش یه جوری از بالکن که به اون اتاق راه داشت کلیدو بهش رسوندیم و درو رومون باز کرد. البته، تا سالها که ما تو اون خونه بودیم جای مشت عمه که میخواست در این طرف هم به زور باز کنه رو در چوبی موند!

جالبیش این بود که همون عصر، قشنگ یادمه، داشتیم بستنی لیوانی میخوردیم و من پوست-در بستنی رو اشتباهی یه جوری گذاشتم که قسمت بستنی ایش خورد رو فرش. و فکر می کردم دلیل اینکه عمه ناراحت و عصبانیه از دستم اینه! یعنی یه درصد فکر نمی کردم قفل کردن خودم و خواهرم و عمه ام تو اتاقای مختلف کار بدی بوده باشه!

تا مدت ها این خاطره تو ذهنم بود، و برای شوخی و خنده هم زیاد تو فامیل مطرح شد.

 

امروز مامان تو اتاق خودش کلاس داشت، باران تو اتاق خودمون. صدا به طرز عجیبی رو مخ بود. یعنی... مثل وقتیکه صدا میخوره تو دیواره جمجمه ات و دنگ دنگ صدا میده. خیلی بد. من رفتم در اتاق مامانو بستم، بعدم در اتاق بارانو، و خودم نشستم تو حال که درس بخونم.

اون لحظه یهو فهمیدم منِ بچه داشته به چی فکر می کرده.

شاید من، تو اون عالم بچگی و ناخودآگاهی میخواستم فقط... همه آدما و صداها رو پشت درها قفل کنم، و خودمم برم پشت امنیت یه در دیگه پنهان بشم.

درها خوبن. قفل ها حتی بهترن. مکان های تنگ و تاریک و ساکت؟ شگفت انگیزن! حتی تو بچگی هم اینو میدونستم... اینو میخواستم. که فقط یه گوشه قایم بشم و بقیه برن گوشه های خودشون و به من کاری نداشته باشن.

ای‌کاش انسان موجودی اجتماعی نبود.

ای‌کاش برای ادامه حیات به دیگر انسان ها نیاز نداشت.

ولی آخرش، برای ادامه بازی راهی نداریم جز اینکه در رو باز کنیم.

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan