هرزصد: پرده سوم:متصل به آسمان

نام(ها) انیمه: tenki no koe

whethering with you

فرزند آب و هوا/آب و هوا با تو

تا حالا به کی گفتم تکراری به نظر میاد و کپی بقیه کارای شینکایه؟ آقا دکمه غلط کردنو نشون بدید پلیز.
همونقدر که نام تو از یه جهاتی رو مخم بود، مثلا شخصیت پردازی، دختر آب و هوا شاهکار کرد. مفهوماش...مفهوماش مثل کارای میازاکی نیست که بدونی یه مفهومی «هست» ولی نفهمی مفهومه چیه چون درک کردنشون کار از مابهترونه. درواقع، انقدر ساده و دم دستی بود که نمی تونم کلمات مناسب رو بقاپم که دربارش بنویسم. فقط با دیدنش میتونید احساسش کنید.مفهومی نیست که بشه به یه اسم کلی بهش داد. مثلا میتونم بگم...زندگی؟ دیگه خیلی کلیه نه؟

Weathering With You Releases a Commercial With A Unique Version Of ...

هرزصد: پرده دوم:1476 روز تا بزرگ شدن

نام(ها): بزرگراه پنگوئن

penguin highway

کارگردان:هیرویوسا ایشیدا

کاملا تصادفی به قصد همسایه من توتورو رفتیم سراغ فیلیمو و با بزرگراه پنگوئن روبه به رو شدیم. پوسترش، یه پسر و پنگوئن متعجب خیره به جلو، چندان چشمگیر نبود و اسم و رسم خاصی هم نداشت مثل فرزند آب و هوا، برای همین سر کنترل دعوا شد. از اون اصرار، از من انکار. آخر سر بعد از یه مبارزه بین خواهران هیوگا طور، برنده کنترل شد و پلی رو زد.

چقدر ناز و خوب بود! اصلا یه چیزی میگم، یه چیزی میشنوید. شخصیت اصلی،آئویاما، پسر دفترچه به دستی بود که برای همه چی دنبال دلیل و منطق می گشت و همش دنبال «تحقیقات» خودش بود. شخصیت فرعی هام که نگم...انقدر قشنگ بود ارتباط های بینشون و حرف ها و منطق آئویاما. اینکه چطوری با همه اتفاقا برخورد میکرد...

هرزصد: پرده اول:گمشده در دنیا

از چند وقت پیش داشتم فکر میکردم که یه چالش برای خودم ایجاد کنم، که روزهام فقط به خوندن و نوشتن و انیمه و یه ذره هم درس محدود نشه. حداقل، نه به صورت بی هدفی که الان هست که هرکتابی گیرم میاد شروع میکنم به خوندن و هر انیمه ای دستم میاد پنج قسمت میبینم و میندازم تو پوشه ندیده ها که خاک بخوره(گینتاما! هانتر هانتر! گومنســــــای!)

وقتی داشتم تو فیلیمو می گشتم، با هجم عظیمی از انیمه های سینمایی رو به رو شدم که باید تا حالا دیده می بودم(بیییب. غلط نگارشی) اما ندیدم، یا خیلی وقت پیش دیدم و یادم نمیاد.

پس هلن با چکش افتاد به جون دیواره داخلی جمجمه ام که «برو روزی یدونه مثل یه اوتاکوی خوب بشین، ببین و بعد دربارشون تو وبلاگ نقد بنویس.»

و رسما چالش هزاران رنگ زیر 120 دقیقه، به اختصار هرزصد(به کسره ز) آغاز شد.

(حالا به نسبت سلیقه میتونید بنامیدش دازد، ده انیمه زیر دو ساعت، یا هر اسمی که دلتون بخواد. هرزد، دازصد و...)

 

هدف چالش چیه؟ دیدن روزی یک انیمه/ انیمیشن سینمایی زیر 120 دقیقه و نوشتن یادداشت دربارشون به مدت ده روز.(تاکید میکنم...یادداشت. میتونه یکی دو جمله باشه اصلا.)

کیا دعوتن؟ همه. ولی چون تا نگم نمی نویسید(غرغر)، سولویگ، پرنیان، پرنده، رفیق نیمه راه، اوتانا سنپای، گندم، گربه سنپای، افشین سنپای، مائو چان و نوبادی 

(کاملا ضایع است که چون حوصله نداشتم لینک کنم فقط رنگشون کردم نه؟ :| ) 

راستی راستی...از الان اخطار میدم که قراره اسپویل داشته باشیم، پس با آگاهی بخونید.

Fire born:wanted, dead or alive

واقعا به نظرتون وجود داشتن فن فیکشنی که وقتی تمومش کنم، به اندازه تموم شدن خود ناروتو باعث پوچیم بشه غیرقانونی نیست؟

اصل گرایی:لی vs شیکامارو

پدر بنده عادت داره کتاب هایی از انتشارات «راز»طور بخره و نخونه. همون کتاب هایی که به جز تایتل اصلیشون، یه جمله هیجان انگیز هم به عنوان تایتل فرعی دارن. اکثر اوقات این کتابا به بقیه کتابای توی کتابخونه در حال خاک خوردن می پیوندن، ولی بعضی وقتا، اگه شانس و کاور کتابه خوب باشه، میافته دست من و خونده میشه.

آخرین کتابی که این شرایط شامل حالش شد، کتاب «اصل گرایی» یا «essentialism» بود. همین که شروعش کردم فهمیدم قراره به یه پست خیلی طولانی تبدیل بشه.

تا حالا شده به خودتون بیاید ببینید انقدر کار دارید که وقت ندارد لیست کاراتون رو حتی بنویسید؟ پروژه ای که از فلان دوست قبول کردی، فلان پارو پوینت که باید درست کنی، زنگی که خیلی وقته به فلانی نزدی، کلاسهایی که فقط جزونه هاشونو گرفتی و هنوز نخوندی؟

یه کمد نامرتب چی؟ تا حالا داشتید؟ کمدی که پر از لباساییه که یه روزی میپوشید، ولی اونقدر شلوغه که مانتوی موردعلاقتون مدام توش گم میشه. این کتاب داره روشیو یاد میده که بتونیم به دیگران، فشار جامعه یا بعضی وقتا خودمون نه بگیم. بهمون میگه که نباید انرژیمون رو تقسیم کنیم در جهت های مختلف. 

اصل گرایی یعنی چی؟یعنی قدرت انتخاب کردن از بین گزینه ها، حذف کردن گزینه های خوب و انتخاب گزینه های واقعا ضروری. یعنی وقتی تابستون شروع میشه یه لیست دراز از اولویت هاتو ننویسی بچسبونی رو دیوار، و فقط روی یه چیز خیلی مهم تمرکز کنی. از اونجایی که کلمه اولویت خودش یعنی اولین، نه اولین ها. نمیشه اولویت رو جمع بست. آدم اصل گرا آدمیه که همه گزینه هاشو بررسی میکنه، و بهترینو انتخاب میکنه. آدم فرع گرا به گزینه ها واکنش نشون میده. آدم فرع گرا خودشو تو کار غرق میکنه ولی به هدف نمیرسه، آدم اصل گرا تلاششو میذاره برای زمان درست.

خیلی از فرع گرایی ها دلیلش درماندگی اکتسابیه. مثلا یه هلنی رو تصور کنید که چون کلاسای تابستون رو نبوده، اولین امتحان ریاضیش رو در مدرسه جدید خراب میکنه. الان احساس میکنه که اختیارش در خوب دادن امتحانا ازش گرفته شده، و بنابراین درمانده است. هلن به دو صورت میتونه واکنش بده. اول:بیخیال بشه و بگه من نمیتونم بهتر بشم. دوم:شروع کنه به تلاش کورکورانه.

هر دو این گزینه ها بدن، دومی بدتر. چون هلن به جای اینکه جزوه های مرتب تر بنویسه، درس رو مفهومی تر بخونه و کلاس بره و به خودش اعتماد داشته باشه، میشینه هیولاوار تست و سوال حل میکنه. یا اینکه صد بار صد بار جزوه های قبلیشو میخونه، که به شکست دوبارش منجر میشه. 

اولین قدم اختیاری ام باید باور به اختیار باشد

میخوام یه مثال ناروتویی بزنم. آماده باشید D:

لی و شیکامارو رو تصور کنید. لی، کسی که وحشتناک و هیولاطور تمرین میکنه تا قوی تر بشه، شیکامارو که در وقت اضافش می خوابه و ابرا رو نگاه میکنه. اما اگه در آخر دستاورد های شیکامارو و لی رو مقایسه کنیم، میبینیم که شیکامارو در مقایسه با لی به جاهای بالاتری رسیده و اثر بخشیش بیشتر بود. خب...پس این ضعف نویسندگیه نه؟ به نظر من، این قوت نویسندگیه.

فرع گرا واکنش نشون میده، اصل گرا پیش بینی میکنه.

شیکامارو صبر و فکر میکنه. لی زیادی تلاش میکنه، و با عجله عمل میکنه. من نمیخوام توانایی و تلاش لی رو زیر سوال ببرمو اصلا جرات همچین کاریو ندارم.(سلام گربه سنپای:)) توانایی تایجتسوی لی خودش یه جور اصل گراییه. ولی شیکامارو بیشتر فکر میکنه، گزینه هاشو بررسی میکنه، با کمترین تلاش به هدفش میرسه. 

یه مثال دیگه اصل گرایی شاید ناروتو باشه. ناروتو کلا یه راسنگان رو داشت، یه تصویر سایه ها رو(با یه سری قدرت دیگه که خطر اسپویل داره) ولی با همینا شد شخصیت اصلی داستان. از طرفی ما کاکاشی رو داریم که هزار تا تکنیک داره که ما اونقدرام چیزی ازش ندیدیم. پس یعنی، تمرکز و تمرین روی یه سری قدرت = شخصیت اصلی شدن

حتما این چند وقته اسم مینیمالیسم به گوشتون خورده. من تا اونجاییکه یادم میاد به این -ایسم خیلی اعتقاد داشتم. مثلا علاقه بزرگترا رو به ماشین یا خونه جدید و بهتر درک نمیکردم، یا مثلا میزان مصرف گرایی خواهرم برام عجیب بود! برعکس، کاملا با روحیه ژاپنی توی-یه-اتاق-زندگی-کن همذات پنداری میکردم، طوریکه تصمیم گرفتم اون حالت ساده زیستانه کم خرج کردن، بدون زلم زیبمو رو تو زندگی خودم در پیش بگیرم. یه سری از هزینه های اضافه ام رو حذف کنم، حتی اگه من کسی نباشم که داره اون هزینه ها رو میده.

حالا همینو بیارید تو کارها. به جای قبول کردن کلی مسئولیت و نداشتن زمان برای هضم همه مسئولیت ها و چیزایی که میخوایم یاد بگیریم، میتونیم روی چیزهای ضروری تر تمرکز کنیم. فقط کافیه گاهی اوقات «هیچ» کاری نکنیم.

توی اکثر دین ها هم به ساده زیستی و قناعت توصیه شده. نه به خاطر اینکه بتونیم حال دیگران رو درک کنیم، به خاطر خودمون. به خاطر رها شدن از چیزهای اضافه زندگیمون که باید نگرانش باشیم. اینطوری میتونیم تمرکز بیشتری کنیم روی بیشتر یاد گرفتن و فکر کردن درسته؟

اگر به دنبال دانش هستید، هر روز چیزی اضافه کنید. اگر به دنبال خرد هستید، هر روز چیزی کم کنید.

 

 

پ.ن:سوال:چرا من هی دارم مثال های ناروتویی میزنم و دست از سرش بر نمیدارم؟

جواب های احتمالی:

1)علاقه مفرط و غیرقابل کنترل

2)چیزهای خیلی زیادی میشه ازش یاد گرفت و میخوام به دیگر بلاگران منتقل کنم آموزه ها رو.

3)دارم به صورت روانشناسانه روی مغزتون کار میکنم که احساس کنید اگه ناروتو رو نبینید چیز زیادی رو از دست دادید.

 

پ.ن2:دوستان گرامی. لطفا اگه با بچه 5 تا 70 سال تو خونه انیمه شونن نگاه میکنید، بهشون هشدار بدید که اینا همه تخیلیه، و نمیشه با فقط تسلیم نشدن هوکاگه شد. خلاصه اینکه، خواستم یادآوری کنم دنیا انیمه شونن نیست.

دوستت دارم را ترجمه کنید.

سخت تر از پیدا کردن انیمه ای که با تموم کردنش احساس کنید عزیز(ان)ی رو از دست دادید، پیدا کردن انیمه ایه که بتونه غم از دست اون عزیز/عزیزان رو کمتر کنه.

به عبارت دیگه، سخت تر از پیدا کردن انیمه ای مثل ناروتو، پیدا کردن انیمه ای مثل وایولت اورگاردنه.

این انیمه خیلی وقت بود مونده بود رو دستم و به هر بهانه ای می رفتم سراغش چند دقیقه ای میدیدم، میومدم بیرون. ولی این دفعه نمیدونم جادویی، چیزی بود که باعث شد همه قسمتهاش رو ببینم.

داستان درباره وایولته، دختری که از بچگی توسط سرگرد گیلبرت، در جنگ به عنوان سلاح استفاده می شده. داستان از جایی شروع میشه که جنگ تموم شده، اما سرگرد گیلبرت در جنگ مرده/مفقودالاثر شده، و وایولت هم دو دستش رو از دست داده.(بعله یه دلیل دیگه که وایولت رو دوست داریم. اوتومیل!) و از اونجا که میخواد معنی آخرین کلماتی که سرگرد بهش گفته، دوستت دارم، رو بفهمه، تصمیم میگره دال، یا یه جور نامه نویس بشه. 

این انیمه توسط استودیو کیوتو انیمیشن، و زیر نظر نتفلیکس درست شده. یعین اولین انیمه اوریجینال نتفلیکسه. کیوتو انیمیشن به این معروفه که رمان های مردم رو میگیره، و مسابقه برگزار میکنه. بهترین آثار احتمال داره که به انیمه تبدیل بشن. مثلا هیوکا، clanned، صدای خاموش و k-on توسط این استودیو درست شدن و اکثشونم از روی رمان.

کیوتو انیمیشن، که کلا به طراحی های خیلی زیبا و جزئی معروفه، برای وایولت اورگاردن سنگ تموم گذاشته. یکی از قشنگ ترین گرافیک های انیمه ها رو وایولت اورگاردن داره، که فقط دوست داری بعضی وقتا وسط داستان استپ کنی و به صحنه و ها جزئیات ریز و درشت صحنه خیره بشی. انقدر که این حس و زیبایی رو خوب منتقل کرده.

نمیخوام زیاد درباره موسیقیش وراجی کنم(نه نمیکنم. ساکت باش هلن.) فقط براتون دو تاشو میذارم که کیف کنید.

اوپنینگ:

 

 

اندینگ اول:

 

 

متاسفانه آهنگ پس زمینه هایی که میخواستم رو نیافتم، ولی با دیدن انیمه حتما میشنویدشون.

فقط به یه نکته ظریف اشاره کنم. وایولت اورگاردن 13 قسمت، یه سینمایی ova و یه سینمایی هنوز پخش نشده داره. پیشنهاد من اینه که 13 قسمتو نگاه کنید، سینمایی که اومده رو نگاه نکنید(یه جورایی حس خراب کنه. وایولت خیلی out of character ـه توش) و سینمایی بعدی قراره ادامه داستان رو بگه، که اگه به خاطر کرونای @#%&#*^$ نبود تا حالا کیفیت پردش اومده بود.

 

برسیم به داستان.

دلیل اصلی اینکه وایولت اورگاردن رو دوست داشتم، بیشتر از اینکه آهنگ و طراحیش باشه، داستان و نحوه بیانش بود.

تقریبا داستان قابل انتظاری بود. دختری که به دنبال معنای عشقه، به شدت کلیشه ای و قابل پیشبینی نه؟ ولی اینطور نیست.

ایپزود های وایولت اورگاردن، انگار مثل سیزده خوانی بود که وایولت باید از بینشون میگذشت تا معنای واقعی عشق رو پیدا کنه. با گذشت از هر قسمت، وایولت، و بیننده، یه قدم به معنای عشق نزدیک می شدن، و بعد هر قسمت میشد کاملا تفاوت وایولت رو با قسمت قبل دید. از حرکاتش گرفته تا لحن و کلماتش. این از داستان.

ددباره نحوه بیان، احتمالا شما انتظار دارید وقتی وایولت به هرکس میگه می خوام معنی دوستت دارم رو بدونم، از اون فرد یه مونولوگ طولانی درباره دوست داشتن بشنوه. این درحالیه که هرکس اینو میشنوه، فقط یه «اوه» کوتاه میگه. با این حال، حتی با وجود اینکه هیچ سخنرانی و کلات زیبایی درباره مفهوم عشق نشنیدیم، کاملا داشتیم احساسش میکردیم. عشق به برادر، عشق به فرزند، به مادر و... ما از عشق داستان های مختلفی میشنیدیم، که هر کدوم بخشی از حقیقت عشق رو برملا میکردن.

 

و این چیزیه که ازش فهمیدم:

دوستت دارم رو نمیشه با کلمات تعریف کرد. دوستت دارم با داستان ها قابل توصیفه. دوستت دارم از جنس داستانه. نه کلمه.

برای همین اگه بعد دیدن انیمه، بهم میگفتن:«دوستت دارم را ترجمه کن(بیست نمره)» ورقمو خالی تحویل می‌دادم.

.yeah. all of them end

پیرو پست قبلی، به دو نتیجه بسیار فلسفی و عمیق رسیدم، که یکی از یکی مهم ترند.

اول:من خیلی حرف می زنم.

یعنی تو پست درااااااز قبلی فقط کافی بود بگم ناروتو تموم شده و من غمگینم و دو سه کلوم از حرفای شخصیتا به خودمو بزنم. نمیدونم این چطور اینقدر دراز و«پر از غلط نگارشی» تبدیل شد.

دوم:پایان دقیقا اون چیزی نیست که ما فکرشو میکنیم.

القصه، دیروز رو داشتم به بررسی بورتو، انیمه و مانگاش، میگذروندم. از انیمش که کلا ناامید شدم. حتی با وجود اون 60 ثانیه خفن اولش. فقط میمونه مانگا که اونم نویسنده اصلیش فقط نقش ویراستار رو داره و نوشتن بر عهده یکی دیگست. حالا شاید وقتی تموم شد خوندمش. فعلا توانش نیست.

قبل از اینکه شروع کنم بوروتو رو «خوندن»، حس خالی بودن داشتم. فکر میکردم الان که ناروتو رو تموم کردم دیگه«وجود» نداره. برای همین یه حس خالی ای داشتم. وقتی بوروتو رو خوندم گفتم:«اهههه اینا که اینجان! دارن اینجا زندگیشونو میکنن، میجنگن و داستان خودشونو دارن.» همون لحظه بود که تصور کردم یکی از نزدیکانم رو از دست دادم. و مغزم اینها رو با هم مقایسه کرد.

وقتی کسی میمیره، نابود نمیشه، چون هنوز داستانش توی این دنیا در ذهن اطرافیانش هست. بلکه صرفا داستانش «تموم» شده. یعنی دیگه قرار نیست هیچ شوخی، اتفاق مهم، نگرانی، تلاش و... ازش ببینیم. همچنان میتونیم بریم خاطرات قدیمی که باهاش داشتیم رو ریواچ کنیم، ولی دیگه خاطرات جدیدی باهاش نمی سازیم. این اولین باری بود که با تصور مرگ یکی از عزیزانم نزدیک بود گریه کنم.

ناروتو هم همینه. نویسنده فقط دیگه بقیه داستان ناروتو رو بهمون نگفته. این دلیل نمیشه که دیگه ناروتویی وجود نداشته باشه. فقط ما دیگه هیچ حرف و اتفاق جدیدی ازش نمی بینم.

 

سوم:(میدونم دوتا بود ولی اینیکی به ذهنم رسید الان):تصمیم گرفتم از این به بعد نیم فاصله ها رو رعایت کنم. خجالت داره واقعا، وبلاگ سولویگ و جولیک سنپای با اون نشانه گذاری و فاصله گذاری مرتب رو ببینی، بعد پستای خودت پر غلط املایی باشن :/

all the stories are sad, cause all of them end

(عنوان پیشنهادی:not all of them end up  hokage, and not all of them have the chance to be a shinobi

یا:

اگه راست میگی بیا من شو)

نکته:پست زیر برای خودم نوشته شده و به شدت طولانیه. نخونید تا ثانیه های باارزشتون تلف نشه که اصلا راضی به تلف کردن دارایی های مردم نیستم)

 

 

 

 

موهامو با هدبند ناروتو به روش ساکورا زدم بالا. لپتاپ رو از شارژ در آوردم، با علم به اینکه الان باطریش نابود شده، و نشستم تو بالکن، تا هوای دلپذیر بهاری بیاد بهم بخوره تا مغزم رو شاید صاف کنه.

ساده ترین دلیلی که الان به جای زنگ زدن به ماریا یا دوقلو ها صفحه انتشارو باز کردم، اینه که تلفن خونمون گم شده بود و حوصله نداشتم پیداش کنم. دلیل پیچیده تر اینه که دیشب موقع خواب و بیداری، وقتی داشتم حساب میکردم که چند قسمت از ناروتو مونده، به خودم قول دادم کل فردا رو به آرامش و مطالعه و مراقبه میگذرونم و تنها هدفم برای فردا هیچکاری نکردنه. اونم به میل خودم، نه محیط. و در طی این هیچ کاری نکردن باید به هدفم فکر کنم.

طبیعیه که تصمیمم وقتی فردا صبح، با صدای تیتراژ آخر ناروتو و بانگ دلنشین«کارا نو کوکورو» بیدار شدم، به باد فراموشی سپرده شد.

به هرحال...چرا دارم فرار می کنم؟ تمومش شد دیگه. تموم شد رفت. باید جملشو واقعا بگم؟ لازمه آخه؟ باشه بابا نزن دیگه. میگم.

ناروتو شیپودن تموم شد.

همونطور که باران داشت ادا و اصول انیمه ای در میاورد و میگفت هیچ انیمه ای دیگه واسه من ناروتو نمیشه، من ساکت بودم و به صفحه فیلیمو، با پوستر های مختلف ناروتو نگاه میکردم. رفتم فصل اول. یکی یکی فصلا رو اومدم بالا. از هر فصل که رد میشدم، یه سری چیزا یادم می افتاد. یه سری فکرا، یه سری تصمیما، یه سری احساسات.

وایسادم رو پوستر آخر. داشتم فکر می کردم که من قبل ناروتو، نباید مثل من بعد ناروتو باشه. نمیگم ناروتو اسطوره است و تاثیر به سزایی در رشد و نمو و از اینجور چیزای من گذاشته ها. نه. فقط، ناروتو یه داستان خوبه.

یه داستان خوب، لیاقت اینو داره که بعد از شنیدنش تغییر کنی.

نه، اشتباه شد. باید بگم، وظیفت در قبال یه داستان خوب اینه که بعدش تغییر کنی.

هدف.

ناروتو جدی، مصمم و منتظر نگام میکنه. انگار ازم گزارش میخواد.

ناروتو سعی داشت بهم چی بگه؟ اینکه هرکی هدف داره خیلی شانس آورده؟ خیلی خوشبخته؟ هدف پیدا کن؟ تلاش کردن که کاری نداره، اینکه هدف داشته باشی و مطمئن بمونی که هدفت درسته سختتره. 

ساکورا از پشت سر ناروتو بهم زل زده. هیچی نمی گه. اما انگار، داره واسم دلسوزی میکنه. نه، باهام همدردی میکنه .داره میگه تو هم یه آدم عادی هستی. نه خیلی عادی مثل شهروندهای کونوها، ولی تو اونقدر خاص، به اندازه ساسوکه و ناروتو. تو محکومی به تا ابد تلاش کردن برای رسیدن به یه چیزی بالاتر از عادی قدرتمند. 

ساسوکه شمشیرشو کشیده، ولی برعکس دو تا قبلی بهم زل نزده. داره زیر چشمی نگام میکنه. میگه من همه کاری کردم به هدفم برسم. از هدف اشتباهی به هدف اشتباه دیگه پریدم، ولی حداقل هدف داشتم و هرگز از هدف داشتن ناامید نشدم. تو چی میخوای بکنی؟

کاکاشی نگاش به منه، ولی انگار تو افکار خودش داره سیر میکنه. بدون اینکه قصدشو داشته باشه بهم میگه تو گذشته سیر نکن. نه مثل من. باید بری سمت آینده. اگه میتونستم بهش توضیح میدادم که من اصلا تو گذشته سیر نمیکنم. من همینجام. به هیچ جا نگاه نمیکنم. 

شیکامارو فقط لبخند میزنه. 

همه اینها، همه این حرفا، همه حرفایی که بهم میزدن، همه احساساتی که بهم میدادن همه چیزایی که بهم یاد دادن..تموم شده.

بوروتو هست، آره. من فیلرا رو جلو زدم و کلی فیلر باقی مونده، اینم آره. اما...

داستان تموم شده.

داستان این شخصیت ها تموم شده. 

داستان من با این شخصیت ها تموم شده.

 

حالا من باید چیکار کنم؟

اینطوری نیست که افسرده شده باشم یا یه همچین چیزی. فقط نمیدونم الان وظیفم نسبت به خودم چیه. چون میدونید، قبل از ناروتو من یه سری چیزا رو نمیدونستم، و بدون اون چیزا به زندگی شیکامارو گونه(از نوع منفی) خودم ادامه میدادم. الان میدونم، و نمیدونم باید چیکار کنم. وقتی داشتم ناروتو رو میدیدم، واسه خودم بهونه میاوردم که فعلا دارم یاد میگیرم. یاد گرفتنم که تموم شد یه کاریش میکنم.

و الان یاد گرفتنم تموم شده، سه ماه تابستون و نیم ماه خرداد در انتظارمه و من نمیدونم باید چیکار کنم.

نمیدونم باید چی یاد بگیرم، چی بشم، چی بخوام.

درسته، من داستان درست کردن رو دوست دارم، اما هدفم نویسنده شدن نیست. دیگه نیست. این اصلا ناامیدکننده نیستا، فقط فهمیدم که هدفم نویسنده شدن نیست.

حالا چی؟

هیچی به هیچی.

 

خلاصه اینکه، ناروتوی پررو. فکر نکن چون هدف داری و شدی شخصیت اصلی خیلی هنر کردی. 

اگه راست میگی، برو یه ذره ساکورا باش.

 

پ.ن:یعنی واقعا باید صفحه ناروتو شیپودن/فیلیمو رو از توی بوکمارکام حذف کنم :(

پ.ن2:دوباره که فکر میکنم، میبینم هر چی نوشتم بره به درک و من واقعا دلم برای ناروتو تنگ میشه و دلیلش هم اصلا اون چیزایی که یادم داده نیست، و فقط خود ناروتو، با همه شخصیت های ریز و درشت و داستان های ریز و درشتشه.

واقعا دلم براش تنگ میشه.

ناروتو: جرقه نارنجی می درخشد

چند شب است که دلم میخواهد درباره اش بنویسم. نه به دلیلی که همیشه درباره انیمه ها مینویسم، یعنی مشتاق کردن بقیه برای دیدنش، بلکه برای اینکه چند سال بعد بخوانمش و بفهمم نسبت به آن چه احساسی داشتم، اگرچه دقیقا نمیتوانم توصیفش کنم. چه طوری این احساس، احساسی که حالا دارم، به درستی به خود آینده ام منتقل بشود؟

معما دیگر بس است. لحن کتابی هم همینطور. میخوام درباره ناروتو بنویسم.

باید اعتراف کنم که ناروتو، جاش رو دقیقا همتراز گیم آف ترونز توی قلبم باز کرده. خود منطقیم شاید بخواد بحث کنه درباره عظمت و مشهوریت گیم آف ترونز، اما خود احساسیم همین الان زد پشت گردنش و به روش نینجایی بیهوشش کرد. بله...می گفتم. ناروتو، شبیه ترین انیمه به گیم آف ترونزه(از بین انیمه هایی که دیدم، فعلا. کیمیاگر تمام فلزی هم میتونست این جایگاه رو داشته باشه، ولی هر جور فکر کنی، شاید از نظر کیفی بشه، ولی از نظر کمی، یا بسط دادن داستان و شخصیت ها به ناروتو نمیرسه. این درحالیه که من هنوز :1)خود ناروتو رو کامل ندیدم 2)three big شونن جامپ، یعنی بلیچ، وان پیس و ناروتو رو ندیدم و نخوندم)

چرا ناروتو رو دوست دارم؟ احتمالا با دیدن قسمت اولش، یا خلاصه داستان توی سایت ها نتونید دقیقا درک کنید چرا.(حداقل باید تا آخر ناروتو پارت 1 ببینید) 

 خلاصه ها هیچوقت داستان رو درست به آدم توضیح نمیدن. توی خلاصه ویکی پدیا، میگه شونزده سال پیش یه روباه نم دم شیطانی به دهکده پنهان در برگ حمله میکنه، و هوکاگه، رئیس دهکده، اونو توی بدن یه بچه به اسم ناروتو مهر میکنه. این بچه هم به تنهایی بزرگ میشه. چون همه ازش متنفرن، و میخواد خودش هم هوکاگه بشه که مردم بهش احترام بذارن.

امکان نداره با همچین توضیح خشک و خالی بدردنخوری کسی دقیقا بفهمه ناروتو چیه. ناروتو درواقع، داستان شخصیت اصلی و دوستهاشه، که توی پارت 1، دارن سعی میکنن که قوی تر بشن که بتونن جای بزرگترهاشون رو در نینجا بودن بگیرن(یکی از مهم ترین مفاهیم ناروتو هم همینه نسل جدید و پرورششونه. طوریکه نسل آینده، مثل مهره شاه توی شطرنج توصیف شده)

ولی داستان به همین سادگی نیست. چون چیزهای خیلی زیادی توی گذشته و آینده شون هست که روی زندگی اونها تاثیر میذاره. اتفاقاتی که وقتی خودشون بدنیا نیومده بودن، رخ داده و الان سرنوشت اونا رو تغییر داده یا به هم گره زده. تصمیم ها و انتخاب ها...

هنر کیشیمتو، نویسنده ناروتو، این بوده که قبل از نوشتن چپتر اول باید روی 200، 300 چپتر کار میکرده. حتی قبل از اینکه داستان شروع بشه به تعریف شدن، شروع شده. این از داستان.

حالا شخصیت ها

به نظرم ناروتو از اون داستان هاییه که بعد یه مدت، دیگه دست نویسندش نبوده و متعلق به خدای داستان ها، یا یه همچین چیزی، هست که که شخصیت ها دیگه فقط ساخته ذهن نویسنده نیستن. مثال، مردم پرسیدن که چرا کاکاشی ماسک میزنه، و طرفدارا شروع کردن به تئوری سازی درباره پدرش، دوران کودکیش، پایبند بودنش به قوانین، پنهان کردن احساساتش، پنهان کردن خون دماغ شدنش موقع کتاب خوندن (*_*) و .... 

درحالیکه نویسنده به سادگی گفت:چون نینجا ها به نظرم باید مرموز میبودن، اما اگه واسه همه ماسک میذاشتم طراحیشون سخت میشد، پس کاکاشی همینطوری موند :|

درچنین مواردی، آدم باید ناامید بشه از نویسنده. اما برای من برعکس بود. به نظرم این یعنی نویسنده انقدر شخصیت رو خوب ساخته که دیگه شخصیت نیست. انسانه.

یه پیام بارزگانی:ناروتو جز اون انیمه هاییه که شخصیت فرعی های بسیوووووور جذابی داره. اما جالبیش اینجاست، که حتی در این حالت هم، شخصیت اصلی هرگز از جذابیتش کاسته نمیشه، واصلا نمیشه شبیه شخصیت اصلی شونن گونه با یه دوست خیلی جذاب و عشق دوران کودکی. (البته ناروتو هرسه این گزینه ها رو داره،اما باز هم متفاوته با اکثر شونن ها)

اینجوریه که شخصیت فرعی ها هی جذابتر میشن، بعد ناروتو ازشون میزنه جلو در خفنیت، بعد دوباره شخصیت فرعی ها میزنن جلو و بعد ناروتو و... این ماجرا ادامه پیدا میکنه تا وقتی همه به سرحد جذابیت برسن.

دنیا رو هم که نگم براتون. ما، یا خارجی هایی که زیاد از دوران ادو(یعنی همون دوره زمانی ناروتو) سر در نمیاریم، کاملا حس دوران دایموها، دهکده ها و نینجا و سامورایی ها، کشورهایی که به هم حمله میکنن و حس حال مردم کلا خیلی خوب حس میشه، که به خاطر طراحی و داستان خوب هست.

چیزی که ناروتو حتی از گیم آف ترونز هم بهتر عمل کرده، استفاده از جادو و اینجور چیزاست، که عناصر جادویی ناروتو از گیم اف ترونز برای من حداقل جالبتره. می دونم که گیم آف ترونز اصلا قرار نبوده جادوگونه بشه، ولی خب...شخصا این جور فانتزی رو بسیا دوست میدارم.

What are the most badass fights in Naruto or Naruto Shippuden? - Quora

چیزی که ناروتو گیم آف ترونز با هم توش اشتراک دارن، تولیدکننده های ... هست. تولید کننده های... اه. ولش کن...جای خالی رو خودتون پر کنید.

ناروتو، کش داده شد به خاطر اینکه سازنده هاش از پول بدشون نمیومد. انیمه ای که میتونست توی 350 قسمت تموم بشه، 720 قسمت طول بکشه آخه؟ با یکعالمه ova و فیلر اضافه؟ و آخرم مردم مجبور باشن برن فیلم رو ببینن که آخرش رو بفهمن؟ مانگای ناروتو، نه تنها ازش عقب نیافتاد، بلکه به خاطر فیلر ها خیلی جلو هم افتاد. 

این بلا، سر گیم آف ترونز و سریالش هم اومد، ولی برعکس. یعنی خیلی سریع سر و تهشو هم آوردن.

و آخر سر، امید و حس محبت ناروتو. چیزی که به خودش جذبتون میکنه، انگار...یه حسه عجیبه که شاید خود نویسنده هم براش برنامه ریزی نکرده، ولی توی دنیای نینجاها وحود داره. ناروتو، نه خیلی شونن و پر از شادیه، نه خیلی دارک و واقعی گرا. یعنی داره بین دنیای واقعی(دنیای پر از جنگ) و دنیایی که باید یه روزی داشته باشیم(دنیای پر از صلح که آدما با تلاش میتونن به هرجایی برسن) تعادل ایجاد کنه و از هردوتاش استفاده کنه. از این بابت، بهترین گزینه است که به بچه ها(منظورم از 8،9 سال تا 18 سال، یعنی همون نسل آینده خودمون) نشون بدیم(نشون بدیم فعل درستی نیست. دستش باید ببینیم باشه. چون خودمم جزوشونم *_*) و بگیم:نگاه کن. این دنیاییه که ما باید داشته باشیم.

حس خوب، دوست و خانواده داشتن، خنده ای میان جنگ، درک کردن، تنهایی که به پایان میرسد، نینجا بودن و....

وقتی متنمو میخونم، احساس میکنم اونطوری که باید حسمو منتقل نکردم و فقط از نظر اسختاری ناروتو رو بررسی کردم و گفتم اثر خوبیه. در حالیکه یه اثر خوب نیست. چیزیه که...داستانیه که قراره به یادتون بمونه و احساسیه که قراره توی ذهنتون شکوفه بزنه و ...

واقعا نمیتونم توصیفش کنم.

میشه کمک کنید؟

HD wallpaper: naruto shippuden, anime guy, anime art, drawing ...

پ.ن:میدونستید ناروتو بعد هری پاتر بیشتری فن فیکشن های دنیای رو داره؟

فکر کنم میدونستید چون خودم گفته بودم به گمونم...هووم.

از تعداد فن فیکشنا، میشه به این رسید که چقدر داستان روی طرفدارا تاثیر گذاشته که دلشون بخواد وقت بذارن و داستان خودشونو برای اون داستان اصلی بنویسن. انار هرچی فن فیکشنا برای یه داستان(تاکید میکنم. داستان) بیشتر باشه، ارج و قربش برای خدای نوسندگی بیشتره.

(به این اشاره کنم که به اندازه ناروتو، معتاد یکی از فن فیکشن هاش شدم dreaming of sunshine، که خیلیم معروفه.)

پ.ن:و آهنگ ها...

خدایا آهنگ ها...

ناروتو همونقدر که آهنگ های غیرقابل تحمل داره، آهنگ های بی نظیرم داره.

اینهایی که میذارم مال ناروتو شیپودن هستن، ولی ناروتو هم دو تا اوپنینگ قشنگ داشت که حوصله پیدا کردنشون رو ندارم، شرمنده:

cascade.mp3/

u_can_do_it_

shalala

blue bird

freedom

و همونطور که به یه دوست پیشنهاد کردم، یه بارم که شده آهنگای بیچاره رو گوش بدید..هم گناه دارن..هم ثواب داره :)

 

ویرایش:ای خود آینده، این همه وراجی فقط یک هدف داشت، و آن هم این بود که بگویم، ناروتو واقعا مثل یک جرقه نارنجی وسط تاریکی می درخشد، در ذهن و روح تو می درخشد، اگه چیزی که لازمه رو ازش برداشت کنی.

منظورم اینه که...آخ بیخیال، خود آینده خنگ عزیزم، فقط اینو بدون که همیشه امید هست که بتونی یه ذره شبیه ناروتو باشی، و خیلی هم ارزششو داره. ارزش این همه تلاش و سختیو داره. حتی اگه فقط یه لحظه باشه، اون لحظه خاص...حس گفت انگیزی داره.

اون لحظه ای که جرقه نارنجی می درخشه.

قسمت 82 ناروتو شیپودن، یک دلیل برای اضافه کردن آن به لیستتان

اپیزود 82ناروتو شیپودن، یا همون فصل چهار قسمت 11، شاهکار بود. یه شاهکار عجیب، از همه نظر. داستان، نور و رنگ، انیمیت و...

تصمیم گرفتم قلم(کیبورد؟) به دست بگیرم و حتی شده یه چیز غیر داستانی، یعنی نقد(بیشتر تعریف) این اپیزود رو بنویسم. خیلی از چیزهایی که اینجا مینویسم، ترجمه شده یه سری سایت هاست که فیلتر شدن و یا صرفا نقطه نظر خودمه. و البته، دارای اسپویل هست. اگه هم میخواید بخونید، سعی کنید اسما رو یاد نگیرید.

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan