- چهارشنبه ۱۹ آذر ۹۹
- ۱۴:۵۶
نکته مهم:این پست درواقع اصلا پست نبود. تحقیق ادبیات بود که باید درباره یه نویسنده و یکی از آثارش توضیح میدادیم، و من، که از علاقه ام به ادیتور بیان خبر دارید، به جای ورد اینجا نوشتمش، و یهو به سرم زد که پستش کنم.
این درواقع نسخه کامل شده، مرتب و «تحقیقی» شده ی این پست هست. خیلی از مطالبش رو از ریویوهای گودریدز کپی کردم، یکعالمه تکرار مکررات داره(که تعداد صفحات به حد مورد نیاز برسه)، خیلی هم طولانیه.
ولی اگه از اون پستم براتون گنگ بوده، اینو بخونید بد نیست.
بعد از اینکه تحقیقم با همگروهیم کامل شد، این پست حذف میشه و به جاش اون یکی پسته رو بازنشر میکنم و نسخه پی دی اف و کامل تحقیق رو بارگزاری می کنم، که زندگینامه خود اوسامو دازای هم بهش اضافه شده باشه(و کار همگروهیمه)
حالا میل خودتون. دوست دارید برید پست اولی رو بخونید، یا همینو، یا پی دی اف کامله رو.
البته یه گزینه ناسزا گفتن به نگارنده وراج، خروج از صفحه و قطع دنبال کردن هم هست! D:
Enjoy!
مقدمه:
مترجم کتاب کافکا در کرانه، در مقدمه ای گفته:«ژاپنی ها نوعی تنهایی دارند که در هیچ ملت دیگری پیدا نمی شود.»
و به راستی که چنین است. این تنهایی، در ادبیات ژاپن به خوبی لمس میشود. از موراکامی گرفته، تا "بانگو"هایی(کلمه ای ژاپنی که به نویسندگان بزرگ اشاره دارد) مانند آکوتاگاوا و دازای.
به نظر شخص نگارنده، کتاب شائو، که یکسال قبل از آخرین خودکشی نویسنده(و این بار موفقیت آمیز) نوشته شده است، این تنهایی یکی از مفاهیم پشت پرده است. از نگاه بسیاری از صاحب نظران، این کتاب، بیشتر از اینکه شخصی و درباره «انسان» باشد، درباره تنهایی ملت است. اما...
ملت و انسان... مگر چه تفاوتی می کند؟
داستان:
این کتاب، در فصلهایی با نامهای «مار»، «آتش»، «گلهای شب بو»، «نامهها»، «بانوی من»، «افتاد مشکلها»، «وصیتنامه» و «قربانیان» روایت میشود.
شایو روایت یک خانواده سه نفره در روزهای پس از پایان جنگ جهانی دوم است. سختیِ زیستن در آن زمانه شامل حال مادر خانواده و دو فرزند جوانش هم میشود. پسر خانواده به جبهههای جنگ اعزام شده است و با وجود اتمام جنگ، خبری از او در دست نیست و دختر مطلقه خانواده – که راوی رمان است – هم با مادرش زندگی میکند. حوادثی زندگی این خانواده را تحت تاثیر قرار میدهد و علاوه بر این، هر یک از این سه نفر با مشکلات شخصی روبرو هستند.
در پسِ تصویرِ زندگی غمانگیز این خانواده، خانواده بزرگی به نام ملت ژاپن را میتوان دید. ملتی که از تسلیم تحقیرآمیز در پایان جنگ جهانی، سرخورده شدهاند و با تماشای آن شکوه از دست رفته و رو به زوال رنج میبرند. همچنان که این سه نفر از این رنج و عذاب دور نیستند. معنایِ نام رمان هم از این زوال حکایت میکند. (شایو به معنای غروب خورشید است.) شایو یکسال پیش از خودکشی (این بار موفقیتآمیز) این نویسنده تلخاندیش ژاپنی منتشر شد و مورد توجه قرار گرفت.
انتشار در ایران:
انتشارات کتاب فانوس، ناشر رمان شایو بوده است که پیش از این هم آثاری از دیگر نویسنده مشهور ژاپنی - کوبو آبه - چاپ کرده است. شایو اولین ترجمه مرتضی صانع است که باید به او بابت حسن انتخاب و ترجمه عالیاش خسته نباشید گفت که برای اولین ترجمهاش سراغ نویسندهای رفته که پیش از این رمانی از او به فارسی منتشر نشده بود و با وجود شناخته شدن در جهان، برای خوانندگان فارسی زبان گمنام بود و علاوه بر این ریسک شجاعانه، به خوبی از پس ترجمه و فضاسازی سرد و غمزده اوسامو دازای برآمده است. برای نمونه، پاراگراف ابتدایی بخش سه : گلهای شببو را میآورم تا توامان با قلم مولف و مترجم آشنا شوید.
«درماندگی. دیگر ادامهی زندگی ممکن نیست. موجهای درد همچون ابرهای سپیدی که پس از توفان و تندر دیوانهوار در آسمان پخش و پلا میشوند بیرحمانه خودشان را به دلم میکوبیدند. شور سهمگینی، که بایستی نام دلهره باشد، دلم را آنچنان میچلاند که اشکم دربیاید. نبضم را به پِت پِت میاندازد و راه نفسم را میبندد. گاه و بی گاه همه چیز جلوی چشمانم تیره و تار میشود. حس میکنم جانم از سر انگشتانم به بیرون تراوش میکند.»
دازای در آیینه اثرش:
دازای متعلق به دورانی بود که، جنگ سردی خون مردمان را از بلوک شرق تا غرب در رگ هایشان منجمد کرد. در دورانی که بشریت که دو جنگ بزرگ رو پشت سر گذاشته بود و فهمید که جنگ بدترین و شیطانی ترین خصائل انسانی را بیدار میکند و هر لحظه باید انتظار جنگ سومی را بکشد. در دورانی که قبل تر از آنکه سردی این جنگ سرآغاز نهیلسیم جهانی شد. در دورانی که مردمان ژاپن عمق تجربه ترسناک تا بن استخوان رفته جهان فرو رفته در جنگ سرد لمس کردند.
بمب اتم!
دازای شایو را دو سال بعد از آنکه بمب افکن های انولا گی بمب های اتم را بر سر هیروشما و ناکازاکی خالی کردند نوشت بعد از یکی از فجایع بزرگ بشریت نسل نویسندگان هم عصر او به جنون و ملال در آثارشان معروفند. و این چیز عجیبی نیست ! دازای انسانی را میدید که با فشردن یک دکمه می تواند هر آنچه تا به امروز ساخته نابود و خاکستر کند تمامی میراث انسان میتواند در یک لحظه نابود شود هیروشما و ناکازاکی برای ما اعداد ارقام بزرگ و چند هزار نفری تلفات و چند عکس دهشتناک است ولی برای او یک موطن شکست خورده بود که برای اولین بار در تاریخ خود توسط بیگانگان اشغال میشد او شاهد نهایت سقوط بشریت بود در چنین جهانی همه چیز در نظرش پوچ و بیهوده به نظر میرسید دازای در عمق فاجعه می زیست
آتش جنگ و تبعات آن گریبان دازای را نیز گرفت خاندان معروف او در برنامه اصلاحات ارضی پس از جنگ قدرت و نفوذ پیشین خود را از دست داد در همان برهه جرقه نوشتن شایو در ذهنش زده شد همان جا که در نامه ای به دوستی نوشت:
«خانه پدریام در کاناگی اکنون باغ آلبالو است. روزمرگی عجیب دلتنگ کننده ای است.»
باغ آلبالو آخرین اثر چخوف، منبع الهام دازای در نوشتن شایو شد تا آنجا که شایو را نسخه ژاپنی باغ آلبالو می دانند حتی در خلال داستان دازای اشاره ای نیز به این نمایشنامه میکند. (شخصیت مادر راوی مانند شخصیت راناسکویا در باغ آلبالو است، زنی حساس و از طبقه اشراف).
چخوف در این نمایش نامه داستان خانواده ثروتمند را روایت میکند که به علت بدهی و بهره مجبور به حراج گذاشتن باغ خود می شوند، که این اتفاق در زندگی دازای نیز افتاد. حالا تمامی املاک خانواده نسبتا ثروتمند و نامی دازای در برنامه اصلاحات ارضی ژاپن مصادره میشد و او در خانه پدری خود به یاد نمایشنامه چخوف می افتد و اینبار صدای هولناک تبر زدن آن مرد غریبه در آخر نمایشنامه را در خانه پدری خود می شنود و این سرآغازی می شود برای نوشتن شایو.
بخش هایی از کتاب:
(به انضمام یادداشت های نگارنده)
پارسال هیچ
پیارسال هیچ
و سال قبلش هم هیچ اتفاقی نیافتاد. (سروده ای از جنگ که در روزنامه ژاپن چاپ شد)
می گن اونایی که گل های تابستانی را دوست دارند در تابستان هم می میرند.
من گل رز رو از همه بیشتر دوست دارم که در چهار فصل سال رشد میکنه. پس یعنی باید سه بار دیگه هم بمیرم؟
معروف ترین جمله اوسامو دازای:
آیا کسی هست که تباه نشده باشد؟
وقتی وانمود می کردم باهوشم، می گفتند به به چه هوشی. وقتی وانمود میکردم در نوشتن ناتوانم، می گفتند:خب نمیتواند بنویسد. وقتی ادای دروغگو ها را در آوردم مرا دروغگو خواندند. ولی زمانی که ندانسته از دردی که داشتم نالیدم، چو انداختند که دارد ادا در میاورد و ساختگیست.
تنها از یک چیز میتوان مطمئن بود: آدمی برای بقا باید ادا دربیاورد.
هیچ دلیلی پشت عشق نیست. من هم در ارائه این دلایل به ظاهر منطقی زیاده روی کرده ام.
یادداشت من: شاید برای همین است که انسان، عشق های با دلیل را بیشتر دوست دارد. برای مثال در داستان ها، عشق میان دو شخصیت باید پله پله بالا برود و دلیل داشته باشد. اما عشق خالص، بی دلیل و سنت شکن است. گیج کننده اند، و باعث پریشان و آشفته شدن میشوند.
عشق با دلیل، عشق نیست، بلکه دوست داشتن است. و برای انسان، هرچقدر هم که خلافش را ادعا کند، دوست داشتن از عشق برتر است.
فرزانه ترین سران همیشه عشق و انقلاب را دو کار احمقانه خوانده اند. اما از وقتی شکست خوردیم دیگر به سخنانشان اعتقاد نداریم و به این رسیده ایم که حقیقت زندگی دقیقا مخالف چیزی است که آنها به ما آموخته اند...این چیزی است که میخواهم به آن باور داشته باشم:انسان برای انقلاب و عشق زاده شده است.
یادداشت من:اولین آماده سازی ها برای انقلاب نهایی کازوکو
آن دست از ریخت افتاده و پف کرده برای مادر من نبود. مال زن دیگری بود. دستان مادر من کوچک تر و نرم است. دستهایی که خوب می شناسم.
-چقدر پیر شده. +نه تو عکس بد افتاده. تو عکسی که دیروز ازش چاپ کردن جوون و شاداب بود. احتمالا این روزا بیشتر از همیشه خوشحاله.
+ چرا؟ - چون امپراطور هم رها شده.
کسانیکه رو به مرگند زیبا هستند. ولی زندگان از مرگ گریزان، یک جورهایی پلید و آلوده به خونند. (اشاره به مرگ مادر شخصیت اصلی)
من به جای خدا جای حق نشسته ام و اندکی عذاب وجدان ندارم.
شاید نباید ظاهری که این جماعت برای گذران زندگی به خود میگیرند، هر قدر هم که زشت باشد، خوار شمرده شود و مورد بیزاری باشد. زندهبودن. زندهبودن. تعهدِ کلان و تابناپذیریست که آدم زیر آن تنها با دلهره نفس میکشد.
شاید برای من و شاید برای شما قابل درک نباشد. نیاز غرق و خفه کردن خود در نابودی، برای کسی که در ابتدای نوجوانی قرار دارد سخت است. چون در این زمان، همه چیز ممکن به نظر می رسد و تعهد زنده بودن هنوز برایمان بار سنگینی نشده است. مخصوصا نسل ما، که هنوز جنگ را لمس نکرده، و تنها پژواکی دور و کلمه ای سه حرفی برایش به نظر می آید. ما نمیتوانیم تعهد زنده بودن را درک کنیم... هنوز نه.
در قسمتی از کتاب، نائوجی، نقاش عیاشی را نکوهش می کرد، که دلیلش برای عیاشی، خوشگذرانی بود. او میگفت:«هیچ رنجی پشت عیاشیش نبود.» انگار معتقد بود عیاشی وسیله ای برای فراموش کردن درد، یا تنبیه کردن خود به خاطر درد داشتن است. نه وسیله لذت و شادی.
جنگ جهانی دوم نقش بسیار مهمی در ظهور ادبیات مدرن ژاپن داشته است. اوسامو دازای نویسندهای از همین دورۀ کشورش است. پس از جنگ، احساس ناامیدی و دشواری مواجهه با شکست، حس غالب ژاپن بوده. راوی داستان برای تطبیق با این تغییرات در تلاش است و ما از طریق چشمان او نظارهگر ژاپنِ پس از جنگ هستیم. دورانی که ساختار خانواده در کشمکشِ دورۀ گذار از سنتی به مدرن دچار دگرگونی شد و سنتهای گرامی و کهن با مرگی آرام روبرو شدند.
تیر خلاص:
با اینحال، تیر خلاص داستان، بخش هشتم:قربانیان بود.
در این بخش، دازای بالاخره خودش را در نقش اوهارا، نویسنده فاسد معرفی کرد، و از زبان کازوکو به ما حرفی که از اول میخواست بزند را زد.
قصد ندارم حرف های ریاکارانه مثل:«از الکل دست بکشید و به پیشه باشکوهتون برگردید.» بزنم. چون میدانم شما سپاس و قدردانی آیندگان را با فسق و فجور بیشتر از برگشتن به پیشه باشکوهتان به دست می آورید. ما قربانیان دوره اخلاقیات هستیم.
از انقلابی حرف میزند که اکنون نتیجه اش را می بینیم. زمان او، زمان پس از جنگ و زمان پایین آمدن خورشید بوده. و ما به عنوان خواننده و آیندگان، سند واضحی از طلوع دوباره خورشید هستیم. با این بند، دازای عملا مای خواننده رو مسخره می کنه. چون همینکه ما درحال خواندن این جمله هستیم، به این معنیه که حرف هاش درست از آب درومده. به این معنیه که فسق و فجوری که در زندگیش داشته، بیشتر از پیشه باشکوهش او را لایق قدردانی کرده. چرا که آثارش از همین فسق و فجور ریشه گرفته.
(منظور نگارنده از کلمه ما بیشتر خواننده و نسل جدید ژاپنی هاست. چون به خاطر قربانی شدن دازای ها و اوهاراها در دوران فسق و فجور، الان میتوانند در دوران اخلاقیات زندگی کنند.)
- از جوهر و کاغذ
- ۳۶۷