Mine-land
I'm learning anger
He writes on blackboard
I'm choosing his love
Down the one-way road
Green, like a nice gown
We ran in meadows
The sun upon us, yet
There were no shadows
"Let go," they told me
"Hell no!" I shot back
The bullet hit their face
I'm on the right track
"Sorry for your loss"
Don't be, I am not
I live in war zone
And swords still cut
I'm poisoned daily
A snake coiled in one hand
But how to fear death, when
my home is mine-land?
۱. دوست داشتم یه چیزی راجع به بند دوم بگم. چطور میشه وقتی آفتاب وجود داره سایهای تشکیل نشه؟ جواب اینه که: نمیشه. پس اگه توی یه دشت سرسبز با وجود خورشید سایهای وجود نداره و توش ما خیلی خوشیم، اون دشت خیالیه. و وجود نداره.
۲. عنوان شعر بازی با کلمات minefield(زمینِ مین)، homeland(وطن، خانه) و ضمیر ملکی mine هست.
جالبه، همونقدر که کشور من، شهر من و خانواده من مال من هستند، من هم مال اونها هستم. این مالکیت اجباری یکی از ترسناکترین چیزهای دنیاست.
۳. خیلی به این یکی شعر افتخار میکنم. بیشتر از قبلی. مختصر و مفید و قشنگ شده، و کاملا مناسب این لحظهای که الان توش هستم.
من که البته زیاد شعر نگفتم، ولی فکر کنم پوینت شعر همین باید باشه؟ Capturing The Moment؟
فقط جالبه که این "لحظه"ی ما سالهاست که ادامه داره.