"The World Is Quiet Here"

دلم برای کتابخونه مدرسه‌مون تنگ شده.

چند وقته خیلی برای پست نوشتن با خودم درگیری دارم، ولی فکر کنم این موضوع خوبی برای بداهه نوشتن باشه. چون خیلی حرفها دارم راجع بهش بزنم.

کتابخونه مدرسه جدیدمون یه اتاق محشر و دنج و کنج تو طبقه سومه. درست یه جایی ساخته شده انگار میخواسته بتونه از نامرئی ترین نقطه ممکن مدرسه رو از پشت عینک دامبلدوریش زیر نظر بگیره. اولین بار روز دوم حضوری شدن مدرسه ها با دافنه و الهه خرد رفتیم اونجا و راجع به آینده و چیزهای دیگه حرف زدیم، برای همین حس می کنم ارزششو چند برابر کرد. ارزششونو. هم حرفهامون، هم کتابخونه. انگار یه گره محکم به ارتباطمون زده شد، که البته شاید جز من معنی برای کس دیگه ای نداشته باشه ولی به هرحال.

کتابخونه به شکل شگفت آوری واقعا مرتب بود. یه طرف کتاب های نوی برق افتاده ی درسی بود، درسی منظورم تست و درسنامه و اینهاست، ولی بقیش کتابهای مرجع المپیادهای مختلف و کتابهای متفرقه بود. از همه جور رشته ای. از تاریخ تا جغرافی تا شیمی و زیست و سلول بنیادی و ادبی. یه قفسه کامل هم داستانی بود. زیادی جدید نبودن، ولی تو ذوق زن هم نبودن. وقتی همشهری داستان و کتابهای آگاتاکریستی رو توشون پیدا کردم نزدیک بود همونجا غش کنم. البته از عمد، که مجبور بشن منو ولم کنن همونجا و خودشون برن کلاس.

خانم کتابدار واقعا خانم خوبی بود. نه شبیه این کتابدارهای تو کتابها که عینکی و مهربونن و زندگیتو عوض می کنن. فقط.. خیلی آروم وملایم و درست. انگار تو کتابخونه بودن براش مثل خونه بود. راحت و fitting.

و میدونید... این توصیفهایی که کردمو میتونم تا بیست خط دیگه هم ادامه بدم. چون من حقیقتا دیوونه‌ی کتابخونه‌مونم. از کتابخونه دوره اول انقدررر پیشرفت بزرگیه که حتی فکرشم نمیتونید بکنید. پیشرفت as in... ما خودمون مجبور شدیم کتابخونه دوره اول رو راه بندازیم، و خودمون کتاب بذاریم توش، و کتاب الکس رایدر من و چندتا کتاب دیگه از بقیه در این راه قربانی شد.

من اینو به هیچکس نگفتم چون چند نفر دیگه هم کتاباشونو گم کرده بودن و منم راه انداز کتابخونه بودم و یه جورایی کل قضیه مسئولیت من بود، و زشت بود بخوام غر هم بزنم، ولی از دست دادن اون کتاب الکس رایدر واقعا غمگین(عصبانی؟)م کرد چون تو رویداد افسانه های باژ از ارسبان برام خریده شده بود و sentimental value داشت. (اون رویداد کلا خیلی تجربه wowطوری بود. یه روز باید تعریفش کنم.)

و... 

و همین. دلم برای کتابخونه تنگ شده. به شدت. 

همشهری داستان و کتاب مورفولوژی گیاهی دستم مونده، و هروقت نگاهشون می کنم یه چیزی تو قلبم درد میگیره، درحالیکه فین‌فین می کنم و مینویسم و نمیدونم کی دوباره میتونم کتابخونه‌م رو ببینمش، و حتی بدتر، چند بار دیگه. چند بار دیگه قراره یهو دوباره خونه نشین بشم و به کتابهای متفاوتی خیره بشم وسرفه کنم و بنویسم و ننویسم و سعی کنم درس بخونم و مثل اون آدمای باهوشی نشم که هوششون به هیچ درد زندگیشون نخورده و wonder and wonder, when will my life begin، درحالیکه امیدوارم... هیچوقت، هیچوقت، شروع نشه.

چون می‌دونم تا ابد هم آماده نخواهم بود.

 

پ.ن: من تا آخر عمرم هم میتونم از ماجراهای ناگوار عنوان و رفرنس در بیارم و هیچوقت هم تموم نشن، ولی عنوان پیشنهادی: THE Library

That Hot Loser Main Character of Every Damn Highschool Anime


دقیقا چیزی که عنوان میگه.

میخوایم راجع به اون شخصیت اصلی بازنده، منزوی، متفاوت و در عین حال جذاب انیمه های دبیرستانی صحبت کنیم. 

این شخصیت دارای ویژگی های زیره: 

1- اولش کاملا متوسطه

2- یا دوستی نداره، یا باهاشون رابطه خاصی نداره

3- دارای یه خواهر کوچیکتر نازه که در ما حس "برادر بزرگونه" زنده کنه

4- با یه دختر تسوندره آشنا میشه و سر یه قضیه ای باید با هم کنار بیان.

5-اون دختر عاشقش میشه.

6-یه دختر کاوایی کوچولو به ماجرا اضافه میشه. اونم عاشقش میشه.

7-یک دوستِ دختر و پسر دیگش در پس زمینه ارتباط عشقی یک طرفه یا دوطرفه ای دارن که نمیتونن به هم اعتراف کنن.

8- در طول داستان حداقل یک حداکثر 20 عمل قهرمانانه و "همه برید به درک" گونه برای کمک به دوستاش انجام میده.

9-اخر سر با هارم یا/و گروه عظیمی از دوستها و ارتباطات داستان رو ترک می کند. 

از مثال های این شخصیت میتوان به هیکیگایا هاچیمان از مای تین رومنتیک کمدی و ساکوتا از بانی گرل سنپای اشاره کرد. هوتاروی انیمه هیوکا هم شاید... ولی نه اونقدر. هیوکا کلا به طور مناسبی پلاتی به جز عاشق شدن  و زندگی اجتماعی داشتن داره، و شخصیت هاش صد در صد خلاقانه ترند.
به نظر من این شخصیت ها مثل OCها میمونن که فن فیک نویس ها وارد داستان میکنن. کاملا برای رضایت شخص نویسنده اند... به نظر میاد فقط وارد شدن که نویسنده بتونه خودشو جای این شخصیت ها، که عرف های دبیرستانی و جامعه رو میشکنن و خودشون و اطرافیان رو نجات میدن جا بزنه. اکثرا هم با فدا کردن خودشون.

اینکه محیط دبیرستانی ژاپن خیلی رو مخ و سخته زندگی کردن توش، بر هیچکسی که چند تا انیمه ازشون دیده باشه پوشیده نیست. گروه گروه بودن دوستی ها، نادیده گرفته شدن توسط دانش آموزای دیگه، پخش شدن شایعات، فشار زیاد روی دخترها برای چهره‌ و اندامشون، و غیره. انگار نویسنده پر از  "چی میشد اگه.." است که میخواد تو این داستان ها برای خودش حلشون کنه.

حالا این شخصیت ها به کنار، بریم سراغ صحبت درمورد این دو تا انیمه.

"It Takes a Hell Lot of Hope"

 

دانلود

Fleabag(2019)

Season2 Episode6

Ai Challenge

سلام!

2021 خیلی وقته تموم شده، این پست و رفقاش خیلی وقته تو پیشنویسام دارن خاک خوران اختلاط می کنن، و من خیلی وقته دارم باهاشون  ور میرم که بتونم این پستو سر هم کنم. بالاخره سر هم شد. 

این چالش متعلق به آی-چان هست.

~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan