یکی وقتی روی صندلی اتوبوس خوابیده بود کاپشنش رو انداخت روم. یکی بدون اینکه بهش بگم اون کاری که میخواستم انجام بدم رو بهم پیشنهاد داد که با هم انجام بدیم. یکی برام خط چشم کشید. یکی بخشی از من که تو ازش متنفری رو دوست داشت. یکی وقتی خواب موندم بیدارم کرد.
پس از مدتها رفتم زیر پتو و هندزفری گذاشتم و هیچکاری نکردم جز شنیدن. پس از مدتها از انعکاس خودم توی آیینه متنفر نبودم. پس از مدتها چشمم رو باز کردم و دیدم آدم مهم کسی بودم بدون اینکه از روی ناچاری انتخاب شده باشم. پس از مدتها یه چیزی خوردم بدون اینکه دلم ضعف رفته باشه یا بخوام از بعدش بترسم. پس از مدتها راجع به خودم، خود واقعیم، با کسی که چند ماهه من رو میشناسه حرف زدم.
پس از مدتها نفس کشیدم و هوا بهم رسید. چشمهام رو باز کردم و نور بهم رسید. سرم رو بلند کردم و آسمون رو دیدم. پس از مدتها از بارون، از کلمه، از لبخند، از خودم و از عشق نترسیدم.
بالاخره از بوم امید پریدم، و هیچ سقوطی هرگز انقدر شیرین نبوده.