تا اردیبهشت، بدرود

  • ۰۱:۰۳

دو تا پست گذاشتن در روز، در مرام و مسلکی که من در وبلاگ نویسی به کار میگیرم کاریست بس زشت و ناپسند و گاه گناه کبیره. اما چه کنم که با گشتکی در هفته نامه اینترنتی چلچراغ، هم آتش ذوقم روشن شده، هم نحوه نوشتن و حرف زدنم، انقدر طعم مسخرگی به خودش گرفته است. طوری که به جای اینکه بنویسم ببخشید که دارم سرتونو درد میارم و دوباره پست گذاشتم، یک بند اراجیف تحویلتان می دهم. 

ماجرای من و چلچراغ، از مطب یک دکتری شروع شد(نمی دانم کدامشان بود. من بچگی زیاد دکتر میرفتم). از آن دکترهایی بود که ساعت 4 نوبت می داد(اواسط مرداد بود. گـــرم!) و ساعت 8 ویزیت می کرد. یادم است اول با تردید مجله ها را برمی داشتم و ورق میزدم، آخرها میخوردمشان و از منشی سراغ مجله های بیشتر می گرفتم! یک بخشی بود توی مجله که اسمش را درست یادم نمی آید. مترونامه بود به گمانم. ماجراهای روزمره ای بود که در متروها رخ می داد و دیده میشد و نوشته میشد.

دیگر حوصله ندارم بگویم گه چطور شد که من فاصله شام ساعت11 تا خاموش باش ساعت 4 را فقط به خواندن چلچراغ اینترنتی گذراندم.

اصل چیزی که میخواستم برایتان تعریف کنم، این است که الان می گویم. منشا این افکار را نپرسید فقط:

الان که دارم فکر میکنم...نه. الان نیست. کلا یک مدتی است که دارم فکر می کنم....به اینکه چرا دیگر کتاب خواندن بهم آن مزه سابق را نمی دهد؟

نمی خواهم ناراحتی کنم و از خودم و کتاب و اینها بنالم. فقط میخواهم بدانم چرا؟ مشکل از من است؟ از کتاب هاست؟ از قیمتشان است؟ از نمایشگاه کتاب لعنتی است که معلوم نیست قرار است قرن دیگر برگزار شود یا چله تابستان؟ از استان لعنتیمان است که «چون میزان حمایت و استقبال سال پیش کم بود، امسال همه 32+1 استان را می گردیم الا استان شما!» 

مشکل چیست؟

حرف های کتابخوان های کهنه کار را که میشنوم، می بینم ماجرایشان مثل من است. کتاب خواندن تا نصفه شب، هزینه زیاد برای باطری چراغ قوه، تهدید والدین برای در آب انداختن کتاب، سر کلاس ماجراهای ناگوار خواندن و بقیه اینها. همه شان خاطرات قشنگی دارند از آرتمیس فاول و هری پاتر و دارن شان. از کتاب های بنفشه و قدیانی. از گریه کردن برای شخصیت اصلی بیچاره.

حرفهایشان مرا یاد دوران دمنتوریم می اندازد. یادم است خیلی اعصبام خورد بود که آنجا همه دبیرستانی و دانشگاهی و پشت کنکوری بودند، و من بچه دبستانی کلاس پنجمی محسوب می شدم که «چهارده ســـــــــال»گی برایم بس خفن می نمود. شاید همین بچه دبستانی بودن، باعث می شد خیلی از دمنتور و فضایش لذت ببرم. جایی که همه آن را «خانه» صدا می زدند و میگفتند میتوانند تفاوت هایشان، عجیب بودنشان، خاص بودنشان را بیاورند آنجا و به همه نشان دهند. آنموقع «فانتزی خوان» بودن و «گمانه زن» مد نبودند. آنموقع مهران مدیری راه به راه از مردم اسم کتاب مورد علاقه شان را نمی پرسید و مودبانه به کتاب نخوان ها برچسب«بی فرهنگ» نمی زد. آنموقع هیچ چیز....زوری نبود.

چرا هیچ چیز برایم مزه قبلی را ندارد؟ 

شاید چون همه چیز را خوانده ام؟ شاید چون آن کتاب های جادویی و شگفت انگیز دوران کودکی تمام شدند و همه خوانده؟ شاید چون الان سلیقه ها متمایل شده به فانتزی های باژگونه (من از طرفدارهای نشر باژم. ولی الان...احساس تنفر دارم بهش) که عاشقانه فانتزی می زند یا اینکه...

من بزرگ شده ام؟ دیگر این چیزها مزه بهم نمی دهد؟ دیگر به چیزی جز به 80 رساندن تعداد کتاب های خواندن شده، در چالش گودریدز فکر نمی کنم؟ دیگر وقتی قیمت روی جلد کتاب را می بینم«39500» چند ثانیه مکث می کنم؟ دیگر وقتی فلانی فلان زاده از «نثر، جمع بندی و ساختار دنیایی» فلان نویسنده خوشش نیامده، طرف کتاب هایش نمی روم؟ دیگر شب که می شود، تا چشمم را می بندم، یک دستگاه سی دی نمی آید جلوی چشمم و من باید بین سی دی های مورد علاقه ام، دو سه مورد را انتخاب کنم و تلفیق شده، داستانش را به تماشا بنشینم؟

فعلا نمی دانم مشکل چیست. تا نمایشگاه کتاب مجهول الزمان باید صبر کنم. تجربه نشان داده نمایشگاه کتاب همه مشکلات را می شورد می برد پایین. مهم نیست چقدر لقمه گنده ای در گلویمان گیر کرده، باید تا اردیبهشت صبر کنیم.

 

 

 

 

 

 

 

پ.ن:با یه نگاه به پستام دیدم همه پستام خیـــــــلی درازن. ببخشید.

پ.ن2:چقدر انتخاب پوشه برای پست سخته. :|

__PARNIAN __

دختر چه عنوانیه؟ زهره ترک شدم فکر کردم تا اردیبهشت نمیخوای بیای.

در ضمن، اپلیکیشن طاقچه را نصب کن و در گردونه ی خودش اشتراک رایگان ببر و یک عالم کتاب پنجاه شصت هزار تومنی را رایگان یا پنج شیش هزار تومن بخوان.  به عنوان یک سنپای یا هرچه که خودت می گویی، از من به تو نصیحت انقدر :)ناله نکن. در زندگی هر کتاب خوان قهاری دوره هایی وجود دارد که کتاب نمی خواند. نمی تواند و اصلا یک بحرانی بوجود می اید. 

دندان روی جگر بگذار و فعلا انیمه ببین تا ارام ارام به دنیای کتاب ها هم برگردی.

عنوان هایت را هم درست انتخاب کن!

آره :") وقتی داشتم می نوشتم گفتم خیلی ها اینجوری فکر می کنن :)

چه تصادفی(ایکون تعجب) همین دیشب گردونه شانس سه روز کتب خواندن رایگان بردم :) 
چشم چشم. به عنوان یک برعکس سنپای(نمی دونم ژاپنیش چیه) می نشینم کتاب میخوانم و ناله هم نمی کنم =)

چشم D:
ح جیمی :)

عنوان پُست چقدر غلط اندازه :))

گفتم نکنه تو هم میخوای بری یهو!

شانس آوردی،میخواستم بیام دعوات کنم...😂

آره. =) الان که دارم فکر می کنم میبینم واقعا همینجوریه D:

فاطمه م_

هری پاتر و دارن شان و ماجراهای ناگوار :((

آقا واقعا چه دورانی بود کتاب‌خوندن‌های سال‌های نوجوونی

(گریه می کند) آره واقعا. دوران خیلی خوب و برنگشتنی ای بود.
سُولْوِیْگ .🌈

وای هلن، فکر کردم داری می‌ری! اه! ترسیدم بچه!

نمی‌دونم اسمش چیه، رکود شاید؟ همه گاهی بهش دچار می‌شن. تابستون امسال، یکی از غم‌انگیزترین رکودهای عمرم رو تجربه کردم، وقتی یه عالمه وقت و یه عالمه کتاب داشتم، اما فقط نمی‌شد. نمی‌شد. نمی‌تونستم بخونم، یا وقتی می‌خوندم انگار زوری بود و لذتی نمی‌بردم. ریدرز بلاک مثلا؟

و به نظرم تردید با دیدن قیمت کتابا منطقیه. من، شاید اگه پولی بود که خودم درآورده بودم، راحت‌تر خرج می‌کردم. اما الان همه‌ش به این فکر می‌کنم که این زحمات بابامه که من هورت می‌کشم بالا. درصورتی که بابام هیچ‌وقت نگفته نه. هروقت گفتم کتاب می‌خوام، گفته چه‌قدر پول لازم داری. اما نمی‌تونم جلوی عذاب وجدانمو بگیرم.

دیشب دو تا کتاب از طاقچه خریدم. دارم انبار می‌کنم که بعد از المپیاد بشینم بخونمشون. =)

آقا خیلی خوبه لعنتی! با هفت هزار تومن، دو تا کتاب از پیدایش خریدم😂. پیدایش که برای کتاباش پول خون بابا و بابابزرگشو باهم می‌گیره!

و درمورد نمایشگاه... 

دست رو دلم نذار که خونه!

بیا باهم یه چهل روز یه قرآنی، چیزی بخونیم بلکه عین آدم و سر وقت برگزارش کنن. 

(خنده شیطانی) چقدر ملتو ترسند این عنوانه :)
دقیقا. شبیه ریدرز بلاکه. میخونی که فقط بخونی. که روت بشه به خودت بگی کتابخون. ولی مزه نمی ده اصلا.
یکی از آرزوهام همیشه این بوده که با آرامش خاطر پلامو بدم سر یه کتابی، بدون نگرانی اینکه با این پول چه نیازهای خانواده رو میشد برطرف کرد. حتی پولایی که مثلا از خودم دارم، به خاطر کار کردن برای مادر و پدر درشون آوردم :(

منم گردونه شانس سه روز بی نهایت بردم. خیلی زندگی خوبهههههه

هعععی.
نمایشگاه...
اردیبهشت...
بوی کتاب...
غرفه دارا
(بفضش می ترکد)
من حاضرم با خرج خودم سفره و اینا هم بدم، ولی خب احتمالا کسی نیاد به خاطر کروناD:
وایولت

ای خدا...فکر کردم میخوای بری. نقل قول دزدیده می شود:نقطه چین لعنتی!

امسال واسه منم مزخرف شده. میخواستم جلد دو و سه برف چون خاکستر رو بگیرم نشد. به خاطر کرونا اصلا ریسک نمیکنیم. تازه کتاب مورد علاقم، کتابی که عشق نوشتن رو توی وجودم ایجاد میکنه، رو هم نمیتونم بخرم. جلد سوم جنگ ملکه ی سرخ. فقط اگه میتونستم بخرمش...

 

(آیکون متفکر) چه قدر ری اکشن های مشابهی دارم دریافت می کنم :)

من هم به خاطر کرونا میترسم. حتی اینرتنتی هم، شایعه شده که میخواد قحطی و مشکلات اقتصادی بعد کرونا بیاد و نمی تونم پولمو برای کتاب خرج کنم که شاید لازم بشه :(
ولی بعضی وقتا به خودت یه سوری بده. وگرنه اعصابت خورد میشه...
وایولت

راستی

کی گفته کتاب واسه خودن نیست؟

بیا یه لیست کتاب فانتزی بهت میدم که همشون رو تو زندگی پیشتاز پیدا میکنی:

کارآموز رنجر

چشم اژدها«ایون»

افشاگری رایریا

شمشیر حقیقت

سرزمین های ویران

آخرین نکرومانسر

به نظرم چشم اژدها و کارآموز رنجر فوق العادن. واسه چی از خوندنشون امتناع میکنی؟

(آیکون دهان باز مانده از تعجب)
من احساس می کنم یه مشکلی هست...
هی داره رحمت بر سر و رویم نازل میشه :) 
فعلا مطالعه بی نهایت طاقچه رو گرفتم، دارم مثل چی از طاقچه میخونم. حتما حتما سراغ اینها هم میرم.
ائون رو تا یه جایی خوندم، ولی نمی دونم چرا ادامش ندادم@_@ حتما میخونمش. آخرین نکرومنسرم تا اونجا که اومد خوندم. خیلی خوبه :)
سرمزنی های ویران جلد دوش نصفست...یه مدت طولانی تو خماری اون بودم -_-
پریسا سادات ..

ایشالا این هنگینگت زودتر برطرف شه و دوباره از کتاب خوندن لذت ببری:)

نمایشگاه کتاب جزو لذت بخش ترین چیزهای دنیاس واقعا*-*

آرتیمیس فاول رو نخوندم ولی الان که کنار دان شان و هری پاتر نوشتیش وسوسه شدم برم بخونمش:)

ممنون :)
اصلا نماشیگاه کتاب وقتی نیست...یا میدونی که ممکنه به این زودی نباشه...هعیی :(

آرتمیس فاول واقعا خوب بود. شاید حتی از دارن شان هم بیشتر دوستش داشتم. اگه دارن شان وحشت بود،هریپاتر فانتزی، آرتمیش فاول تم علمی تخیلی گونه داشت.
سُولْوِیْگ .🌈

وای، نگوووو... 

دلم تنگ شد! =(((

نمایشگاه کعبه آمال منه... 

بیخود می‌کنن نیان. من می‌رم، تو هم میای! کافیه دیگه، حتی اگه فقط ما باشیم. تازه خیلیا هم مثل مان. 

نمایشگاه....یه بهشته یه هفته ایه :(


XD    XD      XD
بله میریم. همینه که هست.
وایولت

میگم از من خسته شدی؟؟ اخه نمیای زندگی پیشتاز. من هروقت سایتش رو باز میکنم نیازی به پسوورد دادن ندارم که اکانتم واسم باز بشه. همیشه خودش بازه. مال تو این جوری نیست؟

نه بابا این چه حرفیه تو میزنی :|
گردونه شانس طاقچه رو هر روز میچرخوندم، بعد دو شب پیش برام اومد سه روز کتاب خوندن بی نهایت. از اون موقع خودمو انداختم رو کتاب دارم مثل چی میخونم. امروز و دیروزهم فقط یه سرکی زدم به وبلاگ به عنوان زنگ تفریح. تا حلا سه تا کتاب خوندم، میخوام بیشتر بشه.

اکانت منم بازه. ولی خب...کلا اینترنت رو چند روزیه به فراموشی سپردم
وایولت

واقعا؟این  گردونه ی شانس خوشگل کجاس؟ منم برم بچرخانم^__^

اول اکانت بسازم نه؟

وایولت

چرخوندم. بیست درصد تخفیف!

فعلا همچون شمعی خاموش بسی بی فایده می نماید!

میگه 14ساعت بعد بیا دوباره بچرخون.

هر روز میشه این کارو کرد؟؟

و این که چندتا کتاب خوب بهم معرفی کن که هر وقت شانس اوردم برم بخونم.

آره منم اولش پوچ در اومد :| بعد بیست درصد بعد سه روز بی نهایت. ... ولی کدشو یه جا ذخیره کن حتما.

آره میشه.
کتابای خوبی که تا حالا خوندم و خودم خوشم اومده:
ژاپن چگونه ژاپن شد
زندگی داستانی ای جی فیکری
تولستوی و مبل بنفش
مزایای منزوی بودن


زیاد کتابای خوبی نداره...یا حداقل من کشفشون نکردم. کتاب فانتزی خوب که اصـــــــلا نداره.
*AZRA* gh

سلاام هلن عزیززم ؛ )

کاملا درکت میکنم من هم یک دوره این طور شده ام از تمام پست های آن دوره ام این موضوع فریاد میزد که چرا دیگر نمیتوانم کتاب بخوانم چرا؟ و چقدر حالم بد بود و آن وقتی که کتاب میخواندم میدیدم چه تغیییر های عجیب و جذابی در درونم رخ داده اما باز هم نمیتوانستم کتاب به دست بگیرم چه تقلایی کردم و چه روز های ترسناکی را از سر گذراندم امیدوارم برای تو زودتر از آنکه بخواهی بفهمی چه مزه ای دارد تمام شود ♥

در حال حاضر بعد از خواندن مجموعه ی هری پاتر انگار به زندگی حقیقی ام باز گشته ام حالا عطش دارم ♥ شاید آن زمان ادعای عطش داشتم نمی دانم با این همه حست را درک میکنم . 

سلام عذرای عزیز :)
این حال بد موقع کتابخواندن زیاد تقصیر خودمون نیست و بیشتر به محیط و خود کتاب ها ربط داره. البته..مثل هری پاتری که حال تو رو خوب کرده، من هم سه روز کتابخوانی بی نهایت طاقچه بردم (دارم به همه میگم :|) و الان حالم بهتر است.


ممنون که ابراز همدردی کردی =)
nobody ~!

عاخ توعم ب سه روز بی نهایت طاقچه دچار شدی؟ =) برا من دیروز قرار بود تموم شه ک امروز دوباره سه روز دیگه دارمXD

اینطوری تا آخر تعطیلات عید فقط دارم چشامو کور میکنم هی کتاب میخونم:/

عاخ خییییلی سخته. همین الان تموم شد احساس رهایی کردم اصن. سه روزههههه انیمه ندیدم :/
امروز که اون دکمه بچرخون رو زدم هی دعا می کردم پوچ بیاد XD

زیادم به خودت سختی نده. (چشمانش سرش جیغ می کشند که تو یکی ساکت باش فقط:/)
nobody ~!

عاقا تولستوی و مبل بنفش قشنگه؟ من میترسم بخونمش بد تموم شهههه:((

اوره خوب بود.
دوستش داشتم.
وایولت

فعلا پنج تومن پول گیرم امد.

این مزایای منزوی بودن ر من خیلی دلم میخواست بخونممممم. اخ جوننن که طاقچه دارتش!

راستی برف چون خاکستر رو تموم کردم. خیلی شبیه اسلی واردر بود که خودم میخواستم بنویسمش°__°

حالاباید نشست و دید کی کرونا از کشور میره بیرون که جلد دو و سه رو بخرم.

منم دیشب پنج تومن بهم جایزه داد ^_^
منزوی بودن هم قشنگ بود. تو مایه های ناطور دشت بود. 

برف چون خاکستر هم رفت توی لیست لیستم خیلی دراز شده :|
وایولت

چقدر مزایای منزوی  بودن ارزون بود!

با اون صدقه ی پنج تومنی خریدمش.

وایولت

چقدر مزایای منزوی  بودن ارزون بود!

با اون صدقه ی پنج تومنی خریدمش.

^_^
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan