all the stories are sad, cause all of them end

  • ۲۰:۰۸

(عنوان پیشنهادی:not all of them end up  hokage, and not all of them have the chance to be a shinobi

یا:

اگه راست میگی بیا من شو)

نکته:پست زیر برای خودم نوشته شده و به شدت طولانیه. نخونید تا ثانیه های باارزشتون تلف نشه که اصلا راضی به تلف کردن دارایی های مردم نیستم)

 

 

 

 

موهامو با هدبند ناروتو به روش ساکورا زدم بالا. لپتاپ رو از شارژ در آوردم، با علم به اینکه الان باطریش نابود شده، و نشستم تو بالکن، تا هوای دلپذیر بهاری بیاد بهم بخوره تا مغزم رو شاید صاف کنه.

ساده ترین دلیلی که الان به جای زنگ زدن به ماریا یا دوقلو ها صفحه انتشارو باز کردم، اینه که تلفن خونمون گم شده بود و حوصله نداشتم پیداش کنم. دلیل پیچیده تر اینه که دیشب موقع خواب و بیداری، وقتی داشتم حساب میکردم که چند قسمت از ناروتو مونده، به خودم قول دادم کل فردا رو به آرامش و مطالعه و مراقبه میگذرونم و تنها هدفم برای فردا هیچکاری نکردنه. اونم به میل خودم، نه محیط. و در طی این هیچ کاری نکردن باید به هدفم فکر کنم.

طبیعیه که تصمیمم وقتی فردا صبح، با صدای تیتراژ آخر ناروتو و بانگ دلنشین«کارا نو کوکورو» بیدار شدم، به باد فراموشی سپرده شد.

به هرحال...چرا دارم فرار می کنم؟ تمومش شد دیگه. تموم شد رفت. باید جملشو واقعا بگم؟ لازمه آخه؟ باشه بابا نزن دیگه. میگم.

ناروتو شیپودن تموم شد.

همونطور که باران داشت ادا و اصول انیمه ای در میاورد و میگفت هیچ انیمه ای دیگه واسه من ناروتو نمیشه، من ساکت بودم و به صفحه فیلیمو، با پوستر های مختلف ناروتو نگاه میکردم. رفتم فصل اول. یکی یکی فصلا رو اومدم بالا. از هر فصل که رد میشدم، یه سری چیزا یادم می افتاد. یه سری فکرا، یه سری تصمیما، یه سری احساسات.

وایسادم رو پوستر آخر. داشتم فکر می کردم که من قبل ناروتو، نباید مثل من بعد ناروتو باشه. نمیگم ناروتو اسطوره است و تاثیر به سزایی در رشد و نمو و از اینجور چیزای من گذاشته ها. نه. فقط، ناروتو یه داستان خوبه.

یه داستان خوب، لیاقت اینو داره که بعد از شنیدنش تغییر کنی.

نه، اشتباه شد. باید بگم، وظیفت در قبال یه داستان خوب اینه که بعدش تغییر کنی.

هدف.

ناروتو جدی، مصمم و منتظر نگام میکنه. انگار ازم گزارش میخواد.

ناروتو سعی داشت بهم چی بگه؟ اینکه هرکی هدف داره خیلی شانس آورده؟ خیلی خوشبخته؟ هدف پیدا کن؟ تلاش کردن که کاری نداره، اینکه هدف داشته باشی و مطمئن بمونی که هدفت درسته سختتره. 

ساکورا از پشت سر ناروتو بهم زل زده. هیچی نمی گه. اما انگار، داره واسم دلسوزی میکنه. نه، باهام همدردی میکنه .داره میگه تو هم یه آدم عادی هستی. نه خیلی عادی مثل شهروندهای کونوها، ولی تو اونقدر خاص، به اندازه ساسوکه و ناروتو. تو محکومی به تا ابد تلاش کردن برای رسیدن به یه چیزی بالاتر از عادی قدرتمند. 

ساسوکه شمشیرشو کشیده، ولی برعکس دو تا قبلی بهم زل نزده. داره زیر چشمی نگام میکنه. میگه من همه کاری کردم به هدفم برسم. از هدف اشتباهی به هدف اشتباه دیگه پریدم، ولی حداقل هدف داشتم و هرگز از هدف داشتن ناامید نشدم. تو چی میخوای بکنی؟

کاکاشی نگاش به منه، ولی انگار تو افکار خودش داره سیر میکنه. بدون اینکه قصدشو داشته باشه بهم میگه تو گذشته سیر نکن. نه مثل من. باید بری سمت آینده. اگه میتونستم بهش توضیح میدادم که من اصلا تو گذشته سیر نمیکنم. من همینجام. به هیچ جا نگاه نمیکنم. 

شیکامارو فقط لبخند میزنه. 

همه اینها، همه این حرفا، همه حرفایی که بهم میزدن، همه احساساتی که بهم میدادن همه چیزایی که بهم یاد دادن..تموم شده.

بوروتو هست، آره. من فیلرا رو جلو زدم و کلی فیلر باقی مونده، اینم آره. اما...

داستان تموم شده.

داستان این شخصیت ها تموم شده. 

داستان من با این شخصیت ها تموم شده.

 

حالا من باید چیکار کنم؟

اینطوری نیست که افسرده شده باشم یا یه همچین چیزی. فقط نمیدونم الان وظیفم نسبت به خودم چیه. چون میدونید، قبل از ناروتو من یه سری چیزا رو نمیدونستم، و بدون اون چیزا به زندگی شیکامارو گونه(از نوع منفی) خودم ادامه میدادم. الان میدونم، و نمیدونم باید چیکار کنم. وقتی داشتم ناروتو رو میدیدم، واسه خودم بهونه میاوردم که فعلا دارم یاد میگیرم. یاد گرفتنم که تموم شد یه کاریش میکنم.

و الان یاد گرفتنم تموم شده، سه ماه تابستون و نیم ماه خرداد در انتظارمه و من نمیدونم باید چیکار کنم.

نمیدونم باید چی یاد بگیرم، چی بشم، چی بخوام.

درسته، من داستان درست کردن رو دوست دارم، اما هدفم نویسنده شدن نیست. دیگه نیست. این اصلا ناامیدکننده نیستا، فقط فهمیدم که هدفم نویسنده شدن نیست.

حالا چی؟

هیچی به هیچی.

 

خلاصه اینکه، ناروتوی پررو. فکر نکن چون هدف داری و شدی شخصیت اصلی خیلی هنر کردی. 

اگه راست میگی، برو یه ذره ساکورا باش.

 

پ.ن:یعنی واقعا باید صفحه ناروتو شیپودن/فیلیمو رو از توی بوکمارکام حذف کنم :(

پ.ن2:دوباره که فکر میکنم، میبینم هر چی نوشتم بره به درک و من واقعا دلم برای ناروتو تنگ میشه و دلیلش هم اصلا اون چیزایی که یادم داده نیست، و فقط خود ناروتو، با همه شخصیت های ریز و درشت و داستان های ریز و درشتشه.

واقعا دلم براش تنگ میشه.

nobody !-

تموم شدن انیمه های خوب یکی از مزخرف ترین و ناعادلانه ترین اتفاقات دنیاست. با اینکه واقعا ناراحتم که این اواخر انیمه ندیدم اصلا، اما حداقل از افسرده شدن دور موندم. :دی

سه ماه تابستون رو یادم ننداز. :/ من از همین الان هم می دونم قراره با علافی بگذرونمش فقط.

 

هلن... کل متن یه طرف... اون دو خط آخر یه طرف دیگه. XD

واقعا واقعا...تموم شدن چیز خوبی نیست. به هر روشی. وقتی یه چیزی تموم میشه تو مجبوری تصمیم بگیری که «حالا چی؟» و این اصلا تصمیم راحتی نیست...
اه(کله اش را به مانیتور میکوبد)

تنها آرامشی که دارم اینه که میتونم حداقل انیمه ببینم و بیکار بیکارم نیستم. وگرنه آی جاست فیل ده سیم.




(دوباره کله اش را به مانیتور میکوبد، ولی اینبار به طرز هیستریکی می خندد)
گربه ^ــ^

:)) من تازه دو فصل اول رو تموم کردمD: 

اتفاقا امروز سعی می کردم کمی از گای سنسه یاد بگیرم تو قسمت صد که به لی-کن توضیح میداد چرا برای بعد از هر شکست احتمالیش شروط سخت میزاره:)

بعدش فکر می کردم که لعنتی این تفکر شایسته ی ستایشه:)

 

چطوری از قبل می فهمی یه اپیزود فیلره؟

خوش به حالـــــــــــــــــــــــــــــت سنپای! :(((

بچگیام من از اینجور شرطا برای خودم میذاشتم. ولی الان زیادی تنبلم برای لی گونه بودن. 
وحشتناک وحشتناک...ستایش براش کمه


بزنی توی اینترنت لیست فیلرای ناروتو، از روی اون فیلر و غیر فیلر رو نگاه میکنی.
البته، بعضی از فیلراش خوبن واسه دیدن.
free bird

سلام :) 

اون قسمت که گفتین اگر یک تیکه از ناروتو رو به یک غریبه نشون بدین و ... یاد شازده کوچولو افتادم :) انگار الان ناروتو برای شما مثل یک گل سرخ شده که با هزاران گل سرخ دیگه که فرقی برای بقیه ندارن ، فرق داره و خاصّه :)) 

سلام 
وای! چه اشاره قشنگی! فکر نکنم ناروتو اونقدر برای من خاص باشه، یا اینکه اصلا من گل سرخی برای خود خودم داشته باشم، ولی همچنان اشاره قشنگیه :)
Violet JArron

عاشق اون صحنه شدم^__^

نینای بیجاره... اه اههههههه!!!!

الان قسمت هفتمم. وینری گفت ادوارد 15سالشه. نه14.

آل 14 ساله اس.

 

***

نمیدونم شاید دیگه مثلش به وجود نیاد. ولی احساسات آرنت هم داره خیلی واقعی میشه. من نفهمیدم این استادشون کیه؟ اد و آل که همش از طریق کتاب ها کیمیاگری رو یاد گرفتن، پس چرا اد میگه استاد داشتن؟

 

نه جنگ ملکه ی سرخ رو میگم. نه خواهر سرخ. همونی که با چاپش کرده و سه فصلش رو برات فرستادم. همونی که جلد سومش رو نتونستم بخرم:(

کتابای مارک لارنس بدجور شبیه نغمه ان. میدونستی؟

 

**

من میدونم من میدونم!! دارم روی ذخیره حواس پنجگانه توی داستانم فکر میکنم. نظرت چیه یه چیزی توی مایه های اسکیت بورد پرنده هم به داستان اضافه کنم که آرنت بتونه باهاش پرواز کنه؟ همچون پرنده ای آزاد؟

 

 

شاهکش... منم نفهمیدم اون تیکه چی شد... نوبادی هم نفهمید... کلا راتفوس عمدا اون قسمت رو گنگ نوشته بوده که ما هیچی نفهمیم. طوریه که که انگار هرچی بیشتر میخونی، کم تر میفهمی.

هی راتفوس... هی راتفوس... تو با چه کردی عمویی؟!!!من که حس میکنم باست داره خیانت میکنه|:

 

 

 

 

 

 

آه آره ببخشید. اشتباه شد. آخه توی 2003 کوچیکتر بودن، مغزم میانگین گرفت.  :)
آل هم خیلی خوبه. درسته که زیاد روش مانور نداد نویسنده، ولی فراموشش هم نکرد.
عشق برادری بینشون...وای خیلی خوبه :")
++++
آهان استادشونو به زودی میبینی. یه مدتی تنها تمرین کردن، یه مدتیم استاد داشتن. یکی از بهـــــــــترین شخصیت های کیمیاگره سنسی شون. نمیگم که اسپویل نشه، ولی خیلی خفنه. بذار برسی به اونجاش(رویاپردازی)

آهان. ای بابا...چقدر تخیل زدم درباره خواهر سرخ. چون به اسمشم میومد اون چیزی که تعریف کردی...
جذاب میشدا! فکر کن خواهری که مرده و روحش بدنبالته و تو اصلا نمیدونی ماجرا چیه و این چرا دنبالته....تکریبش با خواهر سرخ محشر میشد.
++++++
اسکیت بورد پرنده! یا خدا! (در حال تصور کردن نسخه نهایی تاج شکسته)


من هر لحظه منتظر بودم باست بزنه همشونو له کنه به خاطر دست زدن به رشی عزیزش. ولی نکرد. اصلا...چرا اونکارو با دندون خودش کرد. نکنه میخواست....میخواست خون رشی رو داشته باشه یا یه همچین چیزی؟
پس برای همینه که میخواد داستان کواث رو بشنوه؟ برای چی پس به شارح گیر داده بود اون جلد اول؟
اه...راتفوس نقطه چیننننن

نه، من حس میکنم نزدیک شدنش به کواث از اول برنامه ریزی شده، چیزی بوده. انگار یه خرده حسابی باهاش داشته باشه یا نمی دونم، یه هدف بزرگ و بزرگ داشته باشه که همه زندگیش رو سر اون کذاشته باشه. احتمالش هست که آدماینزدیک به خودشو از دست داده به روشی که به هدفش ربط داره...
روی این نکته آخره خیلی مطمئنم. از بس شخصیت انیمه ای اینجوری دیدم میتونم تشخیصشون بدم

عشق کتاب

من چند وقت پیش همت کردم ناروتو ببینم ولی همتم فرار کرد:/

ولی اون انیمه ای که من باهاش خیلی خاطره دارم توکیو غوله:)

(اشکش را پاک می کند و با خود میگوید: وبلاگ هلن تنها وبلاگیه که که توی نظر دادنش احساس راحتی میکنم:) سپس قبل از این که از در وبلاگ هلن خارج شود به او به عنوان استاد انیمه ای به او تعظیم می کند و از در وبلاگ خارج میشود و در آرشیو انیمه هایش به دنبال اولین قسمت توکیو غول می گردد.)

من دور میدون یه همتی دیدم داشت برای خودش ول میگشت، فکر کنم همون باشه. اونطرفی رفت، ولش نکنیا....محکم بگیرش :)
توکیو غول هم من خیل دوست داشتم :) ولی از یه جایی به بعد خراب کرد، و مانگاش هنوز در دست خواندنه.
(او نیز به خودش زحمت نمیدهد که جلوی اشک هایش را بگیرد، چرا که بالاخره توانسته سنپای یک نفر بشود. سپس با حالتی رویاوار به خواندن ادامه بوروتو میپردازد :) )
Ame no aoi sora

آاااااااااه این درد رو خوب درک می کنم که آدم نمی دونه چطور توضیحش بده

خواستم برم سینمایی هاشو تو همون فیلیمو ببینم که دوبله ش فوق افتضاح بود به چاکرا میگفتن چاکِرا و...... آخ آخ ~_~

اون موقع که من تو قیلیمو ناروتو می دیدم تا فصل پنج شیپودن اومده بود و هنوز خود پخش اصلیش از ژاپن به اتمام نرسیده بود و من اولش فکر می کردم هر دوشون هم ناروتو هم شیپودن یکین و خلاصه به اصرار خواهر جان نشستم باهاش نگاه کردم ولی بعد من اصرار می کردم همه وقتمون رو ناروتو ببینیم

خلاصه تنها چیزی که باعث شد من با اراده تا آخرش رو ببینم اطلاع نداشتن از قسمت های کل بود. *-*  بعد هفتصد قسمت هر دو مون کاملا موافق بودیم که خیلی کم بود خیلی زود تموم شد

آخ آخ سینماییای ناروتو رو نگو که جیغ میزنم. خودشون که داغون بودن هیچی، دوبله هاشم بد بود :////// اصلا من موندم به چه امید ساخته شدن اون سینمایی ها
وای... یعنی نیمه آنگویینگ دیدیدش یه جورایی *__* چه جذاب...
منم به همه میگم 720 قسمت، بعد می گرخن وقتی میگم تازه این کوتاه بود :دی
آخه تکرار مکررات بود کلی از از این قسمت ها :_/
وان پیس هم احتمالا تموم بشه ما بگیم زود تموم شد :دی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan