جنگ و صلح

  • ۱۴:۵۷

دیروز از صبح تا شب خونه مادربزرگ جان بودم و با اینکه خیلی خوش گذشت، از اینترنت کاملا دور بودم، به طوری که روی آوردم به نقاشی کشیدن در پینت کامپیوتر عمه جان. (همونطور که اشاره کردم، اینترنت نداشتم و برای همین نقاشی مذبور فعلا در کامپیوتر عمه‌جان در حال خاک خوردن هستش)

به‌هر‌حال، شبش با مادربزرگ جان در یه موردی صحبتموم شد، که با دیدن این پست از لاجوردی یادش افتادم. اومدم کامنت بذارم، ولی از بس طولانی شد گفتم چرا پستش نکنم؟ :)

داشتیم در باره نسل جدید و قدیم حرف میزدیم. مادربزرگ میگفت جوونای دوران خودش تو سن 12 سالگی جنگ میرفتن و روی پای خودشون بودن و انتقاد میکرد از جوونای امروزه که بیخیال و خوشن و دغدغه و نگرانی خاصی ندارن. میگفت که نسل قدیم هیچوقت بر نمیگرده و جواب سوال طلایی من، «نسل ما میتونه ایرانو عوض کنه؟» رو منفی میدونست.

حرفاش منو یاد ناروتو، بوروتو، و حرفایی که مانگای بوروتو سعی داشت بهمون بگه، انداخت.

سناریوی اول:

«درسی که بدون رنج بدست بیاد بی معنیه.»

خب این یکی از جملات طلایی ناروتو هس. ادامه داستان ناروتو هم، داستان بوروتو، همین رو بررسی میکرد. مهم ترین دلیل پیشرفت نسل ناروتو، و بوجود اومدن نینجاهایی مثل ساسوکه و ناروتو درد و رنج بوده. طوریکه چون نسل بعدی ناروتو در صلح بودن، قوی نشدن و «تکامل» نیافتن.(که کاملا واضحه. بوروتو vs ناروتو رو تصور کنید مثلا)

پس نتیجه میگیریم نسل جدید و شاد، نیمتونه جای نسل قدیم و پخته در جنگ و سختی رو بگیره.

سناریو دوم:

«حقیقت وجود شینوبی تغییر نمیکنه. حالا شرایط هرچیم که باشه»

 حالا توی مانگا بوروتو، ساسوکه و ناروتو در این مورد بحث میکردن، و ساسوکه اینو گفت. پس امکان داره نسل جدید، با توجه به روح شینوبی خودشون بتونن جای نسل قدیم رو بگیرن. یعنی اگه قراره خطراتی بوجود بیاد، به روش خودشون جلوی تهدید و خطر رو میگیرن، و صلح ادامه پیدا میکنه. حالا اون روش خودشون ممکنه تکنولوژی باشه. تکنولوژی هم البته، چیز قابل اعتمادی نیست و ممکنه در راه اشتباه استفاده بشه.

 

حالا سوال طلایی ما اینه...

بهتره که جنگ(به هر شکلش) وجود داشته باشه تا انسان تکامل پیدا کنه، و رنج باعث رشد و پیشرفتش بشه؟

 یا اینکه صلح وجود داشته باشه؟ صلح یعنی سکون، و صلح یعنی کند و متوقف شدن رشد، اما صلح یعنی آرامش. مگه نه؟

بهتره که ما یه داستان هیجان‌انگیز و پرتنش، و شخصیت های سختی کشیده و قدرتمند داشته باشیم(ناروتو) یا داستان شاد و خوب با شخصیت هایی به همون اندازه شاد و راحتتر؟

 

کدوم برای بشریت بهتره؟ جنگ یا صلح؟ سکون یا حرکت؟

 

 

پ.ن:ببخشید اگه چند وقته هی حرف میزنم، و توی همه حرفامم کلید واژه ناروتو هست، ولی خب این‌یکی واقعا مهم بود، و مرتبط هم بود به ماجرا.

nobody !-

سوال سختیه. اما رنج آدمارو قوی می کنه و بهشون چیزای جدید یاد می ده. شاید خیلی ها بمیرن و خیلی اتفاق ها بیفته ولی خیلی بهتر نیست که آدم با مشکلات دست و پنجه نرم کنه و قوی بشه تا اینکه هیچ مشکلی نداشته باشه و پیشرفت نکنه و ضعیف بمونه؟!

خب...تا مشکل چی باشه.
دوباره ناروتو رو مثال میزنم:
تو ناروتو همه دنبال صلح بودن که همه تو آرامش باشن. چرا؟ چون از جنگ ضربه های بدی دیده بودن. عزیزانشون رو از دست داده بودن و خونه شون نابود شده بود، تنها مونده بودیم و زجر کشیده بودیم.

حالا ما حاضریم در عوض این سختی ها تکامل پیدا کنیم؟
nobody !-

یه جورایی مثل جنگ تحمیلی می مونه دیگه. چقدر سختی کشیدیم و چقدر شهید دادیم، ولی ما قبل از جنگ حتی نمی تونستیم یه گلوله بسازیم، ولی الان موشک دوربرد داریم و خیلی چیزای دیگه. نمی ارزه؟

 

ولی بیا اعتراف کنم برات. من خودم بی اندازه از جنگ وحشت دارم. کمک می کنه به پیشرفت و آدمو قوی می کنه، ولی کیه که بخوادش؟

دقیقا. خیلی قدرت ها به دست آوردیم...

اما وقت اعتارف که میرسه، خود من هم وحشت میکنم از چیزی که ممکن بود از دست بدیم. :(
گربه ^ــ^

ببین ما تو دنیای واقعی چیزی به اسم صلح نداریم.

اتفاقا ساعت ۳ صبح یه پست غرغر می خواستم منتشر کنم از وضعیت داغون موجود، که بیخیالش شدم چون نمی خواستم کسی که صبح میاد بیان ببینه و پکر شه. 

اساسا این خیلی مضحکه که ما بخوایم بگیم نسل قبل سختی کشیده و ما چون سختی نکشیدیم قرار نیست قوی بشیم. 

الان هم ما تو جنگیم. الان که هر روز همه چی گرون تر میشه و زندگی روز به روز سخت تر ما اتفاقا تو جنگ سخت تری هستیم. 

بچه هایی که از همون اول از دنیای قشنگ و رنگین کمونی بیرون کشیده میشن و با چیزی به اسم اهمیت پول برای اسایش آشنا میشن جنگ زدن. 

همونطور که ما تو گذشته دو دسته آدم داشتیم الان هم دو دسته آدم داریم. 

یه دسته اونایی که سختی کشیدن و یه دسته اونایی که تو پنبه بزرگ شدن. همیشه این دو دسته وجود داشتن و وجود دارن و وجود هم خواهند داشت. 

به نظر من جنگی که بچه های امروزی درگیرشن به مراتب بزرگتره. چرا که جنگ نسل قبل اگه ملموس و قابل رویت بود، جنگ نسل ما پنهان و دیده نشدنیه. ما داریم با مجموعه ی بزرگی از دشمنایی که نمی بینیم می جنگیم. ما باید با تاثیرات رسانه ها بجنگیم. ما باید با تحریم بجنگیم. ما باید با له شدن هر روزه توسط بالاسریا بجنگیم. 

فکر می کنی آینده ی ما چیه؟ فکر می کنی چندسال بعد قراره چقدر برامون سخت تر بشه؟ هرچقدر بیشتر فکر کنی هم نتیجه نمیده کدوم بدتر بود که تو اون هیاهوی جنگ زندگی کنی یا الان. 

اگه بروتو یعنی دنیایی که با صلح آشناست پس ما ناروتوهایی هستیم که نسل به نسل رفتیم رو تکرار. 

مادربزرگت چطور امثال منو نمی بینه؟ امثال منی که خسته ست، اذیت شده و غمگینه؟ 

فکر کنم این دقیقا جوابی بود که میخواستم بهش برسم.

فکر نکنم زندگی ما سخت تر باشه اما. احساس میکنم که نسل ما همون سختی رو تجریه کردن که قدیمیا کردن...نمیشه گفت رنج اونا از ما کمتر بوده.
انگار...دقیقا کپی پیست و تکرار شده(و خواهد شد)
شاید هنوز سختی های ما مونده که برسه...مثل استراحت هایی وسط دو تا نقطه اوج وحشتناک.


اگه بروتو یعنی دنیایی که با صلح آشناست پس ما ناروتوهایی هستیم که نسل به نسل رفتیم رو تکرار. 
اینو باید حتما یادم بمونه. 
free bird

سلاااام هلن چان :))

بله بله ،  نسل ما تلاش می‌کنه و حسابیم تلاش می‌کنه تا دنیا جایِ بهتری بشه انشاءالله :) 

البته به مادربزرگ‌تون حق میدم ، خب شاید ایشون خیلی بین جوون ها و نوجوون ها نیستن یا آشنائیِ زیادی با دنیاهاشون ندارن ، شاید هم نظرشون درست باشه ولی اگر بخوام نظر ناپخته‌ی خودم رو بگم ،  اینطوری فکر می‌کنم که ما هم الان در شرایط نسبتا سختی هستیم ، و درسته جنگِ سخت نیست ، اما با جنگ نرم دست و پنجه نرم می‌کنیم :)) اینکه توی این دنیایی که با فناوری پیشرفته میشه هم اینجا باشی و هم اون سرِ دنیا رو ببینی ، دنیایی که هر لحظه می‌تونی مقادیر بسیار زیادی از اطلاعات رو دریافت کنی ، اینکه بتونی توی همچنین دنیایی که حرفی که تلوزیون می‌زنه با حرفی که خانواده و کتاب و دوست و آشنا و غریبه میزنه متفاوته ، راهِ درست رو انتخاب کنی و ازش منحرف نشی ، این خودش یک جنگِ :)) یک جنگِ درونی ، اینکه توی ذهنمون و قلبمون با سیاهی‌هایی که هرلحظه و از هر طرف ( فضای مجازی و ارتباطات گسترده‌اش و افکار گوناگون اطرافیان ) بهمون حمله می‌کنن بجنگیم و تسلیمشون نشیم ، این باعث میشه ما حرکت کنیم :)

الان رفتم پست‌تون رو دوباره نگاه کردم و بنظرم حرفام خیلی بی‌ربطِ '_' 

خب اینکه چی برای بشریت بهتره ؟! نمی‌دونم راستش ، بنظرم صلح و آرامش بهترین چیزه اما جنگی که همیشه با دشمن درونمون داریم پایان ناپذیره ، تا وقتی این دنیا رو ترک کنیم :)

سلام پرنده چان :)

اصلا هم نظر بی ربطی نبود. راستش، هم نظر شما و هم گربه سنپای انگار جوابم رو دادن. ما هم توی یه جنگی هستیم، که شاید هنوز خودمون متوجه نشدیم که توی جنگیم از بس زیر پوستیه. شاید هنوز اونقدر واضح نشده که بخوایم «عملا» بجنگیم، ولی امیدوارم که به زودی بتونیم هم راه درست رو برای جنگ پیدا کنیم، هم هدف درست رو.

فکر کنم درسته.
انسان همیشه در جنگ است(آه کشیدن)
صبا ...

چه باحااال نوشتی! و چه زاویه دید متفاوتی داشتی:)

لذت بردم

چالشت هم جالب بود شاید بهتره بگم یکی از بدیهیات ذهنی رو پیش فرض هاش رو زیر سوال بردی، این خیلی تحسین برانگیزه، بازم ممنونم ازت:) 

خوشحالم که مفید بوده:)
من ممنونم که با نوشته تون این جرقه رو تو ذهنم زدید. خیلی وقت بود تو ذهنم این فکر بود، فقط درست نمیتونستم جمع و جورش کنم به شکل کلمه
فاطمه م_

چه پست و کامنتای خوبی :)

منم می‌خواستم بگم که این مسیر رنجی که به رشد می‌رسه الزاما نباید شکل اون جنگی که کشورا به جون هم بیفتن رو داشته باشه. مثلا همین روزا بحث تبعیض نژادی تو دنیا داغه. یا نکته‌ای که بچه‌ها اشاره کردن، خود ما به خاطر تحریم‌ها و خیلی مشکلات داخلی و خارجی به نوعی در رنجیم.

بعد برگشتم به پستت دیدم خب خودتم همینو پرسیدی:

بهتره که جنگ(به هر شکلش) وجود داشته باشه تا انسان تکامل پیدا کنه، و رنج باعث رشد و پیشرفتش بشه؟

راستش سوال منم هست... اگه یه روز همه چی حل شه، صلح و عدالت و همه چیزای خوب به طور کامل پیش بیان، به شکلی که دیگه هیچ تقابلی بین خیر و شر نباشه، یعنی اصلا دیگه هیچ شری وجود نداشته باشه... شاید همچین روزی دیگه روز آخر زندگی دنیا باشه! چون دیگه بعدش نه رنج معنا داره نه پیشرفت و تکامل. چون شاید اون رشد و پیشرفت همیشه در جهت مقابله با یه ضعف‌ها و بدی‌هایی بودن که وجود داشتن.

نمی‌دونم حالا، اولین باره که فکرامو در این باره دارم می‌نویسم :)

:)
البته، رنج ما شاید از یه نظرایی هنوز به رنج قدیمیامون نرسیده باشه، ولی خب...

به قول بیگ کت، توی دنیای واقعی امکان نداره که صلح بوجود بیاد. پس فکر کنم...میتونیم نگرانش نباشیم.

ممنون که نظراتتون رو بهم گفتید:)
رفیقِ نیمه راه

باید به مادربزرگ جان گرامیت با یه لجبازی طوری خاصی میگفتی نه هنوزم هستن از این آدما ^_^
به نظرم جنگ و حرکت بهتره ^_^ با اینکه ناراحتی‌های خودشو داره :(

راستش خودشم قبول داشت که همه نسل جدید اینطوری نیستن، ولی به نظرش تعدادشون کم بود، طوری که توی اقلیت بودن و نمیتونستن کاری از پیش ببرن. :(


محمدحسین قربانی

 چندتا نکته به ذهنم رسید گفتم بگم

جمله معروف نیچه رو احتمالا شنیده باشی که میگه مشکلی که آدمو نکشه قویترت میکنه. اما اینکه گذشته رنج بیشتری وجود داشته را نمیشه قبول کرد. ازدواج الان سختتره یا قبلا. پیدا کردن شغل یا کلی مسئله یا چالش دیگه. 

رنج فقط با جنگ اتفاق نمیفته و دو اینکه یه کشوری میشه آلمان که بعد از جنگ و نابود شدن دوباره ایستاد و کشورش را ساخت اما خیلی کشورها هم بعد از جنگ اوضاعشون بدتر از گذشته شد. 

هر چند مقایسه نسلی رو اصلا درست نمیدونم ولی هر کدوم سختی‌ها و رنج خاص خودشون را داشتن و دارن. 

اما اینکه نسل قدیم، نسل جدید را قبول نداشته باشه که یه چیز طبیعیه. برای خیلیا اینجوری هس شاید مثلا خودتم در آینده نسل بعدی خودتو قبول نداشته باشی. مثلا فوتبالیست‌های قدیمی جدیدیا را قبول ندارن میگن نسل ما یه چیز دیگه بود. دهه پنجاهیا دهه شصتیا رو قبول نداشتن، دهه شصتیا، دهه هفتادیا رو و همینطور ادامه ماجرا. 

یه سوال بزرگ این وسط وجود داره. این شرایط بد کشور توی خیلی زمینه‌ها  که الان باهاش روبه‌رو هستیم حاصل تصمیمات چه نسلی هس؟ آیا حاصل همین نسلی نیس که اینقدر دارن نسل آینده را متهم میکنن. 

به نظرم کسی میتونه انتقاد داشته باشه که میراث خوبی از خودش گذاشته باشه. کما اینکه نسل جدید اتفاقا به نظر من خیلی مطالبه گرتر از نسلهای قبلی نشان داده هس. 

 

چه نکات خوبی :) خیلی ممنونم :)

اشاره تون به آلمان خیلی خوبه. خود من شاید ژاپن رو مثال بزنم، که حتی بعد اون بمب اتمی و جنگ و... قوی تر از قبل بلند شد و خودشو اصلاح کرد. پس مسملما جنگ زشتی ها و اشکالات ما رو نمایان می کنه.

بله من همیشه از این بابت عصبانی بودم. همین پدر و مادر/پدر بزرگ  و مادربزرگ ما هستن که این دنیای تخریب شده رو قراره به ما تحویل بدن، که هیچ تغییر خوبی توش ایجاد نکردن  بدتر شده که بهتر نشده. و از طرفی نگرانم که نسل بعد از منم به همین فکر کنن. یعنی من هم یه میراث درب و داغان نابود شده رو بهشون تحویل بدم :(
Ame no aoi sora

از نظر من این دنیا تا هست تو جنگه به مدل های مختلف جنگ که فقط کشتن و خون ریزی فیزیکی نیست! اونا زخم های ظاهرین به مرور خوب میشن ولی ما چی؟ زخم های ما درونین خیلی سخت خوب میشن، بعضیاشون اصلا خوب نمی شن. بابای منم میگه شما نسل جدیدا تو رفاهین و جنگ ندیده و سختی نکشیده! ولی اینطور نیست فقط وقتی زمونه رسید به نسل ما دنیا یه دفعه زیادی تغییر کرد اونا از جنگ با توپ و تفنگ دست کشیدن و وارد مرحله جدیدی از جنگ شدن و دنیای ما با دنیای نسل قبل خیلی فرق میکنه. ما تو یه جنگ سرد گیر افتادیم، جنگی که توش درونمون درگیره، ذهنمون درگیره و زخما رو هم اونا می خورن. این تکنولوژی و رفاه بی نهایتی که اونا ما رو توش میبینن عمیق تر از این حرفاست و پشتش پر از اهدافه مختلفه. اون قدیما سختی زیاد بوده ولی به نسبت ما از خیلی جوانب زندگی بهتری داشتن، امنیت بیشتر و دورغ کمتر. امنیت که فقط این نیست که با خارجیا تو جنگ نباشیم امنیت تو کشور خودمون هم هست همین جا که زندگی می کنیم پر از دروغ و سیاست و فشار آوردنه. پر از لبخند های دروغین و صلح های ظاهری! این صلحی که نسل قبل داره ما رو توش میبینه اصلا صلح نیست یه دروغه! بعضیا ظاهرا همراه همن ولی از پشت چاقو هاشون رو برای ضربه از پشت آماده گرفتن دستشون‌و بعضیا ظاهرا وانمود میکنن دشمنن و مدام تو حرفاشون تو سر و گوش هم میزنن ولی در واقع کاملا همدستن و کسایی که دروغ هاشون رو باور کردن کاملا تو مشتشون گرفتن. اینجا یه دنیای شونن نیست که توش جنگ تموم بشه و صلح واقعی همه جا رو فرا بگیره تو این دنیا صلح فقط یه سیاسته که برای سرکوب کردن ما ازش استفاده میشه، این و قبول کن، اونو قبول کن، چشماتو رو این ببند رو اون یکی هم همین طور! چرا؟ چون شما تو صلحین تو امنیت! همین کافی نیست؟ برید خدا رو شکر کنید همینم دارید ما همینم نداشتیم. جوری بزرگ شدیم که از جنگیدم بترسیم، جنگ وحشتناکه، جنگ ویران گره، جنگ اینه جنگ اونه، جنگ فقط یه فاجعه ست و بس هیچ سودی نداره ولی در واقع بعضی وقتا باید جنگید تا تغییر به وجود آوورد باید داد تا به دست آورد، خوشی که همین طور الکی به دست نمیاد به قول آرمین تا وقتی نتونی چیزی رو فدا کنی نمی تونی چیزی رو تغییر بدی. تو جنگ خیلیا رو از دست میدیم ولی باید اینو یادمون باشه که هدفمون خیلی بزرگه، اینجا سرزمین پریان نیست که همه چی به خوبی و خوشی تموم بشه وتا آخر عمر به خوبی و خوشی زندگی کنیم اونم با یه تلاش کوچولو،اینجا دنیای پریان نیست که کسی چیزیش نشه و خوبی برنده بشه و بدی به سزای عملش برسه، نه تو این دنیا خبری از این رویا های دلنشین نیست. نه تا وقتی آدما دست از دروغ و طمع بر نمی دارن. و درسته نسل قبلیا از این مدل دروغ های دلنشین مثل صلح و رفاه نداشتن ولی چیزای بهتری داشتن مثل صداقت بیشتر، آدما اون موقع صادق بودن، امنیت داخلی بیشتر بود، مردم بیشتر به فکر اعمالشون بودن و خیلی چیزا اون موقع اصل تر بود، مردم کمتر مریض بودن و مرض های عجیب می گرفتن چون تو مواد مصرفی تقلبی کمتر بود، ولی ما چی؟ مثل یه دسته بره بین یه گله‌ی بزرگ گرگ چشم باز کردیم، این نتیجه جنگ نسل قبله که بهش میگن صلح ولی در واقع چیزایی که اطرافمونن فقط گرگای مختلف تو لباس بره هستن فقط همین! ما تو دنیایی هستیم که نسل قبل با تجربه از راه هایی که رفتن ساختن و برای چیزی که ساختن به نسبت آماده ترن ولی ما چی؟ گیر افتادیم و نمی دونیم چی درسته چی غلطه، سردرگمیم و با یه لبخند زیبا زخم های عمیق و مشکلات درونیمون رو پنهان کردیم، چون فکر می کنیم اونا به اندازه کافی رنج کشیدن دیگه نباید درد ما رو هم به دوش بکشن! به قول اون دختره تو کد گیاس اشک های دروغین به دیگران صدمه می زنه ولی لبخند دروغین به خودت و آدما مدام در حال آسیب رسوندن به خودشون و بقیه هستن. در آخر چی؟ بالاخره که چی؟ یه روزی می میرید و همه اندوخته های دنیایی تون رو همینجا ول می کنید و با دست خالی می رید اون ور بعد میگید حداقل یه زندگی خوب داشتیم؟ ما اینجا نمیایم که یه زندگی خوب داشته باشیم، میایم که واسه اون طرف جون بکنیم و جواب آزمایشامون رو پس بدیم و لیاقت و صداقتمون رو نشون بدیم نه این........... . این تباهی روز به روز داره بزرگ تر میشه و من واقعا دلم واسه نسل آینده می سوزه. 

 

 

و در آخر............. حالا که نوشته هامو می خونم زیادی تند رفتم..........گومن🙄🤐😬

واو چه زیاد *_* D:: خیلی وقت بود از این کامنتای به قول.. کدوم شخصیت بود که می گفت نامه ها باید چاق و چله باشن؟ فکر کنم آنی شرلی بود D: خیلی وقت بود از اینا نگرفته بودم!

آره... خیلی جاها رو درست میگی. منم... الان دارم به این پستم نگاه می کنم احساس می کنم نباید به هیچ عنوان سختی ها رو مقایسه کنیم. نباید مال خودمونو کم بگیریم، یا مال اونها رو. اونجا که گفتی زخم روحی.. خب اونها هم زخم روحی رو کشیدن :) نمیشه که وسط جنگ زخم روحی نداشت.
دنیا هیچوقت به سمت بدتر یا بهتر شدن نمیزه، فقط تکرار میشه. اگه نسل ها این بفهمن دیگه همدیگه رو با این مقایسه ی ابلهانه اذیت نمیکنن. صلح ما واقعی نیست، ولی نمیتونیم بگیم درد اونا چون واضح بوده واقعی نیست. میدونی چی میگم؟
نه نه... تباهی بزرگتر نمیشه. فقط دقیقا همین اندازه که هست به نسل بعا منتقل میشه. مثل قانون پایستگی تباهی :)))

نه بابا خواهش می کنم :)) اینکه میبینم یکی تا چقدر داره تو آرشیوم پیش میره درونمو اکلیلی میکنه! چون خودمم یه وبلاگ پیدا می کنم تا تهشو در بیارم ول کن نیستم :دی


Ame no aoi sora

وای من عاشق آنه شرلیم پر حرفیاش منو یادم خودم میندازه که البته تو خونه ما کسی زیاد حوصله پر حرفیامو نداره🙂 خواهرم پنج سال از خودم کوچیک تره ولی شخصیت خونسرد و کم حرفش باعث میشه بعضی وقتا فکر کنم همچین بزرگترم نیستم درواقع......... اون بزرگتره😬 اون قدر که من ذوق میکنم و با صدای بلند به همه چی میخندم و سر همه رو با حرفام بردم مامانو بابام آرزو دارن یکم از ذوق و قهقه و حرف زدن ببینن و از من سکوت و آروم نشستن اون رو تنها نقطه اشتراکمون اینه که هر دومون معتقدیم ما فقط خدامون یکی وگرنه هیچ نسبت دیگه ای نداریم حتی از نظر ظاهری🙄

خب انگار یادم رفت به بعضی قسمتا اشاره کنم البته اون وقت یه کتاب می شد واسه خودش😂

درسته مقایسه کردن کار واقعا اشتباهیه شرایط هر کسی با اون یکی فرق میکنه 

درسته کاملا حق با تو مثلا این که بابام هیچ وقت اندازه من نخوابیده -_- 

جنگا کلا همه مدلشون زخم روحی وارد میکنن ولی همه فیزیکی وارد نمی کنن

درد اونا هم واقعی بوده و هنوزم هست همون طور که گفتم مسائل تو ذهنم زیاد بود و خب اگه همه شونو مینوشتم ...... یه کامنت بلند بالای دیگه هم راجع به نظرم و حق هایی که به نسل قبلی میدم بنویسم؟ 

من تو کامنت قبلی بیشتر راجع به نسل فعلی حرف زدم و انگار جوری به نظر میاد که نسل قبلی رو زیر سوال بردم متاسفانه........ ببخشید یکم وقتم کم بود با عجله هر چی تو اون لحظه یادم بود رو نوشتم چون خیلی به این موضوع فکر میکنم

نمی دونم شاید راست میگی و در واقع اصل تباهی همونه فقط شکل ظاهری عوض میکنه........ نمی دونم باید خوب بهش فکر کنم!

واو خوشحالم یکی رو مثل خودم میبینم دور برم از این جور آدما کمه همه فکر میکنن زیاد تو یه چیز نباید پیش رفت😐 به هر حال نوشته هات به شدت برام جذابه ممنون

چقدر شبیه مایید D: خواهر منم ازم کوچیکتره... و کاملا همینطوری برعکس همیم D: فقط من ساکتتره ام، اون شلوغ و احتماعیه!
البته  این فقط اولاشه. کلا خواهر برادرا اول شبیه قطبهای مخالف به نظر میان... یه ذره که بگذره ذهناتون به هم نزدیک تر میشه و این تفاوتا شیرین تر میشن!D::

مشخصه که خیلی بهس فکر کردی :)) راستش... تو نسل ما با وجود حرفایی که بهمون میزنن و همین مقایسه هایی که کامنت قبل گفتی، منطقیه که هممون زیاد به این مسئله فکر می کنیم. 

زیاده روی بعضی وقتا بهتر از اون چیزیه که مردم فکر می کنن!
جذاب میخونی :)) ممنون.
Ame no aoi sora

آره دقیقا بر عکسیم

آره خب همون طور که گفتم انگار همه چیزمون باهمه ینی گره خوردیم بهم قشنگ

 

اوم درسته زیاد ذهن رو مشغول میکنن این مسائل

 

کاملا حق با توئه البته کم پیش میاد مردم این حقیقت رو قبول کنن '-'

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan