- يكشنبه ۲۵ خرداد ۹۹
- ۱۵:۴۵
چالش اگه آهنگ آدم بود از اینجا شروع شد، و به دعوت سولویگ، گربه سنپای و نوبادی انجام گرفته :) خب...خیلی عقب انداختمش، بریم که داشته باشیم
دو تا شخصیت می شنوم. یه خواهر یه برادر. خواهر موی قهوه ای و بافته، از چیزایی خبر داره که خیلیا ندارن. فکر میکنه عادیه ولی نیست، چون به همه کمک میکنه درحالیکه بدون اینکه بفهمن ازشون استفاده می کنه. برادره هم موهای قهوه ای داره و یه چیزایی رو نمیدونه. هیچی رو به اندازه خواهرش دوست نداره. امیدواره و یه ذره ساده است، چون میخواد همه چیو درست کنه، و فکر میکنه دنیا جای خوبیه، یا اینکه میتونه به راحتی به جای خوبی تبدیلش کنه. فقط برای خواهرش.
مزه اش....مزه بیسکوییت میده، وقتی تو چای خیسش میکنی و نرم میشه.
یه دختره، موهاش طلاییه، زنگ چشماشو نمیدونم، ولی زیاد درشت نیستن. از شهر کوچیکش رفته به پایتخت، که سرنوشتش رو پیدا کنه. تو آپارتمان کوچیکش نشسته و خسته است. دلش میخواد گریه کنه ولی نمیتونه. چون احساس میکنه باید قوی باشه. دلش میخواد برگرده خونه، همونجایی که همه صداتو میشنون.
هرکاری میکنه به در بسته میخوره. دم پنجره نشسته و از زیر پاش سر و صدای ترسناک ماشینها میاد. همون لحظه، یه قاصدک میبینه. یه قاصدک توی اون منظره کثیف و آهنی شهر، ناگهان نوری خیلی خیلی طلایی توی روحش می درخشه. چشماشو میبنده، به یه پیام فکر میکنه، بعد قاصدکو فوت میکنه. انقدر محکم فوت میکنه تا بتونه برسه به خونه، و پیامشو به کسایی که دوست داره برسونه
مزه آب رودخونه ای رو میده که یه زمانی توش آب بازی کردی، و بعد یخ در بهشت میخوریش.
نمی دونم کیه، ممکنه یه دختر باشه، یه پسر، یه بچه، یا حتی یه مرد میانسال. ولی میدونم با اینکه غمگینه، خودشو قوی نشون میده. اگه کنارش بشینی، ممکنه لبخند بزنه، حتی لبخندش به چشماشم برسه، ممکنه قهقهه بزنه، ولی تو همچنان بدونی که غمگینه. وقتی خوابیده، وقتی غذا میخوره، حتی وقتی داره امتحان ریاضی میده، وقتی عصبانی یا امیدواره، میدونی که غمگینه، حتی اگه خودش ندونه.
باران گفت مزه اش شبیه بستنی در حال آب شدنه. ولی الان که دارم فکر میکنم میبینم مزه پرتقال میده.
دختر بچه ای که لباساش از چند جا پاره شده. اصلا شبیه لباس هم نیست. چشماش سیاهن، درخشان، پر از احساسات مختلف. اما این درخشش فقط یه ذره طول میکشه. کمی بعد، پوچ میشه. سیاه خالی، کم کم خاکستری میشه و چروکیده. دیگه توش احساسی نداره. پوستش بی رنگه، دنده هاش طوری واضحن که انگار هر لحظه ممکنه از پوستش بزنن بیرون. نمیدونه اینجا چیکار میکنه، میترسه و نمیدونه. سرشو میذاره رو زانوهاش، به در بسته تکیه میده و به سکوت گوش میکنه.
مزه حریره بادوم میده.
هرچقدر تلاش میکنم نمی تونم آهنگ های بیشتری رو درک کنم. اینا هم شانسی شانسی شدن انگار... دلم میخواست blue bird و Agian و uso(بیشتر از همه این. دوست داشتم بگم که چقدر شبیه دوستای دوران کودکیه که به همدیگه قول میدن، و هنوز معلوم نیست به قولشون عمل میکنن یا نه) رو بنویسم، ولی خیلی سخت بودن. again مثلا شبیه یکعالمه آدم بود برام، نه یدونه.
ممنون که دعوت نمودید بنده را، و دعوت میکنم از همه(اصلا هم تنبل نیستم) :)
پ.ن:میگم یه سوال، ای آنان که فونت وبلاگتون توهاما و یکان نیست، نام فونتتان چیست؟