- چهارشنبه ۲۵ تیر ۹۹
- ۱۹:۴۴
نام(ها): شاهزاده مونونوکه
mononoke hime
یه کار دیگه از چیبلی و میازاکی، و در واقع بهترینش که...واقعا حرفی ندارم دربارش بزنم. یعنی اصلا نمی دونم از کجا شروع کنم.
خیلی خب بذارید از این شروع کنم:هرج و مرج
فکر کنید توسط روح پلید طلسم شدید، مو کوتاه می کنید، دهکدتون رو رها میکنید و میرید سراغ راه علاج. تا اینجاش درست؟ حالا یهو به خودتون میاید می بینید افتادید وسط جنگ انسان و طبیعت، و دقیقا هیچ ایده ای ندارید که باید طرف کدومشونو بگیرید. از یه طرف انسانهایی رو داریم که برای بقاشون به جنگل نیاز دارن، از طرف دیگه حیوانات رو داریم که به حریمشون تعرض شده.
میخواستم بگم داستانش «عجیب» بود. اما فهمیدم که «عجیب» براش خوب نیست. درواقع حقیقی ترین جنگ بین طبیعت و انسان رو داشت شرح می داد. چون فقط دو طرف نداشتیم. تو دنیای انسان ها جنگ و این مسخره بازیا رو داریم، طرف جنگل هم همینطور. این داستان «حقیقی» بود، چون همین الان که من دارم اینا رو تایپ میکنم داره اتفاق می افته. همین لحظه درختا دارن قطع میشن و حیوانات سلاخی، و کاریشم نمیشه کرد. همونطور که آشیتاکا به تنهایی نتونست، و فقط قیام مادر جنگل باعث شد همه به خودشون بیان.
با اینکه باید یه بار دیگه برم ببینمش که بفهمم نقش روح جنگل و مادر طبیعت این وسط چی بوده، خیلی خیلی از همه چیش لذت بردم. از طراحی ژاپنی-سرخپوستی طورش تا موسیقیش که واقعا عجیب بود.
بخشی از معنی آهنگ:
وقتی خورشید رخت بر بست تو پیدا شدی
مثل لبه چاقو تیز ولی
شیرین و دوست داشتنی
کشی قلبت را نمیشناخت
تمام غم و اندوه و دردت
در شب های جنگل محبوس شده بود.
از این انیمه یه طورایی فهمیدم که حیوانات و انسان ها در دو طرف معادله نیستن، بلکه از اونجایی که داریم یه دنیا رو باهم تقسیم می کنیم، اگه طبیعت بخواد در برابرمون شورش کنه، یه طورایی باید با هم متحد بشیم(این اتحادم اینطوری نیست که بریم بشینیم پشت گرگ ها بجنیگم. درواقع، با هم کنار اومدن و مراعات همدیگه رو کردنه.)
از لحظات:
- پس اونایی که گرگ پرت کرد پایین چی؟ +اونا مردن. باید زنده ها رو به خونه برسونیم.
من تسلیم شدم. نمیشه مقابل احمق ها پیروز شد.
درختان در حالیکه میمیرن از درد فریاد می زنن. تو نمیتونی صداشونو بشنوی، ولی من وقتی اینجا نشستم و از درد گلوله به خودم میپیچم، میشنوم و آرزوی مرگ اون زنو میکنم.
ناگو از مرگ می ترسید. مثل من. اون تسلیم شد و تاریکی اون رو فرا گرفت. ولی من اونو پذیرفتم و منتظرشم.
این سرنوشت توئه که به اونجا بری و ببینی آنچه را که با چشمان بدون ابر نفرت میتوانی ببینی.
جایی که آشیتاکا میدونست که می میره و همین باعث شده بود که بدون تعصب بتونه حقیقت انسان ها و حیوانات و جنگ بینشون رو ببینه.
یه نکته ای که نظرمو جلب کرده، اینه که توی انیمه های چیبلی همیشه یه پسر و دختر هستن، که یکیشون شخصیت اصلی و یکی شخصیت فرعی و کمک کننده. و این دو نفر هستن که با مشکلات مقابله میکنن. انگار نویسنده سعی می کنه بهمون بگه با کمک هر دو جنس زن و مردف که هر کدوم توانایی و ضعف های خودشون رو دارن میشه پیروز شد به شخصیت منفی/شرایط موجود.
چطور ببینیم:
پیشنهاد میکنم زیرنویس ببینید، و هاردساب شده. و چسبیده. این نسخه زیرنویس که من دیدم مترجم خودش چیز میز به متن اضافه کرده بود. مثلا طرف میگفت:«سا» زیرنویس می گفت:«اومد و رفت!» و انقدر جلو و عقب بود که باید سوپر پاور منطبق کردن زیرنویس با فیلم رو داشته باشید، یا شارینگان.