گریزی به سوی کتاب(7)

  • ۱۳:۰۷

بخشنده:

اولین جلد از چهارگانه نوشته شده توسط لوئیس لوری بود. اگه به سه بخش تقسیم کنیم داستان رو، بخش اول جذاب بود، بخش دوم جادویی و شگفت آور و بخش سوم یه مقدار ناامید کننده. 

دیدید وقتی کتاب میخونید چند صفحه طول میکشه تا غرقش بشید؟ خب اون چند صفحه برای این کتاب خیلی خیلی کم بودن. وسط خوندن به دلیلی حواسم پرت شد و چشمم خود به صفحه یه فن فیکشن از ناروتو که داشتم میخوندم. هر بند از اون فن فیکشن رو که میخوندم، باید به خودم یادآوری میکردم که این دنیای ناروتوئه و نه دنیای بخشنده...از بس که آدم توش فرو می رفت.

بخش دوم، شگفت انگیز بود. توضیح نمیدم که مزش براتون از بین نره.

ولی بخش سوم خیلی عجولانه و سر هم بندی شده بود، و دوست داشتم که بخش دوم بیشتر طول بکشه و با جزئیات تر باشه.

مفهوم اصلیشم...زیبایی خاطرات بود. نه، بهتر بخوام بگم، زیبایی دنیا. دقیق تر دقیقترش، زیبایی و زشتی های دنیا و تعادلشون با همدیگه. کسی که به این دنیا میاد، اگه یکیشون رو بخواد، باید اون یکی رو هم قبول کنه.

خاطرات مثل...مثل پایین رفتن از یک سرازیری در برف شدید است. اول فرح بخش است، سرعت، هوشیاری و هوای تازه. ولی بعد توده ای از برف روی هم انباشته می شود و چون دیواره ای در جلوی سورتمه ران ظاهر می شود و برای ادامه باید به سختی کوشید.

در جست و جوی آبی ها

سولویگ تو ریویوی گودریدزش گفته بود ساده و قشنگ...ولی برای من بیشتر دردناک بود تا قشنگ. مخصوصا اینکه تو حس و حال جلد قبلیش، بخشنده، بودم. داستان درباره یه دختر با پای کج شروع، ولی با با سه تا هنرمند تموم میشد، که یه سریا سعی می کردن از هنرشون سو استفاده کنن. به شدت برام استعاری اومد که، وقتی آخرش اون هنرمندها فرصت «فرار» به یه جای بهتر رو داشتن، توی دهکدشون موندن چون تنها کسایی بودن که میتونستن آینده رو ببافن/حک کنن/بخونن.

و باز هم...همون مشکل سریع تموم کردن داستان. چرا آخه اینکارو می کنی لوئیس لوری؟ یه رگت ژاپنیه آیا؟

ویرانی، بازسازی، ویرانی و دوباره بازسازی. ...شهرهای بزرگتری پدیدار می شدند و ویرانی ها نیز گسترده تر میشد. چرخه منظمی که به تصویری با قاعده تبدیل شده بود:حرکتی پر فراز و نشیب همچون امواج.

بام نشینان

دیدید توی یه برهه ای از زمان یه کتابی مد میشه؟ مثلا جز از کل و طاعون یه مدتیه که مد شده. بام نشینان هم جزو اونا بود که تو هر وبلاگ حداقل یه بار یه جمله ازش شنیدید. 

آره همینه. بام نشینان پر از جمله بود. جمله های شگفت انگیز. با اینحال، نیمه اولش برای من غیرقابل تحمل بود، اگه این جمله های قشنگ رو نداشت. حالا نمیدونم مشکل از ترجمه بود یا چی.چارلز واقعا یه قیم رویایی بود، و کیک خوردن روی جلد کتابای شکسپیر واقعا جذابه، ولی داستان اصلی که من از بام نشینان انتظار داشتم، داستان «بام نشین ها» از نیمه دوم شروع شد.

ماتئو یکی از عجیب ترین شخصیت هایی بود که دربارش خونده ام، ولی واقعی ترین. وقتی میگفت:«خیلی وقته پامو روی زمین نذاشتم. اگه پامو روی زمین بذارم میان دنبالم و بهم آسیب می رسونن.» یا «بی خانمان بودن تو فرانسه جرمه، می دونستی؟» مجبور بودم تبلتو بذارم زمین و چند دقیقه به سقف خیره بشم.

وقتی کسی برای آرزو کردن پول هدر میده معلومه که به اندازه ای که من به پول نیاز دارم، به آرزو نیاز نداره.

بیشتر از هر کس دیگه ای تو دنیا، آسمون مال ماست.

اینجا انگار چیزای مهم رو فراموش کردن نه؟ مثل گربه ها، خندیدن و بالا پایین پریدن. انگار اصلا وجود ندارن.

انگار اینا فقط یه مشت سیبیلن که یه آدم ابله بهشون وصل شده

کوچولوی من میدونم سخته. کلا زندگی خیلی سخته. خدای من! زندگی سخت ترین چیز دنیاست.

Violet JAron

خطاب به نقل قول آخر: نویسندگی سخت ترین چیز دنیاست!!

 

واقعا خوش بحالت که این همه کتاب داری. من که از این چیزای با حال گیرم نمیاد بخونم. آبشار یخ رو از کجا گرفتی؟ پی دی افه یا واقعی؟

نویسندگیم زیر مجموعه زندگیه دیگه!

این چند وقته خیلی خوش شانس بودم. دیدی بعضی وقتا پدر مادرا ذوق می کنن که بچه هاشونو خوشحال کنن؟ خب الان در این دوره قرار دارم. 
البته این سه تا کتاب رو تو طاقچه بی نهایت خوندم.

واقعیه. پی دی افش نیست.
nobody ..

بخشنده*ـــــ*

:)
عشق کتاب

بعله...بعله. ما مشاهده نمودیم که یه سریا تو بوک پیج یه فن فیکشن کوچولو درمورد آبشار یخ نوشته بودن که... فوق العاده بود. خیلی بهتر بقیه ی کتابای انجمن بود هلن! نثرش خیلی روون و خفن بود!

:)

وای خدا...دو تا تعریف از یه داستان...من دیگه از این زندگی چی میخوام آخه؟(ذوق)


چه دقت و مشاهده بالایی @_@ من اصلا نمی دونستم به جز مدیرا و من و وایولت کسی اصن به بوک پیج سلام می کنه!
سُولْوِیْگ 🌻

بخشنده رو واقعا دوست داشتم.

بام نشینان هم انگار درمورد مردم من بود. یعنی اگر کسی من رو یه خرده بشناسه، قشنگ می دونه که چه طور عاشق پشت بومم. دیدن کسایی که اون بالا "زندگی می کردن"... اصلا...

به قول نوبادی:  بخشنده *___*

من دقیقا از جاییکه واقعا رفتن رو «بام» رو دوست داشتم. اونموقع که داشتن روی طناب راه می رفتن و به پرنده ها غذا می دادن...
هیچ پادشاهی نمیتونه این کارو بکنه!
شی‍ ‍فته

خیلی از کتابا رو می‌خوام بخونم ولی نمیشه، مثلا دختر گمشده رو شروع کردم ولی ولش کردم،‌جایی که خرچنگ ها آواز می‌خوانند رو ول کردم، پس از تو رو ول کردم، بام نشینان رو ول کردم... 

الان جنایت و مکافات رو شروع کردم و فکر کنم هر وقت تموم بشه، اشتراکمم تموم بشه و اون کتابا همین طوری نصفه بمونن... خوب چیکار کنم، طلسم شده بودن انگار... بخشنده رو هم می خواستم بخونما ولی اصلا شروعش نکردم هنوز... کلییییییییی کتاب هست که دوست دارم بخونم ولی دوست دارم فیزیکی توی دستم باشن، خسته شدم از الکترونیکی، ولی اگه چاپی باشه ولش نمی‌کنم (وی یکهو یاد ملت عشق نصفه در کتابخانه میفتد و سرش را به دیوار می‌کوبد) ملت عشقم فعلا به حال و هوام نمی‌خورد و جذبم نکرد، شاید بعدا... ناطور دشتو کتاب چاپیشو خریدم ولی چون اشتراکم هنوز تموم نشده، اونو همین طوری نصفه گذاشتم(بغض) تازه شاه‌لیر و شب‌های روشن هم چاپیشونو خریدم ولی اونارم به خاطر این که اشتراک طاقچه دارم، فعلا شروعشون نکردم...(بغضضضضضضض) 

من چه‌ام شده است واقعا!!!؟؟؟؟

(دستمال تعارف می کند)
درکت میکنم. یه وقتایی هست که حالم از هرچی کتاب و انیمست به هم میخوره ولی همچنان دلم میخواد بخونم چون «باید بخونم» مثل اینموقع
ولی باور کن مشکل از تو نیست. مثلا همین بام نشینان من تا نصفشو به زور ادامه دادم...جنایات و مکافاتم که دیگه توضیح لازم نداره...نثرش چون قدیمیه تحملش سخته. ولی دونت ووری. فقط به یه کتابی احتیاج داری که با حال و هوات بخونه و یهویی خوشحالت کنه. 

شی‍ ‍فته

وااااای اصلا نمی‌تونم جنایت و مکافاتو بخونم

میخوام برگردم ببینم دختر گمشده یا پس از تو رو می‌تونم تموم کنم یا نه!

اگه نشد می‌رم یه کتاب دیگه رو شروع می‌کنم(سرش را به دیوار می‌کوبد)

خسته‌م، خیلی خسته‌م... مثل این

حالم داره همه چی بهم می‌خوره دیگه واقعا:/

می فهمم می فهمم(آرام سر او را از دیوار جدا می کند)

مهلت بده به کتابا.. به زور نخونشون که. هم خودت کناه داری هم کتابا....

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan