- چهارشنبه ۳۰ مهر ۹۹
- ۲۰:۳۱
دیشب و پریشب می گفتند باران شهابی است. پریشبش را نادیده گرفتم. وسط شهر بین همه این نورهای دزد آخر باران شهابی کجا بود؟ ولی دیشبش را نشستم. چون تو گروه گفته بودم دلم میخواهد بروم وسط بیابان زیر بارش شهاب و ستاره ها برقصم، آخرش جام شوکران بنوشم و پوشیده در لباس خواب ابریشمی سفید دراز بکشم و زیر شنهای سرد دفن شوم. حالا جام شوکران و لباس خواب ابریشمی در دسترس نیست، بالکن را که از آدم نگرفته اند.
پتو را پیچیدم دور خودم. نور تبلت را ته کم کرده بودم، صدای آهنگ پیچید توی گوشم. «Hello shooting star...Hello shotting star, again»
again! خوش به حالش. مگه چندبار شوتینگ استار رو می بینه؟
داشتم فکر می کردم اگه فرجی شد و نورهای نارنجی-سیاه شهر گذاشتند، و دیده من هم به جمالش روشن شد چه آرزویی بکنم. اولین فکر، همانی بود که هربار، زیر پتوی گلبافت شب می کردم.
و فهمیدم...
هیچکس نمی تونه زیر آسمونی که شهاب ها احتمالا دارند ازش می بارند آرزوی «تمام شدن» بکنه. حتی اگه نتونه اون شهابها رو ببینه.
غیرممکنه.
خب؟
Hello, shooting-star
Hello, shooting-star again
I've been waiting for you
That girl who dreams
Is still right here, ah ah
Just like that day, ah ah
پ.ن:اسم یکی از اندینگای ناروتو هم شوتینگ استاره...
دوست دارن خیلی انگار....
- روزمره نویس
- از دنیا
- ۱۷۰