شاعرِ بی مشاعر

  • ۱۰:۲۷

نکته مهم:این پست برای چالش سین دال نوشته شده، و دو بخش است. بخش اول بسیار زیبا و قشنگ و فلافی، و بخش دوم به شدت سیاهچاله. بخش دوم به هیچ عنوان «منطقی» و «عقاید» من نیست. فقط احساساتیه که این چند وقته مونده رو قلبم. (و اونایی که نمونده تو قلبم)

یعنی یه طورایی Ranting دارم میکنم.

ممنون که درک میکنید و کامنت های منطقی نمیذارید برای بخش دوم.

من هیچوقت تو شعر گفتن خوب نبودم. یعنی همین کلمات قشنگ و بی آزار که دارم می نویسم تو نثر رو، امکان نداشت بتونم تو شعر استفاده کنم. حتی شعر خوندن هم به اندازه کتاب بهم مزه نمیداد. باورتون نمیشه چند بار کتابای سهراب سپهری و پروین و بوستان و حتی دیوان وحسی بافقی پدرم رو باز کردم که بخونم... و چند بار شکست خوردم.(البته شاید روش من اشتباهه که باز می کنم عین کتاب بخونم. شما چطوری میخونید شعرو؟)

 

اما اول ابتدایی که بودم یه شعر آهنگ گونه نوشته بودم، که فقط خودم میتونستم آهنگ درستشو پیدا کنم. ببینیم شما میتونید.

شمع شدی، شعله شدی، سوختی

تا هنر خود به من آموختی

روح و روانم

آرام جانم

تو هستی تو هستی

من تو را

مثل مادر خود

دوست دااارم. دوست دااارم

تو نور عین منییی

تو چشم جان منییی

سپاست ای خدایا

به خاطر لطف تمام

ای شمع زیبا! ای شمع زیبا!

قوری ز قلم قلم ز قوری، تو معلم منی، مــهربونی!

 

در وصف معلم کلاس اولم نوشته شده بود، که قبل از من به عمه جان درس داده بود، و بعد از من به خواهرم درس داد! (احتمالا نصف شهرمون کلاس اول دانش آموزش بودن!)

یعنی یک انسان دلنشین و مهربانی بود... یه خط کش فلزی داشت که خیلی دوستش داشت! یعنی باهاش حرف میزد در طول کلاس و میزد باهاش رو میز بچه هایی که حواسشون پرت بود.

یادمه انقدر از این شعر ذوق کردم که تا یه برگی تکون میخورد احساسات شاعرانه ام به غلیان در میومد و می نشستم به زور از توش شعر در بیارم...

البته کم کم فراموش شدن اون شعرا و الان یادم نمیادشون. چند سال بعد، این یه تیکه هایکوی فسقلی رو نوشتم.

کاش نسیمی بود

تا که می وزید تابِ

بچه همسایه 

-*-*-*-*-*

روح من کلا برای شعر مناسب نبود انگار، و حتی برای نوشتن هم مناسب نیست. شاید هم...

نه. داستان ها همیشه برای من شعر بودند، و من اون حس درونی رو داشتم، اون حس عشق به نوشتن رو. هرچه قدر هم مغزم بخواد انکارش کنه.

میگم مغزم داره کامنت اسپم میده؟ خب نه... اینطوری نیست. من دارم کولی بازی در میارم. اون وقت میخواد کمک کنه که دردش کمتر بشه. هی میگه «تو که از اول استعدادشو نداشتی» یا «اونقدرا هم مسئله مهمی تو زندگیت نبود» یا «مسئله های مهمرتین هست... مسئولیت های مهمتری هست»

لعنت به مسئولیت ها.

سین دال گفته بود چرا این اتفاق بیشتر برای جنس مونث میافته؟ چرا با وجود اینکه لطافت جنس ما بیشتره، اکثر شاعرانی که اسمشون افتاد سر زبون ها مردن؟

من هیچی درباره جنس مذکر و اینکه چطور روحشون از کودکی به بزرگسالی میرسه نمی دونم، پس چیزی که میدونم رو میگم: زن ها سریعتر بزرگ میشن، سریعتر احساس مسئولیت می کنن و این خیلی دردناکه.

شاید به نظر مسخره برسه، ولی روزی سه بار فکر کردن به غذا و زمان زیادی رو تو آشپزخونه صرف کردن، و بعد شستن همون ظرفا و باز زمان تو آشپزخونه صرف کردن سخته. اوکی باشه. شاید برای زنان قدیم سخت نبود، چون شغلشون اصلا همین بوده. تو دنیای امروز چی؟ که زن به اندازه مرد مشغله داره؟

تو دنیایی که وقتی میخوان به زن حقی رو بدن، بهش میگن ضعیف و ظریف و تحت حمایت، و بعد همین موجود ظریف رو پرت می کنن تو جامعه و میگن:«برو دخترم. برو تو این دنیایی که کلا پنج تا انتخاب شغلی داری توش در بهترین حالت. فقط یادت نره سر راه ظرفا رو بشوری. یه فکریم به حال شام بکن.»

زن ها زودتر رویاهاشون رو دفن می کنن، چون کارای مهمتری برای انجام دادن هست. چون *زودتر* مسئولیت ها رو میبینن، و عذاب وجدان می گیرن که چرا من اینا رو بر عهده نمی گیرم؟ چرا گذاشتم رو دوش بقیه(پدر، مادر،...)

شایدم این درست نباشه. شاید اصلا ربطی به مذکر و مونث نداشته باشه. شاید این فقط منم.

میدونم دارم شور سلف‌پیتی و ناله رو در میارم، ولی واقعا...

دلم نمیخواست انقدر درناک بزرگ بشم.

 

پ.ن:

@سین دال: ببخشید به جای جواب درست دادن فقط همه جا رو پر دستمال کاغذی خیس کردم.

آرتـــمیس ツ

منم هیچ وقت تو شعر گفتن استعداد نداشتم :/ ولی شعر زیبایی بود اونم تو کلاس اول ؟ درست فهمیدم !؟ فک کنم آهنگشو پیدا کردم ، مشکل اینه که فقط شاعر می تونه آهنگ اصلی شعر رو بفهمه و گرنه الان خیلی از ماها شاعر بودیم *_* 

 

و بخش دوم * اشک ، اشک و فقط اشک * 

آره D: خودم تا یه سال بهش افتخار می کردم و به زور برای هر کی میدیدم میخوندمش.

:)
سین دال

من آهنگ بیشتر قسمت هاش دستم اومد ولی اون دوستت دارم ها رو نه :دی

خیلی قشنگ بوده که! خیلی هم عالی! مخصوصا واسه اون سن! چی میگی شعر از اولش در تو نبوده؟ :/

خیلی بوده که!

من میگم با همین مردن غلیان احساساتمون مبارزه کنیم...

 

 

شعر آهنگین باشه ارتباط برقرار کردن باهاش راحت تره 

مثل دیوان شمس که فوق العاده است!

شاهنامه هم داستانوار و جذابه :)

 

 

با بخش زیادی از حرف هات موافقم...

میدونی شاید اینکه اصلا از نوجوونی امون شعر گفتن شروع میشه دلیلش همین زود بزرگ شدنمون باشه

و اینجوری میشه که زودتر پیر میشیم :/

ولی خب شاید لازم نباشه سر خودمون رو اینقدر شلوغ کنیم! 

میدونم شاید مخالف حقوق زنان به نظر بیام... ولی همونقدر که کارهای خونه نباید حتما به دوش زن باشه کارهای بیرون هم همین طور! هیچ لزومی نداره همه ی زن ها شاغل باشن و حتما خودشون پول در بیارن... مخصوصا شغلی که با خصوصیات شخصی اشون نمی خونه! با طبع شعرشون نمیخونه! چرا استخدام شدن و حتما یه کار در بیرون خونه داشتن برامون اولویتش از استعدادهامون و علایقمون بالاتره؟

 

ممنون ازت بابت شرکت کردنت :)

خیلی هم قشنگ بود :)

D: اونجا یه حالت اینطوریه دییین دین دییین. دوووست دا رممم. اینطوری.

راستش الان که سه ساعت بدون توجه به امتحانا و درسای نصفه گرفتم خوابیدم، احساس می کنم میشه مبارزه کرد. یعنی خب... میشه در کنار مسئولیت ها غلیان رو نگه داشت... نه؟ یا خیلی ساده لوحانه است؟ چون خیلی دیدم مشکلات زندگی شیره احساس رو میکشه بیرون...


شاید حالا همه البته علاقه شون شعر نباشه... ولی در کل، این خیلی رو اعصابمه که تو دنیای امروز زن هم بیرون و هم خونه کار میکنه، و مرد به ندرت مسئولیت های خونه رو به گردن می گیره. حتی اگه چند بار غذا درست کنه یا چند تا کار خونه بکنه، *مسئولیت* رو به عهده نمی گیره. یعنی اگه به بچه به وعده نرسه، سریع میرن یقه مادر رو می گیرن. خب یعنی که چی؟

ممنون بابت دعوت :))
free bird

سلام هلن :))

کدوم چالش سین‌دال؟

راستی چه شعر بامزه‌ای بود D: مطمئن نیستم ریتم درستش رو پیدا کردم یا نه، اما اونجاهائیکه حرف‌ها رو کشیده شده بودن یا تکرارشون کرده بودین به بهتر خوندنش کمکم کردن :). ممنون :).

بعدا نوشت: آهان الان دیدم پستشون رو :).

درود بر پرنده چان :))

ممنون که خوندید!

+ خیلی وقته کم پیدایید... دلم برای پستا و کامنتای رنگیتون تنگ شده بود :)))
Violet J Aron ❀

واقعا این شعر رو اول ابتدایی نوشتی؟ بابا ایول!!

منم قبلا یه شعرهایی نوشته بودم که خیلی بچگونه و چرند بودن. اصلا هم ندارمشون:)

ولی مال تو برای یه بچه کوچولو خیلی قشنگ بود:))

 

 

زن بودن... حق با توئه. مامان بیچاره ی من تا از شب قبل ندونه فردا باید غذا چی درست بکنه اصلا نمی تونه بخوابه ×__×

 

الان یاد یه چیزی افتادم...

مردها توی مهمونی و پهن کردن سفره. و همین طور جمع کردنش.

نه تنها همش نشستن و هیچ کاری نمیکنن، بلکه بهت گیر هم میدن که چرا فلان چیز رو اون جا گذاشتی و فلان و بهمان...

 

راستی جمعه ی پیش توی برنامه ی سه فاز و نیم از شبکه ی من و تو، یه آهنگ پخش شد که خود اعضای من و تو هم ظاهرا خونده بودنش. یه چیز موزیک ویدیو طور بود که در حمایت از حقوق زنان خونده شده.

اینی که می فرستم هم همونه. ولی رفتم از توی یوتیوپ فیلم ضبط کردم و صداش رو جدا کردم. واسه همین کیفیتش خوب نیست. ولی به نظرم جالب بود. خیلی مبارزه طلبانه اس!

https://uupload.ir/view/sam0_5faf5dcba2fb8a992f635659_1534850859387457063.mp4/

این تنها شعر درست حسابی بود :) شبیه یه جرقه... که سریع رفت. بقیشون رو اصلا یادمم نمیاد.

اصلا خیلی عجیبه... برای اینکه زن بیاد بیرون خونه کار کنه کلی منت می ذارن، برای اینکه تو خونه خودشون کار کنن هم منت میذارنو چه وضعیتیه:|



چه قدر...تیره بود @_@
انگار...
نمیدونم انگار دنیا واقعا انیمه شوننه. جایی که شخصیت های مونث مورد بی مهری قرار می گیرن...
 دردناکه..
Violet J Aron ❀

منم یه شعر الکی سرودم.

چالش چه قوانینی داره؟ باید دعوت بشیم؟

نه بابا میتونی بنویسی.
هیچ چالشی قانون غیرقابل شکستن نداره :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan