- جمعه ۱۴ آذر ۹۹
- ۱۶:۵۹
چند روز پیش یکی از اون جلسات کلاس ادبیات داشتیم، که اشک از گوشه چشم روانه می کرد و قلب رو به درد می آورد.
شعری بود از دکتر شفیعی کدکنی(یکی از اساتید دانکشده ادبیات فارسی تهران) به اسم غزلی برای گل آفتابگردان1. بعد از اینکه خوندمش میخواستم تو مدرسه میبودیم، و من میتونستم شونه بغل دستی رو بگیرم و تند تند تکونش بدم و بگم:«ببین! ببین چقدر قشنگه! تو فقط ببین!»
ولی فقط تونستم یه «چقدر قشنگ!» با ایموجی چشم قلبی بفرستم، بدون اینکه هیچکس واکنشی نشون بده.
قلبم خیلی گرفت... ولی یادم افتاد یه جایی هست که مردم واکنش نشون میدن :))
نفست شکفته بادا و
ترانه ات شنیدم
گل آفتابگردان!
نگهت خجسته بادا و
شکفتن تو دیدم
گل آفتابگردان!
به سحر که خفته در باغ ، صنوبر و ستاره ،
تو به آبها سپاری همه صبر و خواب خود را
و رصد کنی زهر سو ، ره آفتاب خود را .
نه بنفشه داند این راز ، نه بید و رازیانه2
دم همتی شگرف است تو را درین میانه .
تو همه درین تکاپو
که حضور زندگی نیست
به غیر آرزوها
و به راه آرزوها ،
همه عمر ،
جست و جوها .
من و بویۀ رهایی ،
و گرم به نوبت عمر ،
رهیدنی نباشد .
تو و جست وجو
وگرچند ، رسیدنی نباشد.3
چه دعات گویم ای گل!
تویی آن دعای خورشید که مستجاب گشتی
شده اتحاد معشوق به عاشق از تو ، رمزی
نگهی به خویشتن کن که خود آفتاب گشتی!4
1-غزلی برای گل آفتابگردان اصلا غزل نیست. البته... شاید باشه! حداقل از نظر محتوا. محتوای غزل معمولاعاشقانه و عارفانه است...
2- نوشته نه بنفشه(از گل ها) نه بید(از درختان) و نه رازیانه(از علف ها) این راز رو نمیدونه. یاد چی میافتید؟ آفرین! تقسیم بندی ارسطو از گیاهان. یعنی هیچ نوعی از گیاهان این راز رو به اندازه آفتابگردان نمیدونه :)
3-من و بویه(آرزو) رهایی
من و جست و جو
اینجا «و» به معنای «در» هست.
4-اینجا تلمیح داره به رسیدن به مرحله فنا، که آخرین شهر از هفت شهر عشقه. مرحله ای که عاشق و معشوق یکی میشن.
ببینید!! ببینید چقدر قشنگه!! تو کل شعر ما نه توصیفی از رنگ زرد آفتابگردان و قامت راستش میبینم، نه از زیبایی خورشید. هیچ جمله ایم از زبان آفتابگردان نقل نمیشه. ولی ما کاملا حسشو درک می کنیم! همین شعر اگه میخواست داستان باشه، فکر می کنید این تاثیر دل انگیز رو داشت؟ بدون اینکه هیچ حرفی بزنه از عرقی که از پیشانی آفتابگردان جاری میشه. یا اینکه لحظه دیدار آفتابگردان و آفتاب رو با عبارات قلنبه سلمبه بخواد توصیف کنه... فقط در حد «دعای مستجاب شده ی خورشید».
یکی از بهترین و بدترین ویژگیهای مدارس فرزانگان، کتاب های تکمیلین. یعنی سه تا کتاب جدا برای علوم و ریاضی و ادبیات. این کتابا بزرگترین کابوسما هستن، چون ازشون تو امتحانامون سوال میاد. حتی نهایی!
مثلا آزمون نهایی علوم رو از 15 نمره حساب می کنن، و پنج نمره یه امتحان جدا داره(البته نمیدونیم امسال قراره چطور بشه، ولی سالای قبل اینطوری بود). این امتحانه یه طورایی حکم تیزهوشان نهم به دهم رو داره، که یه سریا که نتونن نمره کافی رو به دست بیارن نمیتونن برن دهم. (اینم برای سالهای قبل بود. برای امسال هنوز هیچی مشخص نیست.)
در عین دردناک بودن اما، این کتاب ها با اختــــلاف از کتابهای وزارتی جالب ترن. مخصوصا تکمیلی ادبیات.
تکمیلی ادبیات دو بخشه. بخش اولش همون درس به درس طبقه بندی کرده، و نکات اضافه و تکمیلی رو گفته. بخش دومش نگارشه! و نگارش درست و حسابی، نه مثل اون کتاب عجیبی که با صورتی روش نوشتن نگارش ولی چند ساله ویرایش نشده :/
بخش های اولیه اش درباره طنز نویسی بود:ایجاد ناسازگاری، شیرتوشیرنویسی(تو وزارتی هم بهش اشاره شده بود)، و سبک مریخی.
بعدم وارد حس آمیزی و مقایسه باید می شدیم، که به خاطر کرونا نشدیم :|
اولین هفته هایی که اومده بودم این مدرسه، مخصوصا سر کلاس ادبیات، عصبانی بودم که چرا تو یه استان متوسط، فقط کمتر از هزار دانش آموز میتونن این مطالب رو تو مدرسه و به صورت عمقی یاد بگیرن؟
درحالیکه کلی آدم اون بیرون، تو مدارس عادی و نمونه دولتی هستن که خیلی بیشتر از همکلاسی های من از اینا لذت می برند. چرا مثلا... همینا رو نمی برن تو کتابهای وزارتی، و کمتر به سطح شعور ما توهین نمی کنن؟
البته، نمیگم کتاب های تکمیلی عالین. چون نیستن، و به میزان غیرقابل باوری مطالب اضافه دارن، که نمی ارزه برید مثل یه کتاب عادی بخونیدش.
برای همین، با اجازتون، آغاز رشته پست هایی با نام «تکمیل کمالات» رو اعلام میدارم، که بخش های باارزش رو با بعضی قسمت های جالب جزوه ام پست میکنم، تا همه لذت برند!
- تکمیل کمالات
- ۱۱۶۱