- شنبه ۱۳ دی ۹۹
- ۲۱:۳۰
هیچ فرقی نمیکنه.
هی میخونم، هی گوش میدم، هی میبینم، و باز احساس می کنم هیچ جا با هیچ جا فرقی نمی کنه، و در عین حال همه چیز فرق می کنه. این... زشتی، قباحتی که ما درباره همسایه تحسین میکنیم و بهش به به و چه چه میکنیم، دقیقا به اندازه زشتی و قباحت خودمونه، فقط شکلش متفاوته.
همه چی... همه دنیا انقدر پرسر و صداست که دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار. چیزهای زیبا، چیزهایی که تکی زیبا به نظر میرسن، در برابر همتای خودشون زشتی محضن. گیم آف ترونز انقدر حقیقیه که زیباست. ناروتو انقدر درخشانه که زیباست. در کنار همدیگه، وقتی انقدر شبیه همن و درعین حال همدیگه رو نقض می کنن، تبدیل میشن به مرگ ذهن من.
تنها چیزی که آرومم میکنه اینه که میدونم کلی چیز خالصاً زیبا تو دنیا هست. (خالصا! اصلا کلمه است؟) اینکه تنها کاری که میتونم بکنم اینه که درحالیکه دارم درس میخونم تا از گرسنگی نمیرم، از چیزای زشت جاخالی بدم و دنبال زیباها بگردم و خودمو توشون غرق کنم، تا کبودی و زخم هایی که از "درس خوندن برای از گرسنگی نمردن" به دست آوردمشون رو فراموش کنم.
این رو خوندم، و وقتی به وسطای متن رسیدم، این ایده به ذهنم رسید. ارزش کوچک زندگی من، چیزی به قشنگی «خدشه دار نکردن اعتمادها» نیست. چیزی به خودخواهی «زیبا زندگی کردنه» نه برای دیگران، برای خودم. بهتره بگیم... تک ارزش زندگی من «زیبایی ها رو زندگی کردنه».
- سیاهچاله
- ۱۲۷