- جمعه ۱۹ دی ۹۹
- ۱۹:۵۳
حتما دیدید تو فیلما و داستانا، یه قسمتی هسن که دوستا توی یه کلبه وسط ناکجاآباد دور هم جمع شدن و همه چی خوبه. بیرون هوا تاریکه و طوفان داره به پنجره می کوبه، ولی همه چی خوبه. لیوان های نوشیدنی به هم میخورن، صدای خنده تو اتاق می پیچه، با اینکه تو وضعیت بدی هستن، خوشحالن و همه چی انگار قراره درست بشه...
بعد هیولاها حمله میکنن. دیوارهای خونه فرو میریزن، و صدای خنده به گریه و فریاد تبدیل میشه.
دیشب که سینا مهراد تو دورهمی گفت:«ایکاش این دوران تموم بشه که مردم بتونن از ته دل قهقهه بزنن»، یهو یاد همه قهقهه هایی افتادم که از ته دل زدم این چند وقته، و خواستم بگم ما که قهقهه میزنیم...
بعد یادم افتاد که اینها از اون قهقهههان. قهقهه های از روی ناچاری که با درماندگی از توی هوا چنگ میزنیمشون. تکنیک آرامش قبل از طوفان نویسنده این داستان.
کی میشه بتونیم واقعی بخندیم؟
بعد نشستیم Dad Wanted رو نگاه کنیم، و دقیقا رسیدیم به اون نقطه آرامش موسیقی شاد تو پس زمینه پخش میشد، دختری که پدرشو از دست داده بود و پدری که دخترش رو از دست داده بود با هم جفت شده بودن . داشتن برای یه هدفی تلاش میکردن. مادر بی خبر، ولی راضی بود چون دخترش بعد دو سال داشت باهاش حرف میزد.
البته، ما میدونستم که مادر به زودی میفهمه(چون اگه نفهمه که داستان نمیشه:/) و همه چی میره هوا. وقتی موسیقی پس زمینه قطع شد رفتم تو اتاق و درو بستم، چون انقدر اون آرامش بی نقص و زیبا بود که نمیخواستم بعدشو ببینم. میخواستم تصور کنم که این شادی و تلاش همینطور رو تکرار پخش میشه و به طوفان نمیرسه.
اما حتی با این حال صدا ها خوب میومد. مادر همه چی رو فهمید، همه چی خراب شد. موسیقی غمگین، و سکوت.
کی میشه که برسیم به هپیلی اور افتر ابدیمون؟
از کنجکاوی نتونستم تحمل کنم و برگشتم که ببینم. ولی پشیمون شدم. پایان خوش بود. راستش... زیادی خوش بود. به شکل عجیبی خوب بود. تقریبا مثل پایان ناروتو، میدونید چی میگم؟
امیلی میگفت:دلش میخواد همه داستاناش پایان خوش داشته باشن. مهم نیست که جور در میاد یا نه،باید جور در بیاد.
البته، امیلی اینا رو از روی معصومیت میگفت، نه به خاطر راضی کردن مخاطبش. به خاطر اینکه دلش میخواست حداقل تو دنیایی که اون مینویسه، مردم به پایان خوششون برسن. این پایان های خوش زیبان. ولی پایان هایی که دو سرش به زور به سمت هم کشیده میشن تا بشه به هم دوختشون...
این پایان های دروغی، طعنه هایی هستن به دنیا. انقدر دروغین که حس میکنی دروغین، و میفهمی که واقعا پایان خوشی تو اون دنیای خاص نمیتونسته وجود داشته باشه. پایان هایین که دارن پایان های خوش واقعی رو مسخره میکنن. شاید از عمد. شاید از سهو.
این پایانها، حتی از پایان های بد و خاکستری هم دردناک ترن.
پس من، همنجا قول میدم هیچوقت تا وقتی پایان خوش خودش اتفاق نیافته، پایان خوشی برای شخصیتام ننویسم. هرچقدر هم که دلم بخواد همشون تا ابد با خوبی و خوشی زندگی کنن.
ولی این دلیل نمیشه که باز تو دلم نپرسم، مگه چی میشه که هممون گیر بیافتیم تو یه هپیلی اور افتر روی تکرار؟
مگه چی میشه؟ هان؟
ویرایش:
(خطر اسپویل سریال آقازاده)
قسمت آخر آقازاده یکی از بهترین قسمت آخرهایی بود که تا حالا از یه سریال دیدم. مخصوصا نیمه دوم اپیزود، که همه چی تموم شد و آدم بده رو دستگیر کردن، و حامد داشت باسوال حالا چی؟ کنار میومد.
من که خودم راضیه رو دوست نداشتم، تا مرز گریه پیش رفتم، انقدر که از نگاه حامد خوب نشونش داده بودن. انقدر که برای اولین بار موقع دیدن سریال ایرانی از خودم نپرسیدم چرا عاشقشه؟ دلیل عشقش چیه؟ و به خودم گفتم عشق که دلیل نمیخواد.
خیلی خوب دست و پنجه نرم کردم حامد با مرگش رو نشون دادن(چون تا حالا به خاطر وظیفه رو شونه هاشم که شده نمیتونست درست سوگواری کنه...). خیلی خیلی خوب. این حجم از ظرافت در نشون دادن احساسات از سریال ایرانی اونم قسمت آخر؟ بعیده!
(پایان اسپویل)
مخصوصا موسیقی که داشت پشتش پخش میشد...
و واقعا هنرمندانه و زیبا بود. در حد پایان یه انیمه، هنرمندانه بود به نظرم.
پ.ن:چقدر سینا مهراد با اون موهای فرش شبیه نسخه انسان گونه شیسوییه @_@
میگم...
از کی تا حالا مردم باید برای میزان ناراحت شدن یا نشدنشون به همدیگه جواب پس بدن؟
نه واقعا..
ماجرا چیه؟