- چهارشنبه ۲۹ ارديبهشت ۰۰
- ۱۶:۱۷
امروز، تکنیکالی، آخرین روز راهنمایی بود.
24 روز امتحان در پیشه، و دروغ گفتم اگه بگم نترسیدم. نه از خود امتحانا. اونا هم هستن، مخصوصا اون سه تا امتحان تکمیلی زیست و فیزیک و شیمی که قراره تو یه روز گرفته بشن، ولی نه به اندازه چیزی که اونطرف امتحاناست. زمان انتخاب مثل باد از راه میرسه، و مثل باد من دهمم و پشت نیمکت/لپتاپ نشستم درحالیکه معلمای جدیدم دارن خودشونو معرفی می کنن. ترسناکه.
نامه خداحافظی برای بچه های کلاس نوشتم. نمیتونم بگم... چقدر بچه های خوبی بودن. همه شون، شخصیت های انیمه ایشون و بامعرفت بودنشون رو نمیتونم به اندازه کافی توصیف کنم. میتونم صد میلیارد درصد بگم اگه به خاطر اونا نبود، الان وضعیت روانی من بعد این دوسالی که تو مدرسه تیزهوشان درس خوندم خیلی خیلی بدتر می بود. و بذارید بهتون بگم، وضعیت روانی من واقعا تعریفی نداره. یکی از دلایلی که آرزو می کنم تو این.. کشورای خفن و جهان اولی بدنیا می اومدم، تراپی(therapy)ـه. اگه به همچین چیز لاکچری ای دسترسی داشتم، واقعا تعلل نمیکردم برای قاپیدنش.
متاسفانه، تو نقطه ناکجاآبادی که من زندگی میکنم، مشاورها احتمالا به همون اندازه بدونن که من میدونم. این غرور یا همچین چیزی نیست... واقعا مواجه شدم باهاش. (به این نکته اشاره نمی کنم که مشاوره گرونه، و کسی قرار نیست اونقدر جدیم بگیره که...)
نمیدونم، حس می کنم این فقط غرزدن و تینیج دراماست، ولی دلم میخواد یه جا بگمش تا از مغزم بیاد بیرون و ببینم روی کاغذ چهطور به نظر میاد:
فکر کنم تیزهوشان واقعا برای سلامت روانی من بهترین چیز نبوده.
درسته، تیزهوشان سطح بالاتری داره. مثل واکسن میمونه، به مرگ میگیرتمون که به تب کنکور نمیریم. سطح بالاتر درس ها و بچه ها باعث میشه بیشتر به خودت بجنبی، فقط مشکل اینه که... ممکنه این واکسنه بشه خود مرگمون :/
میتونم یه لیست دراز بگم از مشکلات و فشارهایی که قابل اجتناب بودن، و نه تنها فایده ای برای تحصیل ما نداشتن بلکه ضرر رسان هم بودن. مثلا، اطلاع رسانی و جوابدهی افتضاح به دانش آموزان: چک/ بی نظم بودن خبرها: کاملا/ استفاده از معلمایی که جز پز و رتبه های الکی، جزوه دهی ضعیف و... در سطح استان چیزی ندارن: اینم چک/ نابود کردن ارزشها و اعتماد بچه ها به بزرگترها:چک/ ایجاد وحشت غیرمنطقی از معلمهای کینه ای: چک/
شاید این ماجرا تو استان های بهتر فرق کنه البته. آی دونت جادج.
از طرفی، وقتی وارد تیزهوشان راهنمایی میشی امکان نداره بتونی ازش بیرون بیای. به دلایل اجتماعی، برای اینکه اعتماد بنفس خودت خورد میشه، به خاطر اینکه قبول شدن دوباره تو تیزهوشان دبیرستان به طرز جهنمی سخته، و شایدم به سندروم استکهلم. به هرحال، وارد تیزهوشان شدن مثل این اصطلاح انگلیسیه: being stuck between a rock and hard place . گیر کردن بین صخره و یه سطح سخت، یا نسخه یونانیش، گیر کردن بین سیلا و کربدیس. دو تا از هیولاهای دریایی یونانی که تو ایلیاد ازشون نام برده شده و قهرمانای داستان بینشون گیر کرده بودن.
انتخاب کردن بین سیلا و کربدیس، انتخاب یه چیز کمتر بد بین دوتا چیز افتضاح، زندگی معمولا همینه. اکثر اوقات تو انتخابی نداری جز اینکه همونجا که هستی بمونی، به تخته پاره هایی که کشتیته بچسبی و سمت خدمه داد بزنی بادبانها رو تنظیم کنن، بدون اینکه بهشون بگی کدوم بادبان. و امیدوار باشی خودشون یه جوری بفهمن، چون خودت هیچ ایده ای نداری، و صبر کنی خود دریا بکشتت سمت هرکدوم دلش خواست.
واسه خیلی چیزا همینطوریه. واسه همه همینطوریه. همهمون... همهتون.
ولی، واقعا بودن آدمای دیگه اوضاع رو راحتتر میکنه. درحالیکه If we have each other تو مغزم پخش میشه و دارم برای دوستام نامه/خاطره مینویسم اینو میگم... با قاطعیت، که وحود آدمای خوب اوضاع رو بهتر نه، ولی راحتتر میکنه.
همین.