- دوشنبه ۲۱ تیر ۰۰
- ۱۶:۰۷
از هرکی بپرسید میدونه چقدر تو شعر نوشتن ناتوانم.
حالا ببینید اوضاع چقدر خرابه که برای زدن حرفام بهش روی آوردم :)
ستاره ها روشن
پنجره ها باز
زمین ها خاکستری
گوش کردن به آواز
جیغ بلبل سبز
مثل صدای زنگ
پرت شدن حواسم
از بام بی رنگ
دهان کتاب باز بود
مثل بچه گنجشک ها
منتظر کربن و رسِ
نوک ِ مدادها
روزها در گذر
صفحه ها خالی
ذهن ها پُر از
پوشال شیمیایی
کتاب کاغذی و
کتاب نوری،
غبطه میخورند به
تست های تکراری
باران میچکد
پر سر و صدا، از آسمان
هنوز نرسیده، به خاک نم دار
زندگیش، ندیده پایان
گنجشک های یک لانه
پرنده های یک پر
از خانه پر زدند
همدیگر را
نوک می زدند
رنگ ها و نورها
بوها و شکل ها
مصرف می کنم از هر موادی
که پخش کند دنیا
- دست به قلم
- ۲۳۳