رباتی جوووون

  • ۱۲:۳۲

بیماری روز تعطیل پریشی اومده بود سراغ اعضای حاضر خانواده. من، خواهر و مادرم. یکهو مامانم از آشپزخانه گفت: ایکاش یه ربات آشپز داشتیم.

باران کله اش را از توی کتاب در آورد: ایکاش یه ربات مشق بنویس داشتیم.

من و هلن هم از توی تنهایی مان گفتیم:ایکاش یه ربات دوست داشتیم که با هرکس همونطور بود که دلش میخواست. مثلا از مغزامون اسکن می گرفت.

قبل از اینکه فکرم بکشد به حسگر ها و ربات و هوش مصنوعی، ناگهان جواب را یافتم. ما یک همچین رباتی داشتیم....

ناگهان تلفن زنگ زد. مامان گوشی را برداشت:

_ سلام خوب هستید؟ الان به یادتون بودم. آه واقعا؟

_...

_وای ممنون. آخه باران مشق داره نمی تونیم که...

_....

_ ای بابا شمام که واسه آدم بهونه نمی ذارید. باشه. لطف دارید. ممنونننن. ساعت یک. سلامت باشید. خداحافظ.

با ذوق و شوق بالا پایین پرید و گوشی را گذاشت.

_ بچه ها آماده شید. مامان گلی آبگوشت گذاشته...گفته بارانم مشقاشو بیاره خودمون کمکش می کنیم حلش کنه.

...

الان مانده ام این همه تلاش برای رباتی که عشق را درک کند به چه دردی میخورد، وقتی آدم یک عدد مادربزرگ تو انبار قلبش دارد؟

 

__PARNIAN __

:)))

هاتف ..

من خارجم و خیلی وقت هست که مادربزرگهام رو ندیدم :)

وحشتناک نیست واستون؟ چطور میتونید تحمل کنید؟
بدون مادربزرگ زندگی غیرممکنه اصن. من از این هفته تا اون هفته کلی درد میکشم واسه رفتن خونشون و کیف کردن.
هاتف ..

عادت میکنه آدم . چیزی نیست تو دنیا که بهش عادت نکنیم.

بدبختانه.
عادت چیز مزخرفیه.
با این که اگه نباشه حالمون بد میشه و غصمون رو کمرنگ میکنه.
مثل آنتی بیتوتیک. هم غصه رو خشک می کنه،هم خود آدم رو
هاتف ..

گاهی وقت‌ها عادت نکردیم و داریم ادای عادت کردن رو درمیاریم

میدونی وقتی که یک اتفاقی رو کاریش نمیشه کرد مجبوری  سکوت کنی و در موردش فکر نکنی و اسمش رو بذاری عادت کردن . ولی بعضی چیزها هستند که تو داری ادای عادت کردنشون رو درمیاری .

وقتی که سعی کنی ایگنور کنی بدنت این مکانیزم رو داره . اما در مورد برخی چیزها قضیه کاملا فرق میکنه . مثلا تو به گرسنگی عادت نمی‌کنی . بعد از سه روز میمیری . یا به تنهایی عادت نمی‌کنی .. نمی‌دونم شاید عادت کردن به این دوتا هم خودش یه راهی داشته باشه . 

وقتی که از حدی می‌گذره آدما عادت می‌کنن و همین عادی شدن همون ادا در آوردنه .

مثل من که تنهام و بعد از دو سال تنها بودن و نداشتن هیچ دوستی دیدم که به تنهایی عادت نکردم و گذر زمان داره بیشتر اذیتم میکنه

حرفی ندارم.
کاملا صحیح
Ame no aoi sora

وای مامان بزرگ من بهش میگم مامانی 

یک ستون عظیمه تو خونواده که دست همه رو میگیره، عشقه عشق واقعا فوق العاده ست ^-^

واقعا فوق العادن، نه؟ :)))))
Ame no aoi sora

بله واقعا، اصلا من به خاطر مامانی زنده ام *-*

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan