- سه شنبه ۱۶ شهریور ۰۰
- ۲۳:۵۹
(آهنگ نویس: اینو شانسی تو آهنگای قدیمیم پیدا کردم. هنوزم گوش کردنش کارای عجیبی با قلبم میکنه. اگه گفتید چیه؟)
اگه بهتون بگم این تابستون من چطوری گذشت حتما بهم میخندید. مخصوصا اگه تو دنیای واقعی منو میشناختید و میدیدید صبح تا شب از همه می پرسیدم میخوان با تابستونشون چیکار کنن.
تابستون من 30 درصد به انتخاب رشته و مسخره بازی های حول و اطرافش گذشت، 50 درصد به درس، و 20 درصد پایانی به تفریح های زیرزیرکی و گاهی ناخودآگاه. مثلا وقتی حواسم پرت اینترنت میشد از کارهام.
خیلی مسخرست... اینکه این حجم عظیم از زندگیمو درس تشکیل داده. و مسخره تر اینه که من ازش راضیم. احساس می کنم این چند ماه فهمیدم واقعا کاری که میخوام تو زندگیم بکنم درس خوندنه. انقدر مسخره، انقدر بچگانه و امیدوارانه. از یادگرفتن خوشم میاد، حتی با اینکه بعضی وقتها هوش و استعداد تحلیل رفته ام و سوددهی پایینم میخوره تو سرم(مثل الان.) همچنان دوستش دارم.
احساس می کنم نباید اینجا اینا رو بگم مخصوصا وقتی چند نفر از دنیای واقعی میخونن و من مثلا باید شخصیت و رازهامو حفظ کنم.
ولی واقعا... شخصیت یعنی چی؟ این چیزی بود که این چند وقت وقتایی که نگران رسوندن درسها و انتخاب رشته نبودم، باهاش مشغول بودم. شخیصت یعنی چی؟ اون چیزی که خودت از خودت میدونی؟ اگه اونطوری بود که خیلی خوب میشد... ولی اینطوری نیست. اون چیزیه که میتونی از خودت نشون بدی. و من چند ساله حقیقتا تو هیچ محیطی نتونستم چیز مشخصی از خودم نشون بدم. مثل شیشه، مثل آفتاب پرست، مثل یاخته های بی رنگ داخل گیرنده های بینایی که با نور و تاریکی تغییر میکنن. من شخصیتی ندارم که بخوام حفظ کنم.
همون دوستی که بهم گفت:«مهم نیست چه انتخابی بکنی، هلن همون هلن میمونه.» رو یادتونه؟ خب، هلن چیه؟ هلن کسیه که وقتی جو شوخه، شوخی میکنه؟ که کارش تو پشت صحنه بهتر از زیر نورافکن هاست؟ که سر نخهایی که بقیه ول کردن رو میگیره و تمومشون می کنه؟
همه این صفات تحسین برانگیزن و خودستاییه اگه بگم دارمشون.
ولی خب... چه فایده ای دارن؟
(حس می کنم این خطای بالا شبیه حرفهای یه نوجوون شکم سیر از یه کشور جهان اولیه که نگران popular بودنش تو مدرسست. نادیده بگیریدشون.)
این چند وقت نمیتونستم با آرامش بشینم و اینجا بنویسم، حتی با اینکه خیلی ایده داشتم. هم این، هم اینکه با وجود تلاش هام همیشه پنج قدم از همه عقبتر بودم، تقریبا منو تا لبه برد.
من همیشه تا لبه میرم. تا لبه ی لفت دادن از گروه، تا لبه ی بستن وبلاگ، تا لبه ی زدن زیر همه چیز و خوابیدن کل روز و پرت کردن کتابام یه طرف. مخصوصا وقتایی که مشکل وحشتناکی (انتخاب رشته مثلا) جلو روم نیست و تنها مشکلاتم شبهمشکلن.
ولی هیجوقت انجامش نمیدم. نه اینکه بخوام بگم خودمو از لبه میکشم عقب، نه. فقط... قدم آخرو برنمیدارم.
صبر می کنم. خیلی خیلی صبر می کنم. من خیلی فکر می کنم، و خیلی اشتباه می کنم. اینکه خیلی اشتباه می کنم دلیل اینه که خیلی تصمیم نمیگیرم.
پست نوراسان رو که دیدم... تا حالا فکرم مشغولشه. تو سرم داد میزنم چرا اینکارو کردی؟ این چه تصمیمیه آخه؟ رنج؟ معنا؟ اینا دیگه چین؟ نمیترسی اشتباه کنی؟ نمیترسی همین الانم اشتباه کرده باشی؟ هنوزم راستش نمیتونم درک کنم.. ولی خب، در جایگاه درک کردن نیستم اصلا.
بحثم اینه که... چرا؟
بیشتر از نویسنده پست، منظورم به خودم بود. چون من. همیشه. اشتباه. کردم.
هر تصمیمی که خودم قرار بود بگیرم، و دیگران برام گرفتنش، دیدم که تصمیم اونا درست بوده. هر بار که آخرش به نتیجه خوب، به سود رسیدم، باید خوشحال میبودم. چون یه موجود وقتی سود میکنه خوشحاله. ولی خوشحالی تلخی بود. چون "دیدی؟ یه بار دیگه ام اشتباه کردی. یه بار دیگه هم تا لبهی گند زدن رفتی و برت گردوندن."
همین الان... حتی همین الان هم تصمیم به یخشکنی وقتی دنیا داره به سرعت باد حرکت می کنه و ازم جلو میزنه اشتباه بوده. ولی دارم میگیرمش.
خب چرا؟ چرا من مدام اشتباه می کنم؟ الان راهی که توشم رو دوست دارم... ولی شاید این فقط خصیصه منه؟ که به شدت داروینیزه ام. به شدت adoptive با محیط. اگه اینطوری باشه که خوبه! این یعنی من خوبم.. نه بد. توانم، نه ناتوان.
مشکل اینه که، نمیدونم.
نمیدونم... نمیدونم کارهایی که میکنم قراره جواب بده؟ منم قراره بپیوندم به حجم عظیمی از کسایی که تلاش کردن و نتونستن؟ که به اندازه کافی باهوش نبودن؟ چرا اینهمه آدم از من بهترن؟ چرا من انقدر از بهتر بودن اونا درد میکشم؟ چرا دلم میخواد دنیا رو یه سال فریز کنم که از همشون جلو بزنم؟
چرا من انقدر حریصم؟ چرا انقدر ناتوانم؟ چرا باید انقدر تلاش کنم؟ چرا نباید بتونم به اندازه بقیه تلاش کنم؟
یعنی کسی جواب دنیا رو پیدا کرده؟ میکنه؟ حتی یه جواب نسبتا درست هم کافیه برام...
چرا دارم به نوشتن این پست درهم برهم ادامه میدم.
این دیگه حتی سوالی هم نیست.
+ شاید بعدا این پست ها رو پاک کنم.
+ معذرت میخوام اگه کامنت ها رو جواب ندادم. صادقانه بگم، حس و حالم تو مایه های این تیکهی 1999 از valleyـه:
Woke up, it's 2021
I wanna get texts, but I never wanna text back
F*** man, I'm 2020 done
Another paycheck and I blew it, but I'm still sad
Hey little train,
why don't you wait for me?
- روزمره نویس
- ۱۶۳