شروع امیدوارانه‌ی یخ شکنی-1

  • ۲۳:۵۹

(آهنگ نویس: اینو شانسی تو آهنگای قدیمیم پیدا کردم. هنوزم گوش کردنش کارای عجیبی با قلبم میکنه. اگه گفتید چیه؟)

 

لینک چالش میخک

اگه بهتون بگم این تابستون من چطوری گذشت حتما بهم میخندید. مخصوصا اگه تو دنیای واقعی منو میشناختید و می‌دیدید صبح تا شب از همه می پرسیدم میخوان با تابستونشون چیکار کنن.

تابستون من 30 درصد به انتخاب رشته و مسخره بازی های حول و اطرافش گذشت، 50 درصد به درس، و 20 درصد پایانی به تفریح های زیرزیرکی و گاهی ناخودآگاه. مثلا وقتی حواسم پرت اینترنت میشد از کارهام.

خیلی مسخرست... اینکه این حجم عظیم از زندگیمو درس تشکیل داده. و مسخره تر اینه که من ازش راضیم. احساس می  کنم این چند ماه فهمیدم واقعا کاری که میخوام تو زندگیم بکنم درس خوندنه. انقدر مسخره، انقدر بچگانه و امیدوارانه. از یادگرفتن خوشم میاد، حتی با اینکه بعضی وقتها هوش و استعداد تحلیل رفته ام و سوددهی پایینم میخوره تو سرم(مثل الان.) همچنان دوستش دارم.

 احساس می کنم نباید اینجا اینا رو بگم مخصوصا وقتی چند نفر از دنیای واقعی میخونن و من مثلا باید شخصیت و رازهامو حفظ کنم.

ولی واقعا... شخصیت یعنی چی؟ این چیزی بود که این چند وقت وقتایی که نگران رسوندن درسها و انتخاب رشته نبودم، باهاش مشغول بودم. شخیصت یعنی چی؟ اون چیزی که خودت از خودت میدونی؟ اگه اونطوری بود که خیلی خوب میشد... ولی اینطوری نیست. اون چیزیه که میتونی از خودت نشون بدی. و من چند ساله حقیقتا تو هیچ محیطی نتونستم چیز مشخصی از خودم نشون بدم. مثل شیشه، مثل آفتاب پرست، مثل یاخته های بی رنگ داخل گیرنده های بینایی که با نور و تاریکی تغییر میکنن. من شخصیتی ندارم که بخوام حفظ کنم.

همون دوستی که بهم گفت:«مهم نیست چه انتخابی بکنی، هلن همون هلن میمونه.» رو یادتونه؟ خب، هلن چیه؟ هلن کسیه که وقتی جو شوخه، شوخی میکنه؟ که کارش تو پشت صحنه بهتر از زیر نورافکن هاست؟ که سر نخهایی که بقیه ول کردن رو میگیره و تمومشون می کنه؟

همه این صفات تحسین برانگیزن و خودستاییه اگه بگم دارمشون.

ولی خب... چه فایده ای دارن؟ 

(حس می کنم این خطای بالا شبیه حرفهای یه نوجوون شکم سیر از یه کشور جهان اولیه که نگران popular بودنش تو مدرسست. نادیده بگیریدشون.)  

این چند وقت نمیتونستم با آرامش بشینم و اینجا بنویسم، حتی با اینکه خیلی ایده داشتم. هم این، هم اینکه با وجود تلاش هام همیشه پنج قدم از همه عقبتر بودم، تقریبا منو تا لبه برد.

من همیشه تا لبه میرم. تا لبه ی لفت دادن از گروه، تا لبه ی بستن وبلاگ، تا لبه ی زدن زیر همه چیز و خوابیدن کل روز و پرت کردن کتابام یه طرف. مخصوصا وقتایی که مشکل وحشتناکی (انتخاب رشته مثلا) جلو روم نیست و تنها مشکلاتم شبه‌مشکلن. 

ولی هیجوقت انجامش نمیدم. نه اینکه بخوام بگم خودمو از لبه میکشم عقب، نه. فقط... قدم آخرو برنمیدارم.

صبر می کنم. خیلی خیلی صبر می کنم. من خیلی فکر می کنم، و خیلی اشتباه می کنم. اینکه خیلی اشتباه می کنم دلیل اینه که خیلی تصمیم نمیگیرم. 

پست نوراسان رو که دیدم... تا حالا فکرم مشغولشه. تو سرم داد میزنم چرا اینکارو کردی؟ این چه تصمیمیه آخه؟ رنج؟ معنا؟ اینا دیگه چین؟ نمیترسی اشتباه کنی؟ نمیترسی همین الانم اشتباه کرده باشی؟ هنوزم راستش نمیتونم درک کنم.. ولی خب، در جایگاه درک کردن نیستم اصلا.

بحثم اینه که... چرا؟

بیشتر از نویسنده پست، منظورم به خودم بود. چون من. همیشه. اشتباه. کردم.

هر تصمیمی که خودم قرار بود بگیرم، و دیگران برام گرفتنش، دیدم که تصمیم اونا درست بوده. هر بار که آخرش به نتیجه خوب، به سود رسیدم، باید خوشحال میبودم. چون یه موجود وقتی سود میکنه خوشحاله. ولی خوشحالی تلخی بود. چون "دیدی؟ یه بار دیگه ام اشتباه کردی. یه بار دیگه هم تا لبه‌ی گند زدن رفتی و برت گردوندن."

همین الان... حتی همین الان هم تصمیم به یخ‌شکنی وقتی دنیا داره به سرعت باد حرکت می کنه و ازم جلو میزنه اشتباه بوده. ولی دارم میگیرمش.

خب چرا؟ چرا من مدام اشتباه می کنم؟ الان راهی که توشم رو دوست دارم... ولی شاید این فقط خصیصه منه؟ که به شدت داروینیزه ام. به شدت adoptive با محیط. اگه اینطوری باشه که خوبه! این یعنی من خوبم.. نه بد. توانم، نه ناتوان.

مشکل اینه که، نمیدونم.

نمیدونم... نمیدونم کارهایی که میکنم قراره جواب بده؟ منم قراره بپیوندم به حجم عظیمی از کسایی که تلاش کردن و نتونستن؟ که به اندازه کافی باهوش نبودن؟ چرا اینهمه آدم از من بهترن؟ چرا من انقدر از بهتر بودن اونا درد میکشم؟ چرا دلم میخواد دنیا رو یه سال فریز کنم که از همشون جلو بزنم؟ 
چرا من انقدر حریصم؟ چرا انقدر ناتوانم؟ چرا باید انقدر تلاش کنم؟ چرا نباید بتونم به اندازه بقیه تلاش کنم؟

یعنی کسی جواب دنیا رو پیدا کرده؟ میکنه؟ حتی یه جواب نسبتا درست هم کافیه برام...

چرا دارم به نوشتن این پست درهم برهم ادامه میدم. 

این دیگه حتی سوالی هم نیست.

 

+ شاید بعدا این پست ها رو پاک کنم.

+ معذرت میخوام اگه کامنت ها رو جواب ندادم. صادقانه بگم، حس و حالم تو مایه های این تیکه‌ی 1999 از valleyـه:

Woke up, it's 2021
I wanna get texts, but I never wanna text back
F*** man, I'm 2020 done
Another paycheck and I blew it, but I'm still sad

 

Hey little train,

why don't you wait for me?

.. میخک..

اولا بگم چشم‌هام با دیدن ستاره‌ات و عنوان کنارش به شدت قلبی شد [اشک شوق]

 

و اما بعد

خب این دوست داشتن آموختن و یاد گرفتن یه موهبته! قدرش رو بدون دیوونه! (ببخش زیاد احساس صمیمیت کردم)

سوال خیلی خوبی بود. شخصیت چیه؟ هوم؟ عالی‌تر اینکه الان داری بهشون فکر می‌کنی. مثل ما نیستی که یهو سال کنکورت میون حجم انبوهی از تست و ازمون و اینا به خودت بگی راستی من چرا هیچوقت فکر نکردم به اینکه چه شخصیتی دارم؟ راستی شخصیت چیه اصلا؟

می‌دونی... منظور اینکه فکرهات رو تا اون موقع بکن تا ذهنت خلوت‌ شه یکم. :`)

 

این فوق العاده است که صبوری! این فوق العاده است که از یه قدمی اشتباهات برمیگردی. تاحالا فکر کردی اگه همه‌ی اون یه قدم‌ها رو رد کرده بودی چی میشد؟؟

 

دیگه اینکه....

برم اهنگت رو گوش کنم :)

خدا کنه بتونم ادامه بدم... چون مشکلم نوشتن نیست. دادن جواب کامنتاست! بعد خب تا جواب ندی که نمیتونی بنویسی... وقتیم جواب میدی خالی میشی از حس نوشتن دیگه نمی نویسی :/


از اینکه دوستش دارم خوشحالم واقعا! ولی... چه فایده ای داره وقتی سودی به آدم نرسونه :))
اتفاقا منم الان وسط انبوهی از تست و آزمون زودهنگامم :/ الان اصلا وقتش نیست...
ولی اینجوری که دنیا برای ما دانش آموزان ایران زمین برنامه ریزی کرده، هیچوقت وقت فکر کردن به شخصیتمون نیست :)


احتمالا خیلی بد میشد :) مخصوصا وبلاگم خیلی گناه داره!
.. میخک..

یه چیزی بگم؟

آهنگه من رو یاد کروئلا دویل انداخت

آهنگ اصلیش نه این جدیده که رو فیلمش بود

کدومش...؟ من گشتم پیداش نکردم :" 
این خودش آهنگ اون صحنه ی هری پاتر تو فیلم هفت1 ـه که هری و هرمیون با هم می رقصیدن :))
فاطمه ‌‌‌‌

اگه یادت باشه اون کامپیوتر تو کتاب راهنمای کهکشان جواب دنیا رو پیدا کرده بود: ۴۲ 😬🏃‍♀️

من برم تو آب‌نمک بخوابم که فردا هم بامزه بمونم ://

 

ولی یه چیزی بهت بگم، این فکرا همیشه هستن و این خیلی رو مخه. همیشه یه عده‌ای هستن که آدم فکر می‌کنه ازش بهترن. همیشه می‌خوایم جا نمونیم. ولی اگه از همه جلو بزنی بعدش چی؟ دیگه چی هست برا رسیدن؟

خودم همین الان دارم بهش فکر می‌کنم؛ که اون جواب، معنا یا هر چی که هست رو باید تو همین مسیر پیدا کرد. می‌دونم این لغت «مسیر» خیلی داره کلیشه‌ای می‌شه. ولی حس می‌کنم اگه آخری داشته باشه پوچ‌تر از تو راهش بودنه.

احساس می‌کنم این حرفا رو خطاب به خودم دارم میگم :/

XD وای... راستش اصلا حواسم به اون نبود.
خوش به حالش والا XD

اگه از همه جلو بزنی و هیچی برای رسیدن نباشه... این واقعا ته حس خوب نیست؟ جواب حقیقی زندگی نیست؟ اگه ممکن بود خیلی خوب میشد :_))
خب مشکل اینه که... مسیر هرچقدرم خوب و پرمعنا باشه، وقتی آخرش به نتیجه نرسی فایده ای نداره که، داره؟ این بالاپایین شدن و پیدا نکردن جواب، که همون مسیر ماست خیلی دردناکه. چرا اصلا باید مجبور باشیم تحملش کنیم!
هعی.
منم دارم جوابامو انگار به خودم میگم :دی
🎼 کالیستا

عاشق "یادگرفتن" بودن خیلی خوبه. آرزومه! باور کن!

(ببخشید اگه حرفام نصیحت طور به نظر اومد، من واقعا نصیحت گونه اینا رو نگفتم و سعی کردم خودمو بذارم جات و با توجه به اینکه نمیتونم کامل خودمو بذارم جات احساساتی که حس کردی رو حس نمیکنم و حرفی رو میزنم که از منطقم میاد نه از احساسم(و فقط منطقی بودن خوب نیست) ، فقط میخوام مطمئن بشم حرفام آزارت نداد، اصلا اینو میارم اول نظرم که اگه به نظرت اومد قراره ناراحتت کنم نخونش.خواهش میکنم)

شخصیت یعنی چی؟ اگر شخصیت میشد شناخت آدم از خودش، تو چه شخصیتی داشتی؟ اون شخصیتی که آدم از خودش نشون میده قسمتی از اون شخصیتی نیست که از خودش می‌شناسه؟ فقط تغییر دادن اون شخصیتی که آدم از خودش نشون میده خیلی سخته. بعضی وقتا که به این فکر می‌کنم دوست ندارم توی شخصیتم فلان چیز باشه، با حجمی از سوالاتی مثل چجوری میخوای این قسمت شخصیتت رو تغییر بدی؟ بقیه بهت چی‌ میگن؟ یه عالمه کار داری این وسط تغییر شخصیت چی بود؟ و ... رو به رو میشم. و جوابی که باید به اینا داد از همه دردناک‌تره : باید بدون اینکه بدونی تهش چی میشه تصمیم بگیری، بدون اینکه بدونی تهش اشتباهه. ولی خب آدم بعد هر اشتباه باید خوب اشتباهشو نگاه کنه ببینه کدوم قسمتش رو درست نرفته، میشه اینجوری بهش نگاه کرد: مثل یادگرفتنه! شاید بشه گفت درس زندگی همینه، که فقط ترکیب کلمه‌اش به گوشمون رسیده و تا حالا چیزی ازش نشنیدیم.

ولی گذشته از همه این حرفا(خیلی زشته آدم یه عالمه حرف انگیزشی بزنه بعد اینو بگه، نگذشته از همه این حرفا) پستت مود بود بخش زیادیش رو درک کردم و بخشیش رو هم احتمالا در آینده تجربه و درک کنم. خیلی عجیبه آدم بزرگا هیچ حرفی از این روزا نمیزنن آدم فکر می‌کنه تنهاست!

:)
نه خواهش می کنم! نصیحت که آدمو آزار نمیده اکثر وقتها! ته تهش آدم از کنار نصیحته بی تفاوت رد میشه :)

«بقیه چی میگن؟ یه عالمه کار داری این وسط تغییر شخصیت چی بود» دقیقا دقیقا! مشکل دقیقا همینه! اگه وقت داشتی که بهش فکر کنی خوب بود.
« آدم بعد هر اشتباه باید خوب اشتباهشو نگاه کنه ببینه کدوم قسمتش رو درست نرفته» مثل یه آزمون میمونه، نه؟ مثلا آزمون رو میدی، و خیلی بد میدی. با خودت میگی خب، برم غلط هامو چک کنم که دفعه بعد خوب بشه. من تسلیم نمی شم! و اینجوری چیزا. بعد چک می کنی، تمرین میکنی، اشکالاتت رو به یاد میسپاری...
واخرش بازم آزمون بعدی رو بد میدی. اشتباهات جدید جایگزین اشتباهات قبلی میشن.
خب، این اگه تا ابدالدهر ادامه پیدا کنه چه فایده ای داره :))

آدم بزرگا که هیچ، همسن های خودمونم سکوت کردن. از حرف زدن میترسیم انگار :)
Nobody -

همم... می‌دونی، راستش هروقت که از این‌جور سوال‌ها به ذهنم می‌رسه، فقط می‌ذارمش گوشه‌ی ذهنم و به بقیه‌ی کارام می‌رسم. عادت قشنگی نیست، ولی هروقت انجام یه‌چیزی یا فکر کردن درباره چیزی برام سخت باشه، می‌ذارمش برای بعدا. به‌خاطر همین الان واقعا نمی‌دونم برای این باید چی بگم. :_) 

 

در جوابت به میخک: ولی بنظرم مشکلی نداره اگه کامنت‌ها رو جواب ندی. به شخصه که به کامنت دادن به پست‌ها ادامه می‌دم. چون بلاخره که قراره یه روزی جواب بدی دیگه. =)) این‌که تا یک مهر بتونیم پست‌هات رو بخونیم مهم‌تره! 

اتفاقا ایده خوبی به نظر میاد *-* فقط یه ذره غیرممکنه. :_)

وای این... خیلی باعث آرامشم شد! ممنون، سنپای :))))))))
یاس ارغوانی🌱

آقا من خواستم بیام بنویسم دیدم بقیه حرفای منو زدن :ا

بنابراین مهر سکوت بر لب دوخته خواندم  لایک زنان اعلام حضور کرده میرم😶🚶🏻‍♀️

همین هم خیلی کمک کننده است :))))) ممنون .
Maglonya ~♡

1- حتی با این توصیفی که کردی ذره ای تابستونت برام مضحک یا به درد نخور نبود چون آره! به عنوان یه سنپای منم این تابستونم به انتخاب رشته و درس (شاید نه به شدت تو) و در رفتن از زیر تفریح ها و تلاش برای رو فرم باقی بودن و سحرخیزی کردن مثل قبل گذشت. (که البته تو مورد آخر شکست خوردم شدیدا) 

 

2- حجم عظیمی از زندگیتو درس تشکیل داده... بذار اینو بهت بگم که بدتر هم می‌شه! می‌تونم حدس بزنم چه چیزایی در مورد دبیرستان شنیدی، ولی لحظه ای که پاتو بذاری اونجا تا وقتی که ازش بیرون بیای می‌فهمی که چقدر متفاوت از تصوراتت بوده!... بله... به علاقه مندی به درس ادامه بده چون کمکت می‌کنه! منم این کارو کردم، منم عاشق درس خوندنم*-*... (البته با فاکتور از اون بخش امتحان و اینا) بله... 

 

3- و چه سوال جذابی، شخصیت چیه دقیقا؟!...

به نظرم شیوه ی رفتار و برخورد با مسائله... و خب برای همینه که برای آدمای مختلف فرق می‌کنه و در گذر زمان شخصیتت ثابت نخواهند بود... چرا؟... خب چون یاد می‌گیری جلوی فلان دست از مسائل فلان رفتار هارو نشون ندی و بعد خودتو بهش عادت می‌دی و بعد دیگه حتی نمی‌تونی خودتو در حال انجام اون عمل ترک شده تصور کنی... و اشتباه ها! خیلی به موقع بحثشون رو پیش کشیدی چون اشتباه ها بخش مهمی از شخصیت هر آدمی ان و اصلا برای همینه که ارزشمندن... ممکن بود هیچکس توی دنیا به جز هلن اون اشتباه به خصوص رو انجام نده، و گفتم شخصیت می‌تونه رفتار و طرز برخورد با مسائل باشه؟ آره خب، اشتباهم یه مسئلست، این که چطوری باهاش برخورد می‌کنی هم جز شخصیتته... قرار نیست همیشه نشونش بدی. چیزی که به بقیه نشون می‌دی شخصیت تو نیستن، صرفا بخش دیده شده ای از شخصیتتن. که اتفاقا خیلی وقتا هم مردم غلط می‌فهمنش و صفت هایی رو بهت نسبت می‌دن که اصلا در موردت صدق نمی‌کنه.

پس اسم خودتو آفتاب پرست یا هر کوفت دیگه ای نذار چون تو هلنی نه یه سلول بی‌رنگ!

 

4- این حریص و کمالگرا بودنتو می‌فهمم، این که می‌گی چرا فلانی ازم بهتره و من باید اونقدر خوب می‌بودم! 

اولا بهت بگم که یه بخشیش هیجانه... ینی مثل اون وقتایی که پاندا کنگفوکار می‌بینیم و تا سه ساعت بعد مدام به هوا و زمین مشت و لگد می‌ندازیم، این جوگیریه یه طورایی. ولی بخش باقی مونده نه. در واقع به نظرم یه احساسیه که همه دارنش و اصلا باید هم داشته باشنش وگرنه اگه همیشه دلت نخواد در حد یا بالاتر از کسی باشی که ازت بهتره دیگه هیچوقت سعی نمی‌کردی جلو بری که. پس خوبه و بابت داشتن همچین چیزی خودتو سرزنش نکن، فقط ازش توی راه درستش استفاده کن و بذار که به جلو ببرتت، بذار کاری کنه سعی کنی *خودت* بهتر باشی وگرنه اگه بیشتر بشه و وارد قسمت تاثیرات منفی بشه... دیگه می‌شه حریص و طماع بودن! که خب یکی از 7 گناه کبیرست... (;

1-  اینطوری که توصیفش کردی حس خوبی بهش پیدا کردم! (هیهی منم در روفرم و سحرخیز موندن شکست خوردم "-"\ این جنگیه که برنده نداره.)

2- مائوچان یه جورایی الگوم در دوست داشتن درس تو بودی! "درک نمی کنند"ها رو وقتی بعد یه سری درسا دوباره خوندم بهم نشون دادن که از درس میشه در راه "گروه خونی" چه استفاده هایی کرد D:
امیدوارم تو دبیرستان باقی بمونه این علاقه البته *_*


3-خب، اگه این شیوه رو هی عوض کنی چی؟ با هر کس یه طور، با هر باد یه جهت. جلوی هرکس یه نقابی به صورتت بزنی که زیاد دروغ نیست، ولی زیادم راست نیست...
««صرفا بخش دیده شده ای از شخصیتتن. که اتفاقا خیلی وقتا هم مردم غلط می‌فهمنش و صفت هایی رو بهت نسبت می‌دن که اصلا در موردت صدق نمی‌کنه.»»
دقیقا اینطورهیه *__*
الان که دارم نگاه می کنم بیشتر تقصیر مردم به نظرم تا خودم :"/
ممنون.. مائوسنپای :)))))


4- بیشتر این حس من به طمع میل میکنه تا هیجان...
اگه من یکی از گناه های کبیره بودم صد در صد طمع بود :)) از اولش با گرید خیلی احساس همذات پنداری می کردم.
فاطمه ‌‌‌‌

می‌فهمم که دردناکه. هست واقعا.

گفتی:

اگه از همه جلو بزنی و هیچی برای رسیدن نباشه... این واقعا ته حس خوب نیست؟

نمی‌دونم! از یه نظر که خوبه چون به هر چی می‌خواستی رسیدی و می‌تونی حالا بشینی از همه‌ش لذت ببری. ولی من همه‌ش فکر می‌کنم خب بعدش چی؟ آخه می‌دونی، تو زندگیای عادی‌مون هم معمولا وقتی به یه چیزی که آرزو و هدفمون بوده می‌رسیم، بعد یه مدت دیگه اونقدر شوق براش نداریم و یه هدف دیگه پیدا می‌کنیم که بریم دنبالش. می‌ترسم اگه دیگه چیزی برای رسیدن نباشه دچار پوچی بشم :))

شاید اینطوری بشه :)) احساس پوچی رو میگم. ولی ما که تاحالا تجربش نکردیم...
شاید برای همینه که آدمای خیلییی پولدار هم افسردگی میگیرن. ولی خب، تا وقتی هدفهای گوچیک کوچیک برای خودت تعیین کنی، کتاب/فیلم/انیمه/یادگرفتن... فکر نکنم پوچ شدن به همین راحتیا باشه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan