Ease our burden, long is the night -3

  • ۰۲:۲۱
 
bayan tools so ist est immer

دانلود موریک

 

Chairs so close and room so small
You and I talk all the night long
Meagre this space but serves us so well
We comrades have stories to tell

And it's always like that in the evening time
We drink and we sing when our fighting is done
And it's always so we live under the burnt clouds
Ease our burden, long is the night
Just as no stars can be seen
We are stars and we'll beam on our town
We must all gather as one
Sing with hope and the fear will be gone

----

 

 چقدر استرس داشتم به شیب امشب نرسم. آخرشم نرسیدم از نظر تکنیکی. ولی خب...

رفته بودیم کتابفروشی. دو تا کتاب خریدم، داس مرگ و جلد اول همدم ها. داس مرگ چون بزهس گفته بودن، همدم ها رو چون هرچی جولیا گلدینگ بنویسه نمیتونه از شاهکار کم باشه. احتمالا جولیا گلدینگ، یا مجموعه شگفت انگیزش "کت رویال" رو نشناسید. ولی عیب نداره، چون الان شناختید! هیچوقت برای شناختنش دیر نیست!

به هرحال، همدم ها خیلی قدیمی بود. شانسی دیدمش. تو هیچ سایت آنلاینی پیداش نکرده بودم، و یهو درست جلوی چشمم بود. چسبیده به دیواره ی یکی از قفسه های بالایی، با جلدی که یه ذره تا خورده بود. اون قیمتش 30 تومن بود، ولی داس مرگ 90. لعنت به پرتقال. فرقی نمی کنه چقدر کتاب خوب تقدیم جامعه کرده باشه، نمیتونم دوستش داشته باشم. هرگز. 

هرچقدر هم برزگ شدن مضرات داشته باشه، امروز که تونستم خیلی راحت کتابایی که میخواستمو بخرم همشو جبران کرد. قبلا به هزار بدبختی باید کلی تا اردیبهشت صبر می کردم، که هیچوقتم پولم کافی نبود. از کتابفروشی که عمرا نمیتونستم بخرم چون معمولا کیف پولمو نمی آوردم بیرون، و برامم چیزی خریده نمیشد. طاقچه و اینا هم که نبود...

الان یه سری سدهای روحی دیگه دارم. مثلا خودم رعایت می کنم که زیاد نخرم یا مثلا صبر کنم تخفیف بذارن بعد. ولی در عوض سدهاش از خودمه! امروز وقتی راحت از پول جایزه خوارزمیم کتابامو خریدم... حسی داشتم که با هیچی قابل مقایسه نبود.

باران هم جلد یک آرتمیس فاولو خرید! براش خوشحالم. خیلی خیلی خیلی. چند وقت پیش سه جلدی که من از دارن شان و نارنیا داشتمو خوند، یه جلد هری پاتر ترجمه داغونم از کتابخونه گرفت. بهش افتخار می کنم شدیدا. (و البته، آرزوی دیرینه ام برای داشتن آرتمیس فاول به حقیقت پیوست :_))

البته فعلا داره دشمن عزیز رو میخونه. وای باورم نمیشه، دشمن عزیز!

واقعا، من خوشبخت ترین خواهر بزرگتر دنیا نیستم؟

 

به دوست بابام برخوردیم و باهاش صحبت کردیم،  بعد به خودمون اومدیم و دیدیم ما رو دزدیدن! البته پیتزا هم سفارش دادن برامون :دی

تا شب حرف زدن و حرف زدیم و گوش دادم. انقدر ندیدم پدر و مادرم با همسن های خودشون صحبت کنن که اینجور معاشرتاشونو با چشم و گوشم می بلعم. وقتی راجب خاطرات کودکی، بعضی وقت ها جنگ، بعضی وقت ها امید و هدف و آرزو و مخل تولداشون میگن، این حرفها رو می بلعم.

 اینجور وقتا میبینم که چقدر... تنهان. که چقدر آدمایی هستن که زندگیشون پر از هیجان و مهمونی و رفت و آمد هست(بوده؟) و... یه آرامشی که زیادم آرامش نیست. چون در این نقطه و زمان آرامش کامل خیلی نادره. ولی، حالتی که از حالت ما آنتروپی کمتری داره. 

پدر و مادر من خیلی تنهان. خانواده ما خیلی تنهان، و ما واقعا کس خاصیو به جز خودمون نداریم. اول فکر می کنم همه همینطورین، ولی میبینم این اطرافیان ما هستن که اینطورین. ما ناخودآگاه به سبب تنهاییمون سمت آدم های تنها جذب شدیم. کسایی که خونه‌شون پر جزوه و کتاب و یه هرج و مرج نسبتا منظمه، نه کسایی که با وجود یه بچه کوچیک همه جای خونه شون برق میزنه، و نه کسایی که گوشه خونشون پیانویی دارن که یه روزی قراره برن کلاسش و بزننش. 

مامانم اسم این ویژگی مونو گذاشت اسپرت. کلمه جالبیه. تازه بعد حرف هامون راجب دنیا و آسیا و اینجور چیزا، خانومِ دوست بابام بهم گفت تو دنیای قشنگی سیر می کنم. فکر کنم میتونم این دو تا ویژگی رو به شخصیتم اضافه کنم.

دوست بابام دکتری جرم شناسی داره و وکیل پایه یک دادگستریه. چهار پنج تا زبان بلده، و عاشق زبانه. وقتی درباره زبان ها حرف میزد چشماش مثل بچه ها برق میزد و من نمی تونستم لبخند نزنم چون خیلی... صحنه زیبایی بود. دلم میخواد اونطوری بشم، میدونید؟

مامانم گفت وقتی بچه بودن داشتن از مدرسه میومدن که یهو یه هواپیما رد شد. براش دست تکون دادن، ولی بهو بوم! بمب ریخته رو سرشون :  )

آره. اینطوری. بعد پدر مادرها اومدن به همه بچه دبستانی ها گفتن بخوابن تو جدولهای خالی. این داستانو ازش شنیده بودم، ولی اینبار یه معنی دیگه ای برام داشت.


برای امشب دیگه کافیه :) 

+تو تاریکی شب خوندن پست هاتون خیلی زیباست. شونزده تا ستاره، و همشون قلبمو تکون میدن. انگار یه چیز واقعی... یه چیز خام راجبشون هست. حس می کنم ما هم comrades تو این آهنگیم، فقط به جای یه اتاق کوچیک، تو یه اتاق خیلی بزرگ با صندلی های دور از هم نشستیم، And we have so many stories to tell.

.. میخک..

تکنیکی رو ولش کن مهم نیته :`)

 

 

 

 

 

 

 

 

وای ه‍لن

خیلی چیزها میخوام بهت بگم اما نمیشه! لعنتی! از اون حرفهاست که باید حضوری و رو در رو گفته بشه. باید زل بزنی توی چشم‌های طرفت. لعنتی لعنتی لعنتی.... چرا نمیشه ما یه دیدار وبلاگی داشته باشیم؟ 

میخک... خیلی ممنونم که شیب رو راه انداختی. بهترین اتفاق این تابستون بود. صد و ده تا طلبت :)



دقیقا منم :)) یه سری چیزها رو باید به هرکدومتون تک تک بگم.. که واقعا تو قسمت "سخنی با من" نمیشه گفتش.
ولی چند وقت پیش به بچه ها میگفتم، ما انقدر سوشالی اکواردیم همه که اتفاقا حضوریم همو ببینیم با خجالت نیم ساعت در حال درونگرایی و اکوارد بودن باشیم!

pa ri

آهنگ و متن خیلی باهم مچ بودن و برای چند لحظه، آرزو کردم ایکاش خواهر کوچیکترتون بودم :" دلم می خواست بدونم بچه دوم بودن چه حسی داره...خدا TT

خیلی پستاتونو دوست دارم هلن سان :"


وااییی داس مرگو گرفتینننن***^*** منو این همه خوشبختی محاله TT ببینم می تونین دربرابر داس فارادی دووم بیارین یا نه :"

وای...خواهرتون TT هرچند طبق اصبات های روانشناسی بچه کوچیکا 70 درصد از خواهر/برادر بزرگتر الگو میگیرن :")

آهنگش انگار برای همین امشب ساخته شده بود :") 
وای منم دوست دارم جای خواهرم باشمم! همه کتابای من بی عذر و بی بهونه مال اون میشه :/// منم میخوام خب!!
پستامم تو رو دوست دارن پری چان :)))

فکر نکنم بتونم :دی
آره... این موردو با اثباتهای روانشناسی موافقم. بعضی وقتا انگار دارم به مینی-خودم نگاه می کنم *__*
🎼 کالیستا

وای منم کت رویالو خوندم! هر چند اونقدر که میگی ارزششو درک نکردم. شاید باید دوباره بخونمشون.*-*

واقعا خیلی خوشبختی، خواهر کتاب‌خون وااااای من خواهر کوچیکه ی کتاب‌خون بودم همیشه و از داداشم کتاب مس‌گرفتم نیمشد جامون عوض بشه خیلی کیوت باید باشه.T^T دارم فکر می‌کنم اگر داشتم می‌اومد ازم کتاب بگیره و بعد من براش خلاصه ی چند تا کتاب رو تعریف می‌کردم که ببینه چسو دوست داره بعد اونم بهم نگاه می‌کرد و توی ذهنش فکر می‌کرد کدوم کتاب قشنگ‌تره. کیوتــــت.T^T

دکتری ی جرم شناسی!‌‌ چه خفننننننن!!! واو واو! 

وای منم چقدر دوست دارم به اون مرحله ی ستاره دار شدن برسم.*-* (ستاره‌دار شدن...شبیه خلافکار شدن به نظر میزسه.XD) 

 

وای وای باورم نمیشه یه کت رویال خونده!
شاید در دوره زمانی خوبی نخوندیش *-*

نهه برعکسش اصلا خوب نیست! میدونم این تیکه ی پیشنهاد دادن حس کیوت و خفنیت به آدم میده :دی ولی در عوض کلی کتاب مجانی گیرت میاد به عنوان خواهر کوچکتر!

آره خیلی *-* وکیل پایه یک دادگستری... سوگوی *-*
من یاد پلیس و نظامی و اینا شدن افتادم XD
free bird

سلام هلن :) خیلی خوشحالم که این پست رو خوندم، حس خوبی داشت :)).

من تا جاییکه یادم میاد اولین بار اسم کت رویال رو توی وبلاگ گربه دیدم، چندوقت پیش می‌خواستم بخونمش ولی نتونستم نسخه‌ی الکترونیکی‌اش رو پیدا کنم متاسفانه. چند لحظه پیش به خواهرم سپردم اگر تونست از کتابفروشی روبروی محل کارش بپرسه. D: البته امیدوارم قیمتش هم مناسب باشه :)). (حالا هلن چان بنظرت بیست سالگی برای خوندن این کتاب مناسبه؟)

منم خیلی خوشحالم که این یخ شکنی باعث میشه این همه ستاره‌ی قشنگ روشن بشن :)).

ممنون پرنده چان :)))) پستای خودتونو نمی گید که ما رو به گریه میندازه :_)))؟
آره کت رویال چون قدیمیه اکترونیکیش نیست... و اگه فیزیکیش هم باشه احتمالا ارزون و چاپ قدیم باشه چون فکر نکنم تجدید چاپ شده باشه از اونموقع :"
(راستش.. مطمئن نیستم. تم بزرگسالانه داره خیلی جاهاش.. یه طوری که آدم شک می کنه اصلا برای بچه ها باشه این کتاب. داستانش یه جور ساده است، ولی... ساده نیست اصلا.
نمیدونم چطوری توضیح بدم *___*)

سَمَر ‌‌

از احساسات... انگار هیچوقت حرف زدن بلد نبودم. می‌دونی؟

عشق کتابツ

منم دلم میخواد شیب داشته باشم ولی میترسم نتونم چیزی بنویسم. تهش اینه که منتظر شیباتون میمونم هرشب. =)))

ممنون میخک. D:

آقا قبول نیست! خب ما هم دوست داریم هر شب منتظر شیبای تو بمونیم!

میخک، متشکریم! میخک، متشکریم! (با ریتم خوانده شود)
فاطمه ‌‌‌‌

«کسایی که خونه‌شون پر جزوه و کتاب و یه هرج و مرج نسبتا منظمه»

خونه‌ی ما هم همینطوریه! فک کنم ما هم اسپرتیم :))

خونواده‌ی ما هم معاشرت کمی دارن با بقیه. یه بخشیش به خاطر اینه که اقوام زیادی نداریم تو تهران. گاهی که مامانم با دوستاش قراری می‌ذارن اینقد خوشحال می‌شم که اون هم می‌تونه یه وقتا با یه جمعی غیر از خانواده وقت بگذرونه!

ما اسپرتیم و از اسپرتیمان دلشااادیم! :دی.
وای دقیقا همینه! ما هم اینجا زیاد کسی رو نداریم... دوست غیرکاری هم که تو این دوره زمونه سخت پیدا میشه :) وقتی اینجور اتفاقا پیش میاد خیلی خوشحال کنندست!
Nobody -

خدایا رفتی کتاب‌فروشی TT *آرزوی من

و در مورد پرتقال خیلی موافقم. این حجم از گرونی واقعا امکان پذیر نیست. هنوز نتونستم جلد آخر داس مرگ رو بخرم!!

باران هم داره کتاب‌خون می‌شه TT مقچلصمقلص

 

+ اون حسی که ساعت هشت از خواب پامی‌شم؛ بیان رو باز می‌کنم و می‌بینم تمام ستاره‌هایی که دارم؛ ستاره‌های مورد علاقه‌من. >>>>>>>

شبیه یه رویا بود سنپای :_)
 کی دیگه قراره دوباره ببینمش خدا میدونه :_))))))

این حجم از گرونی زشته، کریهه، سخیفه! :_/ 
T^T آیم ا پراود بیگ سیستر

*صــــیــمـــ

مونی :)

هلن،تو توی سایت های فن فیک عضوی؟مثلا سایت quotev?

تو سایت فن فیک که عضوم، ولی  quotev نه. هم اینجا، هم واتپد کلا با گروه خونی من نمیخونن :// من بیشتر Fanfiction.net و Ao3 میخونم.. که انگلیسیه، ولی خب کیفیتشون خیلی بالاتره. فن‎فیکشن.نت که فیلتر شد بیشتر رفتم سمت Ao3...
اوه راستی مونی چان، یه چیزی هست، یه ذره دودل بود که بگم یا نه... چند وقتیه رو دلم مونده بود ولی الان که گفتی دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم *-*
یه فن فیک لئو/نیکو هفته پیش پیدا کرده بودم که خیلی سوییت و خوب بود! چون زیاد نیستن پیدا کردنشون خیلی شادی بخشه :_) بعد میخواستم با تو هم به اشتراک بذارم...
آره دیگه *-* امم... اگه میخواستی پیام خصوصی بده بهت بدمش، اگه هم نخواستی که هیچی *-*
(سیل اکواردنس *-*)
aramm 0_0

از پرتقال متنفری؟ پس احتمالا باید به خون باژ تشنه باشی^-^

باژ رو قبلا دوست داشتم... ولی از وقتی شروع کردن ترجمه کارهای چیپ فانتزی عاشقانه و گل و منگول کردن پیج اینستاشون به جای درست کردن سایتشون، از اونا هم خوشم نمیاد. آذرباد هم که کلا بیخیالش. صحافیاشون به گریه انداختتم چند بار :///
کلا از گمانه زن ایرانی زده ام کردن :/
هرچند منتظر مه آلود هستم. اگه اونم خراب نشه.

+وو پشت سر هم کامنت دادید D:
aramm 0_0

آخ امان از عاشقانه تینجریای باژD:

ولی از لحاظ قیمت گفتم چون باژ خیلی گرون تره.. مه آلود قشنگه؟ تو کامنتا خونده بودم که بیشتر از داستان فانتزی قوی عاشقانه س؟

+تو یه ساسنگ فن تمام عیاری:>

امان امان...
آره اونم هست :/ کلا انتشاراتیا دارن همه رو کتاب زده میکنن. این هیچ خوب نیست.
من.. کوارتت رو نخوندم خب، ولی فکر کنم در مقایسه با اون مه آلود کمتر فانتزی بیشتر عاشقانه باشه. من در کل ازش خوشم اومد اونموقع که خوندم.

+ووه تا حالا نشنیده بودم عبارتشو... یه چیزی مثل استاکرهای ژاپنی میشه *__*
نه خیر نه خیر! من فقط یک فن موشکاف و دقیقم :دی
Maglonya ~♡

خاطرات جنگ و اون هواپیمایی که بمب ریخته رو سرشون!

یادمه مامانم می‌گفت یه بار امتحان ریاضی داشتن و کلی درس خونده بوده براش.

همون زمان جنگ و بمب و اینا. 

بعد از این که برگه هارو دادن صدای هواپیما می‌شنون و همه پا می‌شن فرار می‌کنن، بعدش می‌فهمن بمب و هواپیمایی درکار نبوده، یه لودر از روی یه سری سنگ داشته رد می‌شده و چنین صدای مهیبی تولید کرده و امتحانشون به فنا رفته D":

اتفاقا دوست بابامم یه همچین چیزی گفت! گفت امتحان ثلث دوم داشتن میدادن، بعد آژیر زدن. اینا رفتن تو پناهگاه کلی تقلب کردن، ولی قبول نشده امتحانشون دوباره ازشون گرفتن :دی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan