- دوشنبه ۲۲ شهریور ۰۰
- ۲۰:۳۸
دیروز کلاسبندی ها رو انجام دادن. کل کلاس با هم افتادیم، با چند تا دانش آموز جدید. ما که راضیایم.. همه چیم خوب به نظر میرسه..
و من احساس می کنم بالاخره دبیرستانی شدم.
دیشب و پریشب و پریشبش، وقتی هنوز کاملا دبیرستانی نبودم، داشتم به این فکر می کردم که من کدوم یک از گناهان کبیره ام. تو گروهم پرسیدم بقیه چین. دیدم از تنبلی زیاد دارم، حسادت هم. طمع که خوراکمه. انگار اول طمع بودم بعد دست و پا در آوردم. خشم نه خیلی، به اندازه عادی یه آدم عادی. شکم پرستی رو فقط برای چیپس، چون به نظر میاد گیرنده چشایی و گرسنگی و اینا ندارم و شعار زندگیم این جمله سورا از نوگیم نو لایفه:
مغز تا وقتی گلوکز بهش برسه به زندگی ادامه میده.
میرسیم به شهوت. خب، بذارید یه حقیقتی رو بهتون بگم.. از این یکی فراری نیست. چه خودت داشته باشیش، چه اطرافیانت. نوجوانی پر از همه این گناهانه و شهوت از همه بیشتر. یه صفتیم هست که انگار با فیدبک مثبت تنظیم میشه. هرچی اطرافت بیشتر باشه در تو هم بیشتر میشه. و خب، نمیشه که اطرافت کمتر باشه. کلا فیدبک مثبت این شکلیه. دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره. این گناه از همه گیج کننده تره. از همه گنگ تره. لاست، هم تو برادری هم تو 2003 دقیقا همینجوری بود. تو برادری چون معنا و مفهوم خاصی به جز ظاهرش نداشت(که میشه همون معنی شهوت که بد دونسته میشه) و تو 2003 گنگ بود چون... بیشتر به عشق میخورد. عشق گیج کننده و همیشه گنگ. چون عشق هیچوقت کاملا عشق نیست.. مخصوصا تو دنیایی که ما توش زندگی میکنیم. عشق کودکانه که باید ساده ترین و پاک ترین نوع عشق باشه اصلا وجود نداره، چون این روزا هیچکی کودک نیست. نه حتی کسایی که ظاهر کودکانه دارن.
عشق هیچوقت کاملا عشق نیست. اگه بخوایم عشق رو یه چیز زیبا و کیوت و پر از لبخند و درک ببینیم، به شکل ماریاها و شارلوتها و دیاناها و کلا، یکی عزیزمها، عشق دنیای واقعی شاید هیچوقت نتونه به اون عشق برسه. و شاید ناامید بشیم. اگه عشق رو مثل قلب مهربان زیر لایه های بی احساس ببینیم، یا مثل کلکل کردن و رقابتی که آخرش با لبخند تموم میشه، یا مثل... هرچیز اینطور آرمانی...
نمیشه. It won't work like this and people have to understand, before world breaks it to them oh so painfully.
نکته اینه که اونقدرم چیز مهمی نیست. یعنی عشق، شهوت، اصلا هرچیزی که میخواید اسمشو بذارید، حتی یک صدم میزان طمع منو تشکیل نمیده. نمیدونم راجب بقیه چطوریه، ولی خب.. بعد طمع و حسادت و تنبلی با اختلاف خیلی پایینتر قرار میگیره. فقط خواستم اینو اینجا بگم که تکلیف این موردو با خودم روشن کنم. شهوت/عشق/هرچی... فقط یه گناه حواسپرت کننده است از طمع. نباید به عنوان یه sinner نمونه اینو یادم بره.
جدا از این، این افکار قبل از دبیرستانی شدنم بود. دیشب داشتم به یه چیزی فکر می کردم، و بلافاصله بعدش همون حس دونستن اومد که من الان تو دبیرستانم، و قراره هزاران اشتباه مرتکب بشم. کاملا اینو با روحم لمس کردم که سال آینده اکثر کارهایی که قراره بکنم و چیزهایی که قراره بگم اشتباهه. اشتباهات اکستازی-وار، ولی همچنان اشتباه. پس به این نتیجه رسیدم که باید به کارهایی که الان میکنم ادامه بدم. نباید به چیزی رو دست بزنم.. چون این درسته. این درسته و اونیکه قراره بشه غلطه و من نباید تغییرش بدم.
چی درسته؟ درس خوندن درسته. شستن ظرفها درسته. وبلاگ درسته. این لحظاتی که بعضی وقتا تو وبلاگ دارم... که دلم میخواد به یه حرفی که زدم یا به حرفی که زدن تا ابد نگاه کنم درستن. انیمه درسته. کتاب همیشه درست خواهد موند... این منم که با کمتر خوندنش غلط شدم.
حرفهایی که اون زد غلطن. صد در صد. این انکار کورکورانه نیست... اون حتی از منم غلط تره and that's saying something!
از همین الان کارهای غلط و حرفهای غلط من شروع شدن. می بینید؟ حتی شمای خواننده الان دارید حس می کنید این میزان از رانگرانگرانگ بودن رو.
یعنی بقیه این حسو نداشتن؟ بقیه با کله رفتن تو دریای اشتباه و فکر می کنن هنوز رو زمینن؟ شاید فقط منم که پام لغزیده. شایدم این منم که توهم زدم...
+ من حالم صد در صد خوبه. یعنی.. صد در صدِ قبل خوبه. هیچکی که همیشه حالش 100% نمیتونه باشه!
به هر حال... این حرفها برای تخلیه ذهنیم نوشته شدن. هرکسی یه جوری مغزشو خالی میکنه دیگه.. یکی وسط گروه کلاسی، یکی وسط اینترنت. همونطور که گفتم احساس می کنم الان اشتباهم. همینکه اینها داره نوشته میشه و بعد پست میشه نشان از این داره.
++ نمیدونم کی هنور اینجا رو میخونه... و این ترسناکه! آقا یکی بیاد بهم یادآوری کنه من چرا دارم تینیج دراماهامو تو انظار عمومی منتشر می کنم به جای یه دفترچه خوشگل صورتی و این حرفها.
+++ شما خودتونو کدوم هفت گناه میبینید؟
اصلا کدومشونو دوست دارید؟
من که گرید همیشه برام یدونه بوده تو برادری(!)
تو 2003 فقط لاست(!!!)
++++هلن وات ده هل ://
+++++ مغزم به میزان زیادی وانیتاس نیاز داره تا پاکسازی بشه.
++++++ بدون لامپ زندگی واقعا تاریکتره. (ووه نابغه)
نه ولی جدی... ریختن لامپ اتاق تاثیر زیادی رو دیوانگی این پست داشته.