نه‌آدم

  • ۲۰:۱۶

آدما احمقن. آدما اشتباه می کنن. آدما نمیتونن اشتباهاتشونو درست کنن. آدما فقط گریه میکنن و کمک میخوان. آدما نمیتونن جلوی گریه شونو بگیرن. آدما خیلی بجه ان.

 آدما از بقیه کمک میخوان ولی بقیه آدما نمیتونن کمکشون کنن. آدما نمیتونن سر کلاس به درس گوش کنن. آدما فقط فکر می کنن. آدما بیشتر و بیشتر فکر می کنن. آدما انقدر فکر میکنن که مغزشون درد میگیره و حالت تهوع میگیرن. آدما نفس عمیق میکشن و فکر می کنن این هم میگذرد. حتما میگذرد. همه چی گذشته، پس این هم میگذرد. آدما زخماشونو با گلوله توش پانسمان میکنن. 

آدما به خودشون استراحت میدن. آدما حالشون خوب میشه. آدمای دیگه حرف میزنن. آدما حالشون بد میشه. آدما دیگه دوباره حالشون خوب نمیشه. آدما نمیدونن چیکار کنن. آدما میخوان دو انگشت بکنن ته حلقشون و هرچی تو معدشونه بالا بیارن. آدما نمیخوان حرفای بی معنی بزنن.

آدما میخوان برگردن. آدما هیچ ارزش و امیدی واسه وجودشون پیدا نمیکنن. آدما هیچ معنایی ندارن و تبدیل شدن به ماشین های با سوددهی بالا و اصطکاک پایین. آدما انقدر بچه ان که نمیتونن اشتباهاتشونو قبول کنن و بقیه آدما هم همینطورن. اونا هم نمیخوان آدما اشتباهشونو قبول کنن که اشتباه خودشون لو نره.

بعضی آدما ته هرم مازلوان. بعضی آدما بالاترن، ولی فکر می کنن تهن. اگه فکر کنی ته هرمی، دلیل نمیشه واقعا ته هرم باشی؟ 

بقیه آدما ویدئوهای بی معنی میسازن و بهشون میخندن.

یه سری دیگه حتی آهنگای بی معنی میسازن و بهشون گوش می کنن.

آدما نمیتونن نمیتونن نمیتونن نمیتونن دارن به نتونستن ادامه میدن.

آدما با خودشون میگن یه روز دیگه... یه روز دیگه. فردا همه چی بهتر میشه. فردا یه اتفاقی میافته که به الانشون میخندن. صبر می کنن. صبر می کنن...

ولی وایسا.

نه.

هرچی بیشتر بگذره برگشتن غیرممکنتر میشه.

 وحشت می کنن. آدرنالین، کورتیزول، آلدوسترون... و بقیه این دوستان. همه دست به کار میشن. ولی هیچ خرسی برای فرار کردن ازش وجود نداره. هیچ صیدی برای شکار کردن وجود نداره. آدما ژاکتاشونو بیشتر دور خودشون میپیچن و بیشتر تو پتوهاشون فرو میرن درحالیکه هیچی نیست که بتونن باهاش بجنگن به جز خودشون و مغزشون.

آدما دیگه معنی رویا رو نمیدونن. آدما دیگه معنی علاقه رو نمی فهمن. آدما خودشونو تا سرحد وایولت اورگاردن شدن شستشوی مغزی دادن.

آدما حرف میزنن و آدما گوش می دن و آدما جیغ میکشن و نمیخوان گوش کنن ولی... اصلا چه معنایی داره!؟ باید گوش کنن! باید بفهمن! باید فکر کنن! و باید یه کاری...

بهترین آدما، برنده ها، دکترها، مدال گرفته های المپیادها، رتبه های برتر کنکور، درس خونده های شریف و بهشتی، اپلای کرده ها.

انگار هیچکدوم برنده نیستن.

همه میگن ما باختیم. یعنی دروغ میگن؟ میشه به آدما اعتماد کرد؟

اگه آره...

اگه آره پس، وقتی برنده ها برنده نیستن، بازنده ها دیگه چه امیدی میتونن داشته.

این جنگیه که هیچ برنده ای نداره.

همه آدم ها. ترک تحصیل کرده ها. انسانی خونده ها. تجربی رفته ها. ریاضی‌دان ها. هنرمند ها.

چرا هیچکدوم خوشحال به نظر نمیرسن.

کجای دنیا میشه خوشحال بود. با چه کاری میشه خوشحال بود. با خوندن کدوم درس لعنتی میشه خوشحال بود. با داشتن چه مقدار پول میشه خوشحال بود. با چه میزان شهرت میشه خوشحال بود. با چه قدر دین میشه خوشحال بود.

آدما خدا رو رها کردن. خدا هم آدما رو رها کرده.

آدمها دارن نابود میشن، و حتی ریشه این نابودی رو نمیدونن.

آدما نمیخوان از یه راه حل دائمی برای یه مشکل موقت استفاده کنن؛ ولی آدما میخوان همه چی سریعتر تموم بشه.

آدما گند زدن.

 

آدما، اگه خوشحالید...

چجوری میشه خوشحال بود؟

حمیدرضا ...

داستایوفسکی میفرماید:

بزرگترین خوشبختی، پیدا کردن منبع ناراحتی‌هاست...

به خخداا!! 
Maglonya ~♡

فقط لذت بردن ازش کافی نیست؟

آدما اگه بقیه آدما رو ببینن احساس ضعف و شکست می‌کنن و این در حالیه که فقط چیزی رو دیدن که آدمای دیگه نشونشون دادن.

آدما نباید بذارن آدمای دیگه باعث بشن حس شکست به خودشون داشته باشن.

آدما فقط باید کتونی‌های کانورس رنگیشونو بپوشن و آروم آروم جلو برن و کاری نداشته باشن که کتونی‌های بغل دستیشون گرون‌تره یا بندهای خوشرنگ‌تری داره.

آدما باید اول خودشونو عزیز کنن بعد بقیه رو. اول قربون صدقه‌ی کتونی‌های خودشون برن و تو آینه جیبیشون نگاه کنن و بگن که چه چشمای شگفت‌انگیزی دارن. بعدش می‌تونن از جوراب ساق بلند آدمِ سمت راستی و هودی آدمِ سمت چپی تعریف کنن.

اینجوریه که می‌تونن خوشحال باشن.

همیشه دلیلی لازم ندارن.

مائوچان... به خدا خیلی سعی کردم همینطوری خوشحال باشم. مطمئنم تو هم یه دوران هایی همینطوری سعی کردی. که فقط خوشحال باشی. که الانو ببینی. که خودتو ببینی. که به زندگی بقیه و موفقیتاشون توجه نکنی...
ولی ببین...
فکر کن بغلتو نگاه کنی و ببینی برنده المپیک دوی سرعت که هر روز و هرروز تلاش کرده الان پابرهنه است. 
اونوقت به چی میتونی امید داشته باشی؟ اونوقت چجوری به خودت بگی آره، منم میتونم به المپیک راه پیدا کنم. خب بتونی که بتونی. وقتی آخرش قراره کتونی که سهله، کف پات پر زخم و دلمه باشه، به چه دردی میخوره؟

ولی بازم تلاشمو میکنم. شاید اگه به اندازه کافی شونن وار تلاش کنم و تسلیم نشم بشه امید داشت و خوشحال بود.
Marcis March

آدمای پیر بعضی داستانارو دیدی؟ اونایی که خیلی به دل میشینن.

اگه به باختن باشه اونا اندازه تک تک تجربه هاشون باختن.. ولی خوشحالن چون خب فقط خوشحالن. یه روز شروع کردن به خوشحال بودن با چیزای کوچیک و آخر شب حتی با وجود ناراحتی های زیاد از اینکه تونستن خوشحال باشن خوشحالن. فرداش یه دلیل کوچولو برای خوشحال تر بودن دارن و این هرروز تکرار میشه.. اینجوریه که بعضیا خوشحالن

Maglonya ~♡

آره برای منم پیش اومده، ولی چیزی که دارم می‌گم اینه که برنده‌ی المپیک فقط خواسته تو پابرهنه بودنشو ببینی. شاید اون خودش خواسته پابرهنه بیاد.

شاید یادش رفته امروز کفش بپوشه.

شاید کفش هاش نامرئی ان.

تو در مورد اون آدم هیچی نمی‌دونی. ولی در مورد خودت چرا... همیشه قرار نیست روی الان تمرکز کنی. اتفاقا اصلا حرفم تمرکز روی حال و دیدن الان نبود. حرفم در مورد دیدن خودت بود. در مورد دیدن برتری‌هایی که تاحالا نسبت به هم رده های خودت داشتی. به موفقیت هایی که تونستی در مقابلشون کسب کنی. می‌تونه تو گذشته باشه. می‌تونه الان باشه. فرقی نداره.

فقط از خودت بپرس چرا می‌خوای برنده ی المپیک بشی؟ که کفش خوب بپوشی؟ همین؟

شاید اون برنده‌ی المپیک هیچوقت به پاهای برهنش توجه نکرده. شاید اون فکر لباسش بوده. شاید فکر مچ بندش بوده. شاید فکر ناخن های مانیکور شدش بوده. شاید رنگ موی جدید یا رژلب براقش. شاید اصلا قد و قوارش. تو که هیچوقت نمی‌فهمی واقعا توی ذهنش چی می‌گذره.

برای همینه که می‌گم روی خودت باید تمرکز کنی. بدونی از جون این مسابقه چی می‌خوای. و سراغ همون بری و درگیر حاشیه های اطرافش نشی...

طبیعیه که گاهی اوقات خوشحال نباشی.

طبیعیه که روز ها، شاید ماه ها یا هفته هایی توی زندگیت باشن که احساس غم کنی. تو که نمی‌تونی همیشه خوشحال باشی.

دونده ها هم یه جاهایی کم می‌آرن و توقف می‌کنن که نفس های بریدشونو از سر بگیرن و یه بطری آب رو قلپ قلپ سر بکشن.

مطمئنم نفر اول المپیک هم وسط راهش آب خورده و نفس کشیده.

 

 

+گاهی اوقات اون ها ناله می‌کنن، چون دوست دارن که ناله کنن.

بعضی وقتا ملکه‌ی زیبایی سال می‌آد می‌گه من خیلی زشتم. که بقیه بهش بگن وای نه! تو خیلی خوشگلی! که احساس مهم بودن پیدا کنه.

خیلیامون ناخواسته اینطوری ایم. طبیعت آدما جوریه که به توجه نیاز دارن و وقتی این توجه رو به میزانی که روحشونو ارضا کنه دریافت نمی‌کنن، سراغ راه های متفرقه می‌رن. بعضیا خودشونو به مریضی می‌زنن، بعضیا با لباس و ظاهر متفاوت و بعضیام رفتاری و کلامی این کارو می‌کنن.

می‌خوام بگم آدمایی که از نظرت موفقن ولی ناراضی، همیشه واقعا ناراضی نیستن. فقط از ناله کردن لذت می‌برن. حالا نه در همه‌ی موارد...

سَمَر ‌‌

نیاز دارم این پستو فریاد بزنم.

 

چجوری؟ چجوری میشه خوشحال بود؟

مهدی ­­­­

خیلی پست زیبایی بود آفرین که انقدر دقت میکنی و خوب میتونی احساساتت و آنالیزت رو تبدیل به پستش کنی 

من خودم آدم خوشحالی نیستم به معنی این که همیشه در حال خنده و ... باشم 

بنظرم اون هدف نیست. 

بنظرم هر چقدر که تو زندگی بریم جلو همیشه یه چالشی هست که باید انجامش بدیم و هیچ وقت به اون جایی که واقعا بشه تا آخر نفس راحت کشید نمیرسیم. چون اگه برسیم یه هفته بیشتر توش دووم نمیاریم. میخوایم یه چیزی داشته باشیم که باهاش سرمون گرم باشه. هدف آفرینش همین بوده. سرگرم شدن!

کسایی که تو زندگیشون شخصیت پیدا میکنن سرگرمی دارن، به معنی کاری که بخاطر پول انجامش نمیدن، چون دوستش دارن انجامش میدن. ممکنه نوشتن یا نقاشی یا موسیقی یا هر کاری که دوستش داریم باشه.

ولی باید در مقام اول بتونیم چیزی رو دوست داشته باشیم. این نیاز به این داره که اول خودمون رو دوست داشته باشیم. ببینیم چه چیزایی هست که با خودمون داریم انجام میدیم که ناراحتمون میکنه یا چه چیزایی هست که بیشتر خوشحالمون میکنه. بالانسشون کنیم. روابطمون رو با آدمای دور و بر عمیق تر کنیم و آدما رو یاد بگیریم. با این هدف که خودمون رو بشناسیم چون هر چیزی از بقیه میبینیم اگه درست باشه میتونه درس باشه و اگه غلط باشه بازم درسه که خودمون رو تنظیم کنیم و ببینیم تو ارتباط با بقیه چه حسی بهشون منتقل میشه.

کم کم که تو یه چیزی عمیق بشیم دوست هایی میتونیم پیدا کنیم که عمیق هستن و اینجوری سرمون بیشتر و عمیق تر گرم میشه. اینجوری یادمون میره که تنهاییم و احساس خوشبختی میکنیم.

در نهایت اگه بتونیم تو اون لحظه که یه احساس خنده دار بوجود میاد انقدر آزاد باشیم که بخندیم، میخندیم و اون لحظه هم تموم میشه. اگه درگیر حسادت و مقایسه و بیماری های دیگه باشیم نمیتونیم لذت ببریم و لحظه رو از دست میدیم.

بعد که بیشتر لذت ببریم از سرگرمی خودمون تنها تر میشیم و با خودمون بیشتر میشیم. بیشتر خودمون میشیم و هرچیزی که بالاخره این خلقت میتونه برای شخصیتمون فراهم کنه وارد زندگیمون میشه کم کم. 

تا تموم بشه داستانمون و بخوابیم 

عشق کتابツ

بعدا بیشتر مینویسم.

 

یکی نوشته بود(فراری؟ یادم نیست.) خدا فقط برای اینکه نگاهمون کنه و بشنوتمون مارو آفریده. فقط برای همین. اول باور نمیکردم ولی بعدش فهمیدم هدف ایکسِ شبه-خدا تو مانگای تاسم همین بوده. تاسو آورده تا بازی بقیه رو ببینه، زجر کشیدن بقیه رو ببینه. کاراشونو ببینه. یه بارم گفت احساسات از این بالا خیلی مسخره به نظر میان. هرچقدر ایکس اصلا با خدا قابل مقایسه نیست. کثیفه.

شاید خدا هم مارو آفریده تا مارو ببینه. مثل مهره‌های شطرنج. مارو ببینه و ببینه چیکارا میکنیم. شاید... فقط مایه سرگرمی خدا باشیم. شایدم نباشیم. امیدوارم نباشیم. همون اشرف مخلوقات مزخرفی باشیم که کتابا میگن.

یکی دیگه هم نوشته بود خدا رو میشه به بچه‌ای تشبیه کرد که بهش اسباب بازی دادن و بعد از یه مدت ازش خسته شده و ولش کرده. سر همون قضیه افغانستان.

نسیمم گفته بود خدا انگار خوابیده. هرچند بعدش گفت خدا هنوزم داره مارو میبینه. نسیم به خدا امید داره. خدا هم هرازگاهی خوشحالش میکنه. بعدش دوباره ناراحت و غمگین و ناامید میشه. بعدش دوباره یه اتفاق خوب میوفته. بعدش دوباره ناامید میشه.

 

خدا واقعا عجیبه.

یه آگاهی برتر که میسازه و عاشق مخلوقش شده؟ تازه روح خودشم گذاشته تو مخلوقش. و هرچقدر که میگذره اون اشرف مخلوقات دارای روح خدا بیشتر خراب میکنن. هرروز بدتر میشن.

چقدر عجیبی خدا.

عشق کتابツ

@مائو امروز زیادی داره حرفای... «به‌فکرببر» میزنه.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan