- چهارشنبه ۱۷ آذر ۰۰
- ۲۲:۵۱
مرد بارانی عزیز.
ما آدمها خیلی چیزها را از درون می دانیم، خیلی چیزها را از درون میخواهیم، خیلی چیزها داریم که به هم بگوییم، و خیلی چیزها داریم که میخواهیم از هم بپرسیم.
ولی در عین حال، ما آدمها میترسیم. بارها مکالمات را در ذهن مان دوره میکنیم و راجبشان خیالبافی میکنیم، ولی هیچوقت جلو نمی رویم.
نه صبر کن، گاهی هم جلو می رویم، و کلمه ها طوری مثل آبشار بیرون می ریزند که همه چیز را غرق می کنند. به عبارت ساده تر، با استرسمان گند میزنیم. گاهی حرفهایمان هیچوقت به گوش مورد نظر نمی رسد. گاهی از اینکه آنچه انتظار داشتیم نمیگیریم کلی میخورد توی ذوقمان.
ولی بیشتر وقت ها جلو نمیرویم. و این؟ این خوب نیست.
من هیچوقت با تو حرف نمیزنم و تو هیچوقت حرف مرا نمی شنوی. من هیچوقت از تو نمیپرسم و تو هیچوقت به من جواب نمیدهی، و ما این چرخهی معیوب را دوباره و دوباره تکرار میکنیم تا زمانیکه دیگر نشود تکرارش کرد. و این از زشتیهای انسان بودن است. مردهپرست بودن.
مرد بارانی عزیز، لطفا اینجا را ببین و این پیام را بگیر. حتی با اینکه میدانم کار خیلی سختی است. اگر دیدی، لطفا نام آن آهنگ فرانسوی زیبا که حتی وجودش را یادت نمیآید را در جوابم بفرست.
با احترام،
تربچه.
(نکته: مرد بارانی هیچ اشاره ای به بلاگر با همین نام ندارد.)
- یکی عزیزم
- ۱۵۰