- دوشنبه ۶ آبان ۹۸
- ۱۸:۴۲
1)خودم صبح پا شدم، صبحونمو خوردم، لباسمو پوشیدم، دکمه ها مو نصفه نیمه بستم، درو باز کردم و... هیچکس نبود ازش خداحافظی کنم. برای همین فقط رو به خونه گفتم:سایونارا
------
2)الان که دارم دقت میکنم، می بینم خیلی وقته تا سر حد مرگ نخندیدم، یه جوری که پخش زمین بشم و کله ام دو قاچ بشه. خیلی وقته تو سرویس کتک کاری نکردم، و ده دقیقه با لباس نازک زیر بارون منتظر سرویس نموندم.
اصن خیلی وقته عین بچه انسان زندگی نکردم
-----
3)کلاس پر از نرد های مختلف، بعد از کلاس پر از بچه های با معرفت رتبه اول رو داره در بین انواع کلاس. تو کلاس ما سه عدد آرمی، عاشق بی تی اس فک کنم، یک عدد اوتاکو، ده تا پاترهد، دو تا بوک ورم و یه نفر که عاشق انواع روبیکه و همه جورشو، از مخروطی تا چهار در چهار بلده حل کنه.
-----
4)امروز حس ساقیای مواد رو داشتم. بچه ها دورم جمع شده بودن و درخواست انیمه خوب میدادن برای تعطیلات. بچه های مردمو معتاد کردم. خدا منو ببخشه.
فقط یه مشکلی هست. یه نفر هست تو کلاسون، معروف به ملکه. از اون دخترای قوی و تیرانداز تو قیلما دیدید؟ عین این گوگول:
ترسناک و خفن. تنها کسی که بهش نغوذ نداشتم همینه. الان دارم یه نقشه میریزم که با انیمه خوروندن بهش، تبدیلش کنم به:
این گوگول.
نظرتون راجبش چیه؟ یه نظر خوب بدید که کارساز بشه.
-------
همین! به جز اینکه فصل سیزدهم کتابم بالاخره تموم شد. هورا
- روزمره نویس
- ۱۳۴