گریزی در نور~قسمت سوم

  • ۲۰:۳۷

از وقتی دوباره درست حسابی کتاب میخونم، میزان هورمون نوستالژین داره تو بدنم بیشتر و بیشتر میشه. بیشتر از هروقت، یاد بچگی‌هام می‌افتم که هشت تا کتاب از کتابخونه میگرفتم و میچیدمشون رو هم و یکی یکی از بالا شروع می کردم به خوندن. 

اصلا دلم نمیخواد این حس تموم بشه. این حس.. این کتاب‌هایی که منو از در پشتی سخت‌ترین روزهای زندگیم، حداقل برای یه بچه ابتدایی، فراری میدادن، نمیخوام مثل فامیل های دوری باشن که فقط سالی یه بار یادشون میافتم. چون من بیشتر از اینها به کتابها بدهکارم. به اندازه‌ای که شخصیت اصلی قهرمان، به پیرِ فرزانه‌ی داستانش بدهکاره به کتابها بدهکارم. کتابها بودن که ذهن منو به بالای این نیم پله ای که الان روش وایسادم رسوندن، و این بدهی‌ای رو ایجاد میکنه که شاید هیچوقت نشه تا آخر پرداختش کرد.

بعد تعطیلات که مدارس کامل حضوری بشن احتمالا دیگه وقت همچین حرکات انتحاری‌ای رو نداشته باشم، ولی چیزی که دارم راه‌های طولانی تا مدرسه و همراهان نه چندان دل‌انگیزه. شاید این‌ها باعث بشن بتونم... فرار کنم. بیشتر فرار کنم. نه از زندگی، بلکه به سوی آن.

1Q84- جلد اول (5/5)

اگه بگم وقتی فهمیدم این کتابو طاقچه بی نهایت آورده تو بالشت جیغ زدم، دروغ نگفتم. 

اونم با ترجمه آقای غبرایی! اسم غبرایی تو ایران دیگه با موراکامی گره خورده، و ایشون انقدر موراکامی شناس شده که دیگه ترجمه فرقش با کتاب تالیفی فرق نداره از نظر کیفیت نثر. از نظر سانسور هم خیلی خوب بوده، و حتی اگه چیزی هم حذف شده سه نقطه گذاشتن که معلوم بشه از کجاش.

تا اینجایی که من خوندم، این کتاب درباره‌ی یه نویسنده‌ی وانابی و یه خانم مربی دفاع شخصیه که پاره وقت کارهای دیگه ای هم میکنه. به علاوه‌ی موارد زیر:

1-آدم‌هایی عجیب با شیفتگی و وابستگی های عجیب که این وابستگی ها را به خانواده و بچه هاشون هم تحمیل می کنن.

2-مردهای عوضی نه چندان خوب.

3-شخصیت مونث های خیلی خوب نوشته شده توسط یه نویسنده‌ی مرد.

4-به مقدار زیاد رئالیسم جادویی و رئالیسم و جادو که با ظرافت تمام دو طرف یه خط نازک میرقصن.

5-اشاره هایی به 1984 اورول. اسم کتاب هم از همینجا اومده. Q یا Ku به ژاپنی معنی 9 رو میده.

6-در کل کلی اشاره به کلی کتاب و موسیقی. مستقیم و غیرمستقیم.

7- شباهت های ریز اجتماعی ژاپنِ1984 با ایرانِ 2022

"بیشتر مردم ارزش رمان خوب را نمی فهمند، ولی می خرند و می خوانند چون نمیخواهند از غافله عقب بمانند."

 

"-هروقت در رستوران غذا سفارش میدهم احساس می کنم انتخابم اشتباه بوده. تو چطور؟

+حتی اگر اشتباه سفارش بدهی، غذاست دیگر. در قیاس با دیگر اشتباهات زندگی هیچ است."

 

"احساسات راه انتخاب برایت نمیگذارد، نه؟ هروقت بخواهد میریزد سرت. مثل انتخاب غذا از صورت غذا نیست."

 

اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری(5/5)

یه سرندیپیتی کامل بود.

از همون صفحه اول، درحالیکه روی تخت در بهترین حالت کتابخوانی که میتونستم خودم رو جمع کرده بودم، این کتاب داشت حرف میزد.بعضی وقت ها ذهنمو میخوند، بعضی وقتها موقعیتم رو حدس میزد. 

این کتاب ایتالو کالوینو، مثل کمدی های کیهانی داستان های کوتاه به هم مرتبط بود. نمیخوام زیاد توضیح بدم که لذت تعجب کردن با دیدن نوع روایت داستان از دستتون بره، فقط همینو میگم که دو تا خط داستان، و تعداد زیادی داستان نصفه داریم. کلی جهش از واقعیت به خیال داریم، داستان دایره وار میچرخه طوریکه یه جا دو سرش به هم میرسه. پره از نکات ظریف، شوخی های زیرجلکی، نماد ها و انتقادهای رنگانگ. اگه بخوام همه رو موشکافی کنیم یه مقاله میشه واسه خودش.. و خب اگه قرار بود مقاله بشه دیگه چرا از اول کتاب بوده.

از همه بیشتر، این کتاب کتابیه درباره کتاب. وقتی از زبان "خواننده"هاست، هدف اصلی این کتاب اینه که حس و حال.. یا بهتر بگیم، معنی حقیقی تجربه ی خوندن یه کتاب رو توصیف کنه و به عمق چیستی و چراییش برسه. یا... بعضی وقتها بین دو تا از شخصیت های کتاب که کاملا دو نوع خواننده متفاوتن پارالل میزنه.

وقتی از نگاه "نویسنده"هاست، درباره پیچیدگی های نوشتن یه کتابه. بالا و پایین های روحی، همه ی دست های پشت پرده، بازارهای سیاهِ ذهنی و واقعی، سانسور و کلی چیز دیگه.

زیبا و استادانه بود. همین.

"به نظر من لحظه‌ی مهم، آنجاست که خواندن از نوشته پیشی می گیرد. گاه یک عنوان کافی است تا آتش میل به کتابی که شاید هنوز وجود نداشته باشد در من زبانه بکشد."

نقل قول خوب خیلی داره. با یه سرچ چیزای بهتری میتونید پیدا کنید ازش.

(مترجمش هم لیلی گلستانی بود جییییغ)

 

My Hero Academia: School briefs : volume4 - Festival for All! (4/5)

چهارمین ناول آکادمی قهرمانی من. کوتاه، شیرین، و پر از مومنت های پشت صحنه ای از شخصیت هایی که زیاد ازشون چیزی نمیبینیم! موضوع این ناول جشنواره‌ی فرهنگیه. از نمایش کلاس B گرفته، تا افکار شینسو یه کم قبل از آرک تمرین مشترک کلاس a و b. البته من حس می کنم به جز قسمت نمایش کلاسی B، بقیه ی ناول به خوبی سه تای قبلی نبود.

 

شب های روشن(4/5)

اولین تجربه من از کتاب صوتی بود، و واقعا شگفت زده شدم. مخصوصا برای منی که موقع خوندن از بعضی جمله های توصیفی می پرم، تجربه خوبی بود. چون مجبور بودم به تک تک کلمه ها گوش کنم.

کوتاه بگیم، عاشقانه ای پر از فراز و نشیب احساسات، سفر از ژرفای تاریک رویای شیرین، ولی غیرواقعی، تا عشق دنیای مادی با همه ی درد و لذت هاش. هدف داستان انگار این بود که یه قلب خالی و دردناک، تبدیل به یه قلب پر و دردناک بشه.

خدای من! آیا یک دقیقه تمام شادکامی، آیا این لذت برای تمام زندگی کافی نیست؟

نکته دیگه اینکه، چه شروع و پایان قوی ای داشت! کلاسیک ها و شروع و پایان هاشون اصلا... هیح.

 

 

 

این هم از این. 

ممنون از هر کس که تو این چالش شرکت کرد، از هر کس که خوند، و هر کس که اینهمه کتاب خوب رو نوشت، تا ما بتونیم بخونیم و بگیم هی، زندگی من واقعا کوچیکه. دنیا واقعا شگفت انگیزتر و بزرگتر از این حرفاست :)

سیزده به درتون مبارک، و سالتون پر کتاب:)

سُولْوِیْگ 🌻

چه‌قدر اون چند خط ابتدایی پستت زیبا و ملموس و نزدیک بود... =)

من فقط یه دونه کتاب خوندم توی تعطیلات. تلاشمو کردم. :')

همون چون از هورمون نوستالژین ریشه گرفته بود احتمالا=)))))) 
خدایا همینم خیلی خوبه... من احتمالا سال کنکور در اوغات فراغتم به ادای اصحاب کهف رو در آوردن بپردازم، نه حتی یدونه کتاب خوندن"-"
__PARNIAN __

آقا چه کتابای خوبی خوندی هلن! بهت افتخار می‌کنم.

و به قول سولویگ اون چند خط اول خیلی زیبا و حقیقی بود.

من هم چون برای تفنن گردونه طاقچه رو می‌چرخونم، تا الان یک ماهی اشتراک بینهایت گرفتم. و خب حدس بزن چه اتفاقی افتاد. یه کتاب ۷۰۰ صفحه ای رو باز کردم و همینجوری اولش رو خوندم.

و همینجوری کلش رو خوندم:)))

دیشب یه ساعت قبل از خواب و امروزم ۴،۵ ساعت. اصلا هم پشیمون نیستم. حس جادویی که با آدم‌های جدید و دنیاهای جدید آشنا می‌شی رو با هیچی عوض نمی‌کنم. تازه تنها کتاب امسالمم نبود. توی امتحانای دی کلی رولد دال کوچولو موچولو خونده بودم😀

سنپایییD::
من نمیدونم اینو قبلا چند هزار بار به کی گفتم، ولی بازم میگم! که حقیقتا گردونه طاقچه بهترین اتفاق دنیاست که بهترین اتفاقای دنیا رو رقم میزنه. همه‌چی از همین گردونه‌ی مارموز شروع شد از همون اولِ اول!
 اینجاست که میگن "رسیدن از سفر به خیر!"  تا باشه از این سفر های یهویی بیشترِ بیشتر :*)))))

زهرا یگانه

قسمت اول پستت: چقدر یادم رفته زندگی کردن در دنیای کتاب ها چه حسی داره و چقدر دلتنگشون هستم. ممنون که به یادم آوردی.
میشه قسمت اول پستت رو نقل قول کنم؟

 

پ.ن. راستی، ممنون از دعوتت برای بلاگرخون. من در تعطیلات یک کتاب خوندم: کتابخانه ی نیمه شب و خیلی خوشحالم. فکر کنم اولین بار اسمش رو از زبون شما ها (نوجون های بیان) شنیدم. امیدوارم بتونم دوباره نوشتن از کتاب ها رو شروع کنم.

قسمت اول: حقیقتا... من هم بین هردو گریز این حسهای عالیِ عالی رو یادم میره. این نوع از نسیانِ کتابی که وسط زندگی شلوغ و هرروزه بوجود میاد.. بدترین نوعه.:)
بله بله البته!

پ.ن:وای! چه کتابی هم خوندید*^*
من هم از بیان باهاش آشنا شدم:) و من هم امیدوارم بتونید، که بتونم اون نوشته هاتون رو بخونم D:"
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan