!I've got scars from tomorrow- or was it yesterday? hmm, I have no idea

  • ۱۷:۴۷

راجب اون نصف روز صد در صد خالی... خب، زودتر از چیزی که انتظارش رو داشتم رسید. 

بریم برای کار موردعلاقه‌ی همه: لیست درست کردن.

1-

/زیست/

از عید تا همین چند هفته پیش یه roller-coaster سرسام آور از زیست و اتفاقات و درسها و زیست بود. و اوه.. به زیست اشاره کردم؟ 

ماجرا از اونجا شروع شد که مدرسه‌‌ی پسرونه برای المپیادی ها کلاس برگزار کرد. کلاس درست حسابی با معلمای مدال گرفته ی واقعی؟ مدرسه ی ما؟ you must be joking!

ولی شوخی نبود. و ما دو نفر، بازماندگانِ سرسخت المپیادی‌خون مونث، 25 جلسه با ساعات طولانی و فشرده رو رفتیم تو لونه ی شیاطین، مدرسه ی پسرونه، و به علم آموزی پرداختیم.

و بذارید بگم، یکی از فرساینده ترین کارهایی بود که تا حالا تو عمرم انجام دادم. احتمالا دلیل بزرگش در اقلیت بودن بود. دلیل دومش هم این بود که ما هیچکدوم هیچ ایده ای نداشتیم داریم چیکار می کنیم. فکر کنید اولین جلسه هرکدوم از دانش آموزای دیگه یه لیست دراز از کتابایی که خوندنو قطار کردن.... و من؟ کمپبل زیبای دوست داشتنی رو بیش نخونده بودم.

ولی ناراحت نباشید. این تازه اول کار شخصیت اصلی شونن داستان بود، که به ضعف خودش پی برده بود و بعد از تموم شدن کلاس 7 ساعته، درحالیکه جلوی در مدرسه ی پسرونه با مشت های گره کرده و سر فروافتاده ایستاده بود، زیر غروب آفتاب به خودش قول داد که تسلیم نمیشه!

گفتنش آسون بود.

کات به شخصیت اصلی در حال گشتن بین کتاب های کتابخونه تا یه کتاب مرجع درست حسابی پیدا کنه. ناامید و خسته است.. که یه دختر سال بالایی یهو از کنارش میگه:«شما المپیاد زیستی؟» شخصیت اصلی سرش رو بلند میکنه، «چی؟ اوه بله هستم.»

«اگه دنبال کتاب می گردی من پارسال که میخوندم کلی خریدم. میتونم بهت قرض بدم. ریون و گایتون و لنینجر و سیمپسون...»

و همونجاست که شخصیت اصلی می فهمه که این همون امداد غیبیه که منتظرش بوده. 

کات به تصویر درس خوندن شخصیت اصلی با پس زمینه ی آهنگ پر جنب و جوش. شخصیت در حال خوندن زیر میز، روی تخت، توی راه. شخصیت در حال نخوندن و بیخیال شدن. شخصیت در کلاس در حال حرص خوردن. شخصیت درحال کوبیدن سرش به دیوار و همزمان حفظ کردن نمودارای قلب، شخصیت در حالت یوفوریای حاصل از یادگیری خالص، شخصیت در حالت دپرشن، حاصلِ از این شاخه به اون شاخه پریدن و هدف نداشتن و همیشه عقب بودن...

آهنگ تو پس زمینه محو میشه. صبح زوده و شخصیت داره سمت حوزه آزمون قدم میزنه. جلوی در وایستاده، به جمعیت دانش پژوهان پشت در نگاه می کنه، چند دقیقه چشمهاشو میبنده...

درحالیکه در تاریکی پشت پلک غرق شده، میشنوه در رو باز کردن. نفس عمیقی میکشه، چشمهاشو باز میکنه، و از پله های منتهی به در بالا میره. 

همینقدر دراماتیک.

ماجرا اینطوری ادامه پیدا کرد: شخصیت چند روز رو به اینطرف و اونطرف دویدن خالص و چند روز رو به بطالت خالص‌تر میگذرونه. شخصیت هیچ ایده ای نداره که، خب حالا چی؟

(خطر اسپویل: شخصیت به این زودی ها جواب این سوالشو نمیگیره.)

 

2-

/In the entire world/

/I cycle and cycle on my mountain bike until i reach this park. Being the only one in the park even though it's a sunday, it's as if I'm the only one in the entire world, isn't it? - Bakemonogatari-ep3

 

یکی از صحنه های موردعلاقه ی خودم از فیلم این دو ماه، یه شات خلوت و ساکت از شخصیته که روی تنها تخت درمانگاه خالی مدرسه دراز کشیده. یه دستش از کنار تخت آویزونه، صدای موتورخونه که زیر پنجره است، آروم و ممتد شنیده میشه، نور خورشید و آبی محشر آسمون از پنجره میریزه تو اتاق، و هیچ چیز دیگه ای وجود نداره. انگار که تنها شخصیت توی این دنیاست.

3-

/بازگشت همه به سوی اوست/

حقیقتا هیچکس نمیتونه از مردابی که اسمش فندوم پرسی جکسونه کامل بیرون بیاد. اگه فکر می کنید بیرون اومدید، یه بار دیگه زیر پاتونو چک کنید.

نشستم دوباره Trials of Apollo رو خوندم.. تا جلد 4 و انگلیسی، چون بیاید صادق باشیم، ترجمه هاش به درد استفاده به عنوان زیر لپتاپی میخورن.

بعد هم برای بیشتر آزار دادن خودم یه نگاهی به Blood of Olympus کردم، که باعث شد دیگه نخوام جلد آخر آپولو، Tower of Nero رو بخونم. اگه به عنوان جلد پایانی این مجموعه حتی نصف Blood of Olympus دردناک باشه.. فکر نکنم قلبم بتونه این ضربه رو تحمل کنه. ترجیح میدم با نخوندنش خودمو شکنجه کنم.

(لازمه بگم چقدر بدجور اخبارشو دنبال می کنم؟ یه بچه ی کلاس دهمی نمونه نباید انقدر تو ردیت ول بچرخه.)

(ولی بهم حق بدید. یه سریال از دزد صاعقه، یه سری فیلم از وقایع نگاری کین، و یه ناول سول‌آنجلو؟ هرکسی از خود بیخود میشه!)

(یکی از وحشتهای زندگیم اینه که بالاخره ریک ریوردان یه چیز بد بنویسه.

اونوقت چطور با زندگیم کنار بیام؟ اصلا چطور خودمو از نو بسازم؟!) 

(بی ربط نیست که اینجا اعلام کنم جانوران شگفت انگیز 3 با کیفیت قابل دانلود اومده، ولی به دلایل پیچیده مرتبط و نامرتبط با خود فیلم، اون هم فعلا تو آب نمک خوابیده تا ببینیم چی پیش میاد.

فقط وحشتم از اسپویل‌هاست. اگه چیزی میدونید لطفا ده متر ازم فاصله بگیرید، بسیار متشکرم!)

 

4-

/دهم/

چیزی تا پایان دهم نمونده. 

یادمه یه همچین جمله ای رو پارسال راجب نهم هم گفتم. اونموقع هیچ ایده ای نداشتم سال بعد این موقع قراره کجای کدوم راه باشم... حتی ایده ای نداشتم قراره توی راه باشم یا تو دنیای زیرین. اینکه به این نقطه رسیدم... حس عجیبی داره.

اردیبهشت زمان طلایی اردوها و کارهای پرورشی و جشن های فرهنگیه که دست میذارن رو دکمه ی بیش فعالی من. بیش فعالی کاذب، چون همینکه پام به خونه میرسه، همه‌ی انرژیم با هیجان و بگو بخند و شورجوانی تو مدرسه تخلیه شده. مثل یه سنجابِ درختیِ high on sugar که یهو بهش انسولین تزریق کرده باشن!

حتی فکر هفته ی بعد سرمو به درد میاره. اردوی الف؟ اردوی ب؟ اردوی جیم؟ نمایشگاه کتاب حضوری‌ای که احتمالا نمیتونم برم؟ پشت هم سوار شدن. میدونم باید برای بعضیاشون خیلی هیجان زده باشم و کمتر مثل دانش آموزای دبیرستانی مرفه خارجی رفتار کنم انگار It's no big deal، ولی خب... نمیتونم.

تیراندازیِ آمادگی دفاعی، دانشگاه تهران و نمایشگاه کتاب همه خیلی خفن به نظر میان... ولی الان تنها حسی که میتونم داشته باشم حس یه سنگ فرسوده از یه ساحل صخره‌ایه. یا یه لاک پشت بابابزرگ پیر که میخواد بقیه عمرش تو ساحل آفتاب بگیره، تو لاکش بخوابه، و برای نوه هاش پرسی جکسون بخونه.

 برنامه ریزی، رسوندن درسها و تکلیفهای آخر ترم، زندگی اجتماعی و حتی چایی دم کردن صبح زود که قبلا لذت بخش و stabalizing بود، الان شبیه شکنجه است. اینکه این یه هفته ی مهمو بیخیالی طی کنم و بسپارمش به قضا و قدر و فقط برای یه مدت... "نگران" نباشم، خیلی وسوسه انگیز به نظر می‌آد.

شاید هم دارم زیادی بزرگش می کنم.

هوم.

نمیدونم.

 

5-

/سوال/

خب! از همه‌ی چیزهای خوب و بد و شاد و افسرده کننده که بگذریم، این سوالیه که یکی باید میپرسید و نمیدونم چرا تا حالا کسی نپرسیده!

سوال طلایی، دینگ دینگ:

لیست خریداتون برای نمایشگاه کتاب چیه؟D:

میدونم قیمتا امسال جهنمه و شاید نصف لیست ها خریده نشن ولی بیاید به تخیلاتمون اجازه پرواز بدیم!

 

6-

/تبریک/

میگم.

شما تا اینجای پست رو خوندید!

... ...

هلنوفسکی سلام!

روایت ات یک سناریو ی جذاب برای ساخت فیلم(البته کوتاه به نظرم)

_______

هلن امسال نمایشگاه کتاب میری؟؟

لیستت را هم تونستی معرفی کن.

نقطه سر خط..

 

 

بله! البته یه سری نکات مهم فیلمو نداره... مثلا پایان بندی و نتیجه‌ی درست*-*

به احتمال زیاد نه، به احتمال کم آره:)
لیست من فقط فعلا یه کتاب توش داره":) "هیولاشناس"
 منتظرم لیست های بقیه رو ببینم و پرش کنم!
عشق کتابツ

از هیولاشناس خوشحال شدم. ::::))))))

 

جلد اول بهترین شروع برای مجموعست، جلد دوم بیشتر توی شخصیت دکتر و ویل هنری میره و فسلفی‌تره. و اینم بگم نصف فندومش تنفر زیادی از واثروپ دارن نصف دیگه میتونن براش شهید بشن.

هیچ نمیتونم صبر کنم که وارد این فندوم بشمD::
چوی زینب دمدمی

آخخخخخ هلن چان دوباره پست گذاشت*^*

من اشک نمی ریزم T~~~T

نریززز! حیف اشکات*-*
مهدی ­­­­

فیلم بنظرم لازم نیست پایان بندی و نتیجه گیری داشته باشه. اینکه توش یه سری الگو های جالب و فکر شده پیدا بشه، مثلا تو پاراگراف های اول به رولر کوستر بودن اشاره بشه و بعد خود پست یه رولر کوستر باشه بنظرم یه الگوی جذابه.

درست میگید... اونجوریم میشه.
ولی اینم هست که معمولا فیلم‌ها وقتی برای بیننده جذابیت دارن که وقتی اینهمه نشستن پای دیدن آخرش به یه نتیجه ای برسه. اکثرا ناخودآگاه یا خودآگاه برای پایان دارن نگاه میکنن، و مثلا فرآیند درجه دومه.
برای همینه که مخاطب عام به طور کلی زیاد از پایان باز خوشش نمیاد:^)))))
free bird

سلام هلن چان :)

۲. من یاد عکس قاب مورد علاقه‌ت افتادم، نور خورشید و آبی آسمون ریخته بود توش :).

پرنده چان:*)))
اون قاب‌ها... جدی یادش به خیر:)
از اونموقع خیلی چیزا عوض شده ولی این یه مورد انگار عوض نمیشه!
زهرا یگانه

هلن چان سلااام*خدا قوت گویان دست هلن را میفشارد* 

ما رفتیم نمایشگاه، اگه نیومدید هم چیز خاصی از تازه های کتاب رو از دست ندادید به نظرم. اگر هم اومدید غرفه ی ناشر بین الملل پیشنهاد میکنم نرید که بیشتر به این قیمت های جهنی ... اه ولش کن. 

یه سوال، کتاب های زبان اصل پرسی رو پی دی اف خوندی؟ از کجا؟ 

و یک سوال کلی تر، مرجع یا سایت خوبی برای دانلود رایگان رمان های اینچنینی میشناسی؟

زهراسان! سلام بر شماD: *تشکر می‌کند!*

راستش.. حدس میزدم زیاد امسال پر حس و حال نباشه. بین لیست کتابای تازه منتشر شده که میگشتم انگار... زیادی خالی بود. ولی باز جو نمایشگاه و اینا جالب میتونست باشه...

همون download فلان بوک رو بزنید اولین سایت ها میارن. تازه برعکس خیلی کتابها کمیاب و فیلتر هم نیستن.
راستش.. انگلیسیا رو که کاملا رندوم پیدا میکنم، ولی فارسیا.. پی دی اف ها جدیدا اکثرا از بازار سیاه و اینترنتی جمع شدن. یعنی قبلا با یه "دانلود فلان کتاب" پیدا میشدن ولی الان لینکا جمع شده.
هرچند کتابهای فانتزی کلاسیک هنوز تو وبلاگ ها و سایت های مثل پیشتازان کتاب و زندگی پیشتاز هست. برای بقیه کتابها.. کانال های تلگرام فکر کنم بهتر باشن. اونجا الان یه جورایی بازار سیاه این چیزهاست.
Kim UnSoo

هی :>

اشنا شدیم؟ احتمال زیاد نه-

من اونسوام و پونزده سالمه :]

 

1-

خوشحالم، واقعا خوشحالم که (تاحدودی) تونستم خانواده رو به این که من فقط انسانی رو دوست دارم راضی کنم.

ممنونم که بهم یاد اوری کردی-

و ممنون که تلاش میکنی و ادامه میدی "} موفق باشی ^^

 

3-

برای کسی که ده سالگی پاتر هد شد و یازده سالگی پرسی جکسون خوند

دیدن یه ادمی با ویژگی های بالا زیادی جالی به نظر میاد "^"

فقط حیف که الان خیلی دور شدم و از حس و حال بوک ورم بودن اون زمان و باید تابستون از نو شروع کنم-

لعنت به سمپاد و درس های چرت و تاثیرات مزخرفش :"

 

4-

نهم-

امتحانات نهایی-

درس خوندن-

پیش از حد درس خوندن-

استرس و ترس-

اشوب-

ذهنی نابود شده-

*ولی هی... یه ماه بیشتر نیست

و حالا که قرار اتفاق بیفته، ترجیح میدم توش خودم رو جر بدم و موفق شم. ( نه اینکه جر بخورم ولی تهش ... :] )

 

5-

احتمالا موفق شم بابام رو راضی کنم امسال برای اولین بار ببردم ...

ولی خب، با این وضع اصلا مگه میشه چیزی خرید :} ؟

 

6-

تبریک به تو؛ که تا اینجا نوشتی *^*

 

 

به به!
خوشبختمD:

۱- این خیلی خوبه که قوی و قدر سراغ علاقت رفتی... امیدوارم موفق باشی:*))

۳-این دور و بر آدمهای با همچین ویژگی هایی زیاد پیدا میشن! یه سر به cafe-bayan.blog.ir بزن اگه تونستی.. ولی خب ممکنه خیلیا رو سریعتر شناخته باشی:*))

سمپادم خوبیای خودشو داره.. ولی خب بدیای خوش هم داره دیگه هیهی


۴- و دوباره، موفق باشی;)

۵- حقیقتا نه. وگرنه منم بیشتر اصرار می کردم برای رفتن
کتابخونه و طاقچه و فیدیبو و امثالهم روش‌های بهتری برای غرق شدن تو دنیای خیال به نظر میان تو این دوره زمونه:)

۶- ممنون که خوندی:))
زری ...

خدا قوووت :)))))) المپیاد زیست :)))))

وح...

گامباره حاجی

دست شما درد نکنهD:" گانباره بک و اینها
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 𝐀𝐲𝐬𝐚

من اصلانم حسودیم نمیشه به کسایی که میتونن برن نمایشگاه کتاب.

منم همینطور.
بیا با هم حسودیشون نشه:)
weirdo ¬-¬

من حضوری رفتم

کوارتت جلد دو،شاه زخم ها و سلسله لونار جلد 1 و 2

کوارتت رو با امضای نویسنده گرفتم:"

با عکس ازش

با سلفیییی

و دو تا از کمیک ارتیست ها و نویسنده مورد علاقم رو دیدم،صدف و ماهور.باهاشون حرف زدن.اشک:"

خدایا این عادلانه نیستت😭😭
#وقتی به تهران نزدیکی ولی نه به اندازه‌ی کافی 
وای ولی کوارتت هم باید بره تو لیست...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan