Ends: A Poem

  • ۱۳:۰۳

I don't have scars

On my chest

Just root-marks where you

Pulled the flowers

out of my lungs

A wooden, bloody crest

 

I never touched the half used

chapsticks you gifted me

It once sat on your vanity

"Too victorian, you see?

Too romantic riddled

Too preciouse to use

On a fleeting whim"

How wrong could one be?

 

I did not make

Mistakes, like others did

I made them bigger, funnier

Somewhere a crowd could see

So they could laugh, cheer, 

Clap me on the shoulder and say

"The next drink is on me"

 

My poems don't ryhtme, they

Get thicker, wordier

With every wave of memory

Until they hit the shore

Dead, "woe is me"

Paragraphs beat the verses

Just like how your desire

Beat a heart in a plea

 

I don't know when I

Ought to end a poem

Or a spark, and or fling

It ends itself for m .

 

To Listen

هلن پراسپرو

تا حالا شده یه چیز زشت و بد بنویسید ولی همچنان بخواید اون چیز زشت و بد رو در بیارید، مثل علف هرز از خاک بکشید بیرون، و بذاریدش جایی که همه ببیننش؟ 

Like airing your dirty laundry. It has a morbid sense of satisfaction to it, let me tell you. 

سُولْوِیْگ 🌻

If this is your dirty laundry, I can't begin to imagine what your closet of fancy dresses looks like.

 

و بند آخر؟ با تک‌تک ذره‌های وجودم باهاش همذات‌پنداری می‌کنم. اون لحظه‌ی آخر و شگردی که به کار بردی هم... 

You flatter me and I'm going to cry into my pillow for this comment lslsljwiqiqlkqqpwoq

این خیلی برای ما درد داره... مگه نه؟ انگار... نمی‌دونم. انگار ما فقط ادامه رو می‌خوایم، انقدر شدیدا ادامه رو می‌خوایم که می‌ذاریم بقیه پایان رو برامون انتخاب کنن.
خیلی درد داره.
سُولْوِیْگ 🌻

You made me cry first, so I guess we're even...

 

عالی گفتی، دقیقا همینه.

حس می‌کنم تو همه زندگی‌م همین بوده‌م؛ یا چیزی رو خواسته‌م که غیرممکن بوده و یا این‌قدر از انتخاب کردن و تصمیم گرفتن و جلو رفتن ترسیده‌م که بقیه مسیر رو برام تعیین کرده‌ن و من هم ناچار شده‌م تبعیت کنم. 

*sharing my tissues*

*needing more tissues after reading the rest of the comment*
We'll be fine. Eventually. 
𝑹𝒂𝒄𝒉𝒆𝒍 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒔

واییی ارههه !! به خصوص تو نوشتن داستان ها ! 😂 و چقدر هنوز برام سخته !

دقیقا میدونم چی میگی بدجور درک می کنمش🥺🤌

به نظرم کندن و بیرون گذاشتنش خیلی حس خوبی داره
artemis -

همین چیزی که سولویگ گفت. =)))

+ وای من تو "ریسمان‌های نقره" هستم. ای وای.

هیس هیس.

+تو نباشی کی باشه خوشگله.
𝑹𝒂𝒄𝒉𝒆𝒍 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒔

آره حس خوبی باید بده🥺 ولی نیاز هست با اراده قوی عمل کرد و محکم کشید بیرون !

و با کلی درد. اون درده بخشی از هنره البته
𝑹𝒂𝒄𝒉𝒆𝒍 𝒘𝒓𝒊𝒕𝒆𝒔

وایی آره! دردش هیچ وقت هم یادت نمیره 

مثل کشیدن دندون که وقتی با ریشه باشه هیچ وقت جاش زود خوب نمیشه و پر نمیشه ...نیاز به زمان داره 

بله بله.‌‌
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
آرشیو مطالب
Designed By Erfan Powered by Bayan