پاورقی های یک خرخون

  • ۱۱:۵۵

 

این هفته میتونم اسم خرخون رو خودم بذارم، و بهش افتخار نمی کنم. هرروز ساعت سه و نیم بیتی خونه، تا پنج بخوابی، تا نه درس بخونی و یه ساعت انیمه و کتاب که نمیشه زندگی...

ولی خوبیش اینه که این دوروز راحتم.

نمی دونم این گردنبند قفلی قلبی چه معجزه آی میکنه. بهش معتاد شدم. بهش که دست میزنم، انگار اروم میشم. وقتی کلی کار دارم و وقت کم، همین باعث میشه سریع یه برنامه مرتب و خوب بچینم...

امروز داشتم با حواس پرتی باهاش بازی می کردم که یهو درش باز شد و کاغذ توش افتاد زمین و گم شد. یاد کیمیاگر و خورجین سوراخش افتادم، فک کنم این یه نشونست که باید هر هفته فکرای توی قلبمو عوض کنم وگرنه می پوسه و می چروکه.

به نظرم اینبار تو قلبم بنویسم:i love nothing but world

به جز دنیا عاشق هیچی نیستم.

از اونجا اومد تو ذهنم که ... خیلیا میگن دوست داشتن دیگران ضعیفت میکنه. از طرفی، آریا میگه باید خبیث و بدذات باشی که تو تله عاطفی نیوفتی. باهاش موافق نیستم. چون اینجوری بدتر تنها و خسته میشی. شخصیت منفی ها اگه ذاتا بد نباشن عذاب می کشن. پس تصمیم گرفتم با دنیا و آدما مهربون باشم، مهربونی و عشقو نفس بکشم ولی نفسمو تو شش هام حبس نکنم.

____

فک کنم طلسمم کردن. من شلخته، تبدیل شده به من دقیق. از من با برنامه ی دقیق خوشم نمیاد. ولی تحسینش می کنم.

یه جورایی بدنیا اومدن این من دقیق، به خاطر مادرمه. مصداق یه کارمند ژاپنی باهوش و سخت کوش. نمی دونم چرا...دارم مثل بچه های تیزهوشان میشم. سعی می کنم مادرمو از خودم راضی نگه دارم. از این زندگی دقیق احساس قدرت می کنم، ولی خوشحال نیستم.

____

حرف آریا شد...چهارشنبه فرشته عذاب هم بودیم. مثلا حسابی از مونتگومری انتقاد کرد که زیاد تو رویا زندگی می کنه و دنیا رو زیادی قشنگ به تصویر میکشه. گفت از کتابای ادمای موفق واقعی بیشتر خوشش میاد. منم گفتم دیوونست. اون گفت دیوونگی رو دوس داره، منم گفتم پس مجنونه نه دیوونه.

کلا اونروز اعتقاداتمون همدیگه رو داشت آزار میداد

البته زنگ آخر که داشتیم از پله ها پایین میومدیم هردو کلی خندیدیم به خاطر اینکه چقدر با هم فرق داریم و اینا.(لازم به ذکر است که:یک)با هم شرط بستم کدوم زودتر باعث میشه اونیکی بخواد باهاش دوست صمیمی بشه!.

دو)آخر پله ها یه دعوای دیگم کردیم:/

___

دلیل اینکه از بچه های تیزهوشان خوشم نمی اومد این بود که نیمکره چپشان قویه. دقیق، حساس، محتاط، نباز به تایید دیگران،محسابات قوی، برنامه ریزی، تفکر و مهارت های زبانی.

از ویژگی هاشونه.

در حالیکه من ادمای بی خیال، ماهر در هنر و موسیقی، خیال پرداز، ریسک پذیر رو دوست دارم و می خوام مثلشون بشم. یعنی نیمکره راستی.

به دو نکته پی بردم:

۱)بچه های تیزهوشان، یا نیمکره چپشان فعال است یا نیمکره ندارند.

۲)من هم دارم مثل آنها می شوم

این دومین دردناک تر است. دوازده سال نمکره راستی باشی و با دوسال زندگی، همه قدرت های بصری و خیالپردازیت بر باد فنا برود.

____

به نظرتون چطور میشه به دوستان ثابت کرد خرخون نیستم و به والدین فهموند تنبل نیستم؟

چطور میشه به پدر خانواده ثابت کرد که کل هفته خودتو تحریم کردی هیچی دانلود نکردی؟ و تموم شدن بسته تقصیر تو نیست؟ اونم درحالیکه بزرگترهای قلدر(کلمه خوبیه نه؟) نمی خوان و نمی تونن به حرفت گوش کنن چون تو الان یه«نوجوان پرخاشگر»ی و داری به خانواده دروغ میگی و وسواسی و رو مخ شدی؟ و ثابت کنی که احساس خودبزرگ بینی نداری؟

چطور میتونی به یه مشت نقطه چین ثابت کنی انیمه کارتون نیست؟

چطور میتونی مدیر و شورا رو راضی کنی که هیچکس قصد نداره تو کتابخونه کار خلاف بکنه به خدا، تو رو خدا درشو باز کنید؟

چطور میتونی شخص دوم مملکت رو راضی کنی:آقا به خدا شورش نمی کنیم. سرعت اینترنت رو درست کنید تو رو خدا!

____

آیا می دانستید...

نداشتن دوست خیلی مفید است. هر چند وقت یکبار به خودتان استراحت داده و دوستانتان را ول نمایید و تنها بروید زنگ تفریح. راهروی درختی جای خوبی برای رفتن است. تماشای مسابقات جام جهانی فوتبال دستی خوب است و گشتن در طبقات مختلف مدرسه پیشنهاد میشود.

طبقه ای که کلاس ما درش هست، به دو قسمت تقسیم می شود. طرف هشتم ها و نهم ها. محض تنوع رفتم طرف نهم ها، وهمینکه زنگ خورد، در تونل وحشت مجانی گیر افتادم. یکی از راست هلم داد، یکی از چپ، پرت شدم عقب، جلو، شمال، جنوب و... پخت دیوار شدم. :/

____

زندگی یعنی...

بفهمی مادرت از چه ژانر انیمه ای خوشش میاد و بشینی باهاش فرزندان گرگ رو نگاه کنی.

تازه خوابشم نبره(نکته:مادر من وقتی باسیلیسک نزدیک بود هری پاترو بخوره خوابش برد:/)

_____

غم یعنی...

بهترین دوست دوران بچگی و بزرگیت که الان داره مدرسه قبلیه تو درس میخونه، دیانا، بهت زنگ بزنه، بگه هلن، چه دوستای مهربونی داری. عجیب خوبن. بهت حسودیم میشه.

و همه خاطرات کلاس هفتم بیاد جلوی چشمت و رد شه، خاطراتی که فراموش کردی، با سعی کردی فراموش کنی و فکر کردی فراموش کردی. همه توجیهاتت درباره درس خوندن تو محیط بزرگتر پخش زمین بشن. مثل قطاری که ادمیو له میکنه و به راهش ادامه میده، با خون روش، با بدن اش و لاش شده اون ادم، قاطعانه و با سرعت ادامه بده. قطار زمان.

___

سیاهچاله بازی بسه:

بعد از دیدن قسمت سیزده آکادمی قهرمانی من فصل سوم به این نتیجه رسیدم که هاگوارتز و کمپ دورگه دیگه مناسب سن من نیستن. قبولم نمی کنن. برناممو ریختم رو رفتن به آکادمی قهرمانی یو.ای :)

___

گوش کنیم به:

Odd future

Odd future

 

پ.ن،:اهنگیه که با حس و حال این هفتم و دو هفته بعد خیلی جوره.(البته امروز حسم مثه unlasting  هست که تو پست قبل گذاردیدم.)

با اینکه نمی فهمیم چی میگه، ولی به نظرتون چه احساسی و منتقل میکنه؟

پ.ن:یکی عزیزم. آگه داری میخونی...سلام :)

پ.ن،،این اخبار وصله پینه، نوشته شده در یک هفته هستن. برای همین آنقدر قاطین. ببخشید دیگه. حس مرتب کردن شون نبود.

 

steve ‌‌

یه لحظه دلم گردنبد قفلی خواست :|

این تنهاییه رو واقعا لازم دارم. تمام بچه‌های سال بالا و پائین می‌شناسنمم، یه خورده زیادی اجتماعیم :/ آرامش ندارم که، تا دو دیقه تنها می‌شم چهار نفر می‌پرن کنارم :(

پ. ن. یک. سلام =)

پ. ن. دو. مرتب کردن نمی‌خواد که، قلمرو خودته، بذار عوض اون نظم و دقت درس خوندنه دربیاد.

سوال: چرا معمولا می‌زنین بنویسه پستاتون زمان دیگه‌ای منتشر شدن؟

منم دارم این مشکله. دوماهه اومدم این مدرسه... بدبختی معروفی تا چه حد؟
پ. ن:علیک
پ. ن:فک کنم راست میگین
پ. ن:آخه کل هفته طول کشید اینو بنویسم، تو پیش‌نویس بود. زدم دیشب منتشرش کنه
Ame no aoi sora

اون سوالای چطور واقعا همیشه اون قدر تو دلم بالا و پایین می پرید و خودش رو به در و دیوار می زد که فقط می تونم بگم چقدر درستن از من بعیده ولی واژه مناسب رو در حال حاظر نمی یابم

 

و فکر می کنم اینجوری که نگاه کنیم من میشم دیانا، اونی که تو همین مدرسه مونده و آنه تنهاش گذاشته رفته یه شهر دیگه و یه مدرسه دیگه و حرفش راجع به دوستای خوب جدید، منم

 

واقعا جدا شدن از دوستی که از اول زندگیت باهات بوده خییییلی سخته خییییلی، حالا که پیشم نیست فهمیدم که خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو می کردم دوسش دارم

فکر کنم خودشم تازه این حقیقت رو فهمیده جدیدا رفتارش عجیب شده که فکر کنم طبیعیه

این چیزا مثلا اینکه من بهش پیام میدم و میگه ببخشید الان یکم سرم شلوغه بعدا جوابتو میدم و بعدا میگه اون موقع بخاطر چت با همکلاسی های جدیدم فرصت نمی کنم با تو هم چت کنم و........ کاملا بعد جدایی طبیعیه

.. واقعا چرا این اتفاقا میافتن؟ چرا آنه ها میرن و دیانا ها میمونن و آنه ها و دیانا ها تغییر میکنن و از دست هم خسته میشن؟
من خودم آنه داستان بودم.. و همیشه به خاطرش عذاب وجدان داشتم. که چرا دیر پیامها رو سین می کنم و کم با دیانام حرف میزنم و...

ولی امیدوارم برای تو و آنه/دیانات همه چی درست و خوب پیش بره :) اینکه باهات صادقه و بهت میگه دلیل کم چت کردنشو.. خیلی خوبه. بهتر از اینه که همدیگه رو بپیچونین یا تعارف کنید...
آره. طبیعیه :) ولی اینکه هردوتون اینو بدونید و سعی نکنید به زور دوستیتون رو مثل قبل نگه دارید خیلی کمک میکنه. اینجوری فقط هردوتون اذیت میشید.

ولی واقعا واقعا امیدوارم دوستیتون نه مثل قبل، ولی قشنگ و ساکورایی بمونه آمه چان.
Ame no aoi sora

نمی دونم، واقعا چرا؟

مامانم میگه هر آدمی که میاد تو زندگیت به طور اتفاقی نیومده و یه روزی میره، تو فقط باید به ندایی که با خودش میاره گوش بدی و بعد رفتنش رو قبول کنی

 

اینجوری بهش فکر نکرده بودم، که اونم چقدر میتونه حال بدی داشته باشه، اون واقعا خودش رو قوی و قابل اتکا نشون میده ولی من بهتر از هر کسی می دونم اینطور نیست پس چرا فراموش کردم

 

ممنون♡ آره خب خیلی با همدیگه صادقیم دلیلشم اینه که والدینمون قبل از به دنیا اومدنمون هم همدیگه رو میشناختن، اون چهار ماه ازم بزرگتره به عبارتی از وقتی چشم باز کردم اون بوده، با هم راه رفتن یاد گرفتیم، حرف زدن، مدرسه رفتن، غم و شادی اون همیشه بوده و حالا یه دفعه دیگه نیست

یه جایی تو درونم خیلی درد میکنه

 

که اینطور، درسته فکر کنم فقط کافیه ازش بگذریم، فراموش نه، فقط قبولش کنیم

 

خیلی ممنونم هلن سان ^-^

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
~ اینجا صداها معنا دارند ~

,I turn off the lights to see
All the colors in the shadow

×××
,It's all about the legend
,the stories
the adventure

×××
پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
Designed By Erfan Powered by Bayan