- چهارشنبه ۲۰ آذر ۹۸
- ۲۲:۲۸
تنها جاییکه می توان بدون گردن درد، نیم ساعت تمام آسمان را خیره تماشا کرد، داخل سرویس است. از پشت پنجره تمیز، ابیش را نوشید و ابرها را نظاره کرد.
_____
اول گربه بود. گربه ای وحشی با دندان های ببر مانند. آواره هایش دراز تر شدند دندان هایش کوچکتر. اول آماده شکار بود، حالا خود شکار به نظر می رسید. ترسیده...
دوم مرگ بود. مرگ، شبیه کارخانه دود سازی بود. دود های دراز و وحشتناک تا بالای بالا می دویدند. ترسناک بود. یعنی گربه از آن ترسیده بود؟
سوم جمجمه بود. بزرگ، با دو سوراخ. انگار آن دود های ترسناک دوم، جمجمه را سوراخ کرده بود و ... دیگر نمی توانم چیزی بگویم. درباره مرگ نباید حرف زد.
چهارم دایناسور بود. جمجمه ای که به کله دایناسور تبدیل می شود یعنی...چرا امروز آسمان آبی و بی ابر، پر از مرگ شده؟ یعنی دایناسور ها...مرده های قدیمی...موجوداتی که از روی زمین محو می شوند.
صبر کن...گربه ترسیده. از دود ها ترسیده. جمجمه انسان می شود دایناسور یعنی..
یعنی...
یعنی ما هم مثل دایناسورها، محو می شویم؟ آن دود ها...همه جا را سیاه می کنند؟ آنقدر که دیگر ما پیدا نباشیم؟
- دست به قلم
- ۱۶۴