- جمعه ۲۲ آذر ۹۸
- ۲۲:۲۹
خیلی یکهویی لباسمان را عوض کردیم، آهنگ گذاشتیم. چهار نفری رقصیدیم و کیک خوردیم.
مامان شمع را فوت کرد، خیلی نخندیدیدیم. از آن تولدهای رویایی که همه احساس بی نظیر و شادی دارند نبود. یک مهمانی کوچک. تولدک مامان.
مامان! بلد نیستم جمله های قشنگ قشنگ بگویم ولی...خیلی دوستت دارم. خیلی خوشحالم که خدا تصمیم گرفت تو را بسازد و همه لحظه های مهم زندگیم، از بد ها تا خوب ها، از گریه ها تا خنده ها، اریگاتو که هستی.
اگر تو نبودی، واقعا یک چیزی کم بود.
خوش حالم که هستی، معلمی که سیزده سال باهام اومدی پایه بعد و هلن درونمو تحمل کردی.
پ.ن:مامان یهو تبلتو گرفت و گفت با کی چت می کنی تو تولد من؟ وقتی خوند هیچ عکس العملی نشون نداد. فک کنم نشونه خوبیه نه؟ :)
- روزمره نویس
- ۲۳۳