- يكشنبه ۲۴ آذر ۹۸
- ۱۹:۵۸
اعتراف می کنم
دلیل اینکه این چند وقت همه چی خوب و قشنگ و فلافی به نظر اومده این بوده که من اصلا چشمامو بسته بودم. چطوری میتونستم ببینم چقدر همه چی داره از پایه فاسد میشه؟
خودم رو با انیمه خمار نگه می داشتم. یه کم کتاب می خوندم که فقط بگم میخونم، و هیچی نمی نوشتم. کتابم عقبه، باید تا حالا هزار بار تمومش می کردم و فقط...همه چی رو تلف کردم. بهترین سال زندگیم، دوم راهنمایی رو دارم تلف می کنم. حتی الان که دارم اینا رو مینویسم می فهمم.
کتابم هیچ مفهومی نداره. داره ها...ولی من از بس بدرنخور بودم که نتونستم اینو برسونم. الان دارم حرف دوستامو درباره کلاس انشا و اینکه هیچی بلد نیستن بنویسن می فهمم.
من یه آدم بدرنخور باکایارو ام.
از خودم عصبانیم، ولی هنوز هم قصد رها کردن ندارم. همینطالان می خوام بعد انشار این پست قصمت جدید فلان و فلون انیمه رو ببینم.
نمیگم انیمه بده ولی...منو عوض کرده. دوست ندارم عوض بشم. دوست دارم تو همون رویاهای بچگونه بمونم که فکر می کردم میشه با نوشتن کتاب زندگی کرد.
هلن داره کمرنگ تر و کمنرگ تر میشه. داره بیشتر میخوابه و مریضه. مریض روحی.
من دارم میمیرم.
شایدم بزرگ شدن این بلا رو سرم آورده. آرزو هام واقعی تر شدن... و از این خوشم نمیاد.
-*-*-*-*-*-*-*
بذارید از این به بعد به الف بگیم سایه هان؟
از این طرفم داره حالم به هم میخوره. یکی از دوستام ناراحته ولی نمی تونم کمکش کنم تازه حالشو بدترم کردم.
ولی در عوض، یه جا رو تو مدرسه پیدا کردم که نه دوربین پیدام میکنه نه سایه. فقط یه ذره برای رفتن توش لباسم خاک و خلی میشه. ولی خب ... این تنها خبر خوبمه.
-*-*-*-*
نظر ها برای جلوگیری از الزام بسته است. حرفی، نظری، ناسزایی، چیزی دارید در پیام خصوصی در خدمتم.
- سیاهچاله
- ۲۹۰