- دوشنبه ۱۴ بهمن ۹۸
- ۱۶:۰۵
۱) بازارچه شرکت کردم. زیتون پرورده و پوستر های کوچولو(ازینا که میزنن طرفدارا رو دیوار اتاقاشون) فروختم.
۲)فهمیدم هرگز نباید بازارچه شرکت کرد. مخصوصا با یه شریک. همه پولاتون قاطی میشه. نمی توانید درست حساب و کتاب کنید.
۳)سوار سرویس شدم. راه افتاد. دیدم که...ای دل غافل. فقط یه سوپر حواسپرت مثه من میتونه با هودی و کاپشن از کلاس بیاد بیرون و با کاپشن خالی بشینه تو ماشین. هودیشو تو راه با انداخته یا جا گذاشته.
۴)اومدم تو خونه. مامان خیلی خوشحال و سرحال، منم داغون و خسته. گفت حدس بزن چی شده؟
آقا ماجراش طولانیه.
فقط بگم (لبخندی ذوق مرگ از یک گوش تا دیگری) لپتاپ عزیزم رسید
و من الان یه آدم لپتاپ دارم
:)
یه نوجوون اوتاکو و نیمه نویسنده ی لپتاپ دار
:)
کسی اسم، برای لپتاپ مشکی با کیبورد نقره ای_مشکی، سراغ داره؟
- روزمره نویس
- ۲۵۲