۱۸ دی ۱۳۹۸

شبی مثل امشب از زنده بودن خجالت می‌کشم. از زنده بودن و زندگی نکردن خجالت می‌کشم.

آنها دیگر زنده نیستند، دیگر نمی‌توانند زندگی کنند، و من بازمانده‌ی ناخلف آنها، ادای زندگی را درمی‌آورم. با کتاب‌ها و فیلم‌ها و لبخندها و بوسه‌هایم. با کلمات توخالی و نت‌های فالش‌.

راست گفت که انسانیت به مرگ زنده‌ است. من؟ به یادآوری زنده‌ام. اگر کمی زندگی می‌کنم، با یادآوری زندگی می‌کنم.

خلاصه که زندگی کنید به جای آن‌هایی که نمی‌توانند حتی اگر بخواهند. گو جهنم باشد، زندگی کنید.

#پرواز۷۵۲

    ترس از سکوت

    بچه که بودم با افتخار به مادرم می‌گفتم می‌تونم هروقت بخوام هر خوابی که بخوام ببینم، انگار یه ‌سی‌دی رو انتخاب می‌کنم و می‌ذارم توی دستگاه. منظورم اون خیالبافی قبل از خواب بود.

    بزرگ‌تر که شدم باز با افتخار می‌گفتم هیچوقت حوصله‌م سر نمی‌ره چون ذهنم رو دارم و می‌تونم باهاش داستان درست کنم و سرگرم بشم. منظورم رویاهای بیداری بود.

    ولی الان... الان دیگه از خیال‌بافی خودم می‌ترسم‌. از تنها موندن با ذهن خودم وحشت دارم. خاطرات گذشته زخم گلوله‌ن، و خیالات زیبای آینده بیشتر برام مثل وهم می‌مونن تا رویا. چاقوهای تیز دست‌نیافتنی‌.

    ای‌کاش هنوز اون‌جایی بودم که نمی‌تونستم درک کنم چرا آدم‌ها عاشق می‌شن وقتی انقدر درد داره‌. یا همونجایی که تصمیم گرفتم چیزی رو، کسی رو، شدیدا نخوام. بدبختانه این ممکن نیست. هرچی این بشر می‌کشه از این حرکت بی‌ پدر و مادره دیگه، مگه نه؟ سکون نتیجه‌ش می‌شه سکوت، و من یکی هنوز معتاد و معتقد به داستان‌هام.

      ~ اینجا صداها معنا دارند ~

      ,I turn off the lights to see
      All the colors in the shadow

      ×××
      ,It's all about the legend
      ,the stories
      the adventure

      ×××
      پیوندهای روزانه و منوی بالای وبلاگ را دریابید.
      آرشیو مطالب
      Designed By Erfan Powered by Bayan